به گزارش مجله خبری نگار، هفته گذشته شرکت میهن از محصولی جدید به نام بستنی انبه رونمایی کرد. ایده اصلی این شرکت با توجه به شرایطی که در گذشته این محصول داشته و به گونهای ترند جهانی بوده است، نوعی تصمیم خلاقانه بوده و به نوعی این شرکت پیش از سایر رقبا در کشورهای دیگر و ایضاً داخل دست به تولید این محصول زده است که از منظر بازاریابی اگر حلقه اول را تولید سریعتر از رقبا در نظر بگیریم، حلقه دوم تبلیغات وسیع قبل از رسیدن به بازار است که باید حس و خواسته مشتریان را به یکباره بالا ببرد. در بازاریابی به این وضعیت «شوک وسیع» برای مشتری میگویند؛ یعنی مشتری این محصول به یکباره متوجه شود که در روزهای آتی چه اتفاق مهمی رقم زده میشود. برای همین در این مرحله لازم است ریبرندینگ با دقت و سرعت بالایی صورت بگیرد تا لحظه تولید، حجم وسیعی از درخواست شکل بگیرد. برای چنین کاری شرکت میهن محیط اینستاگرام و معرفی از طریق بلاگرها را انتخاب میکند که در واقع انتخابی در حوزه بازاریابی هوشمندانه است؛ چراکه شوک و انتظار برای رسیدن محصول کاملاً رخ میدهد.
در واقع میهن با تولید خلاقانه و ابزار تبلیغ هوشمندانه میتواند از محصول جدید خودش (بستنی انبه) یک رونمایی بسیار پرمخاطب انجام دهد که بخش وسیعی از فضای مجازی را در چند روز به خودش اختصاص میدهد. این اتفاق باعث میشود دیگر بلاگرهایی که در حوزه تبلیغ این محصول شرکت نکردند به علت موجسازی وسیع وارد چرخه تبلیغات شوند؛ چراکه موج وسیعی از توجهات شکل گرفته و حالا بحث مشترک فضای مجازی شده است. در این لحظه مدل واکنش بسیار اهمیت دارد. بلاگرها که در تلاشند حرفی بزنند تا بتوانند لایک و مخاطب به خودشان جذب کنند به یکباره - اکانتهایی در توییتر و فضای اینستاگرام که کاملاً مشخص است از اطرافیان شبکههای حامی نتانیاهو و ایضاً سمپاتهای شبکه اینترنشنال و منوتو، منافقین و پهلوی هستند - موجی را رقم میزنند با دو کلیدواژه؛ ۱. بستنی بوی خون میدهد، ۲. فراموش نمیکنیم.
همین دو واژه، موجب موج بعدی بلاگرهای عقب مانده از موج اول میشود؛ یعنی تلاش میکنند حالا در لابهلای تولید محتواهای خودشان، دقیقاً از این دو واژه تولید شده استفاده کنند. اینجا و در موج دوم، سه سطح بحث شکل میگیرد که تلاش میکنم هر سه سطح را توضیح دهم.
سطح اول: بلاگرها به صورت ناخواسته و در شرایطی که احساس میکنند موج اول نمیتواند آنها را راضی کند به موج مخالف میپیوندند. موج مخالف به هیچ عنوان واکنش نیست؛ بلکه صورتدهی یک موج از بیرون است و ایضاً، چون همراهی در موج اول به پایان رسیده، موج دوم با مخالفت میتواند مخاطب را جذب کند. معادل آن را میشود در مدلهای طرفداری در فوتبال یا از سوی هنرپیشهها و سلبریتیها دید. برای مثال کافی است عدهای بلاگر تولید محتوایی انجام دهند که مثلاً پرویز پرستویی بازیگر خوبی است، اما بهترین بازیگر مرد کشور نیست؛ و در حجم بالایی این محتوا دیده شود. خب طبیعی است که برای دیده شدن محتوا، امتداد این حرف که دیگر معنا ندارد و باید حرفی مخالف زده شود که در پاسخ به ادعای اول باشد و اینجا طرف دوم شروع میکند به دفاع کردن از پرویز پرستویی و حمله به افرادی که بحث اول را شکل دادهاند. در این سطح هم مسئله اینگونه است، یعنی طرف دوم باید موجی را صورت دهد که دیده شود و این موج هم کلاً از بیرون - و توسط اکانتهایی که گفته شد ساخته شده است - سوار بر موج اول میشود تا دیده شود و فالوورهای خودش را افزایش دهد.
سطح دوم: هرگونه اعتراض در داخل تقریباً به سختی ممکن است، چون طرف غربی با اکانتهای خودش به سرعت موج درست میکند و این موجها یا حاصل نفرت است یا توهمهای وسیع! هیچگونه دخل و تصرف و خلاقیت در داخل امکان ظهورش نیست و، چون مثلاً اکانتهای حامی نتانیاهو و پهلوی در پس این موجسازیها هستند، همه موج دوم کپیکنندهاند!
بستنی بوی خون میدهد و فراموش نمیکنیم؛ اصلاً مسئله داخل نبوده و از بیرون به موج دومیها دیکته شده است و آنها صرفاً مروج آن هستند. در چنین شرایطی پرسش اصلی این بحث است که اصلاً آیا به جز استفاده از این واژهها و گفتار موج دوم کاری میشود کرد؟ در واقع اینجا بحثی وجود دارد تحت عنوان دیکتاتوری جوّ و اتمسفر که در سالهای گذشته هم شاهد آن بودیم. این اتمسفر به مخاطب خودش اجازه نمیدهد که هیچ خلاقیت یا عدم پذیرشی در واژههای شکلگرفته انجام دهد و همهچیز باید در دایرهای محدود باشد و به یکباره روز روشن، شب سیاه معرفی میشود و همه باید از آن حمایت کنند، در غیر اینصورت آنها افرادی شرور یا خائن هستند. کافی است به دو فرد و الگوی محبوبیت و نفرتِ آنها نگاه کنیم: «توماج صالحی و مصطفی مهرآیین». این دو نفر که از منظر پلتفرم دارای موج مثبت و جذب مخاطب وسیعی بودند و به عنوان دو مبارز از آنها یاد میشد، فقط به خاطر آنکه از الگوی معرفیشده پهلویها و اکانتهای طرفداری نتانیاهو استفاده نکردند، به سرعت مورد نفرت قرار گرفتند و محبوبیت اولیهشان با کاهش وسیع و چشمگیری روبهرو شد و از دو مبارز، به دو نفر که علیه مردم هستند، تغییر حالت دادند. این مسئله همان دیکتاتوری جوّ است که خطکشی تندی دارد؛ یا باید تبدیل به یک بلهقربانگو شوید یا به سرعت دفع میشوید و تکفیر میشوید. این مسئله نشان میدهد هرگونه کنشگری در داخل با بحران دخالت وسیع بیرونیها روبهرو است که به شدت هم رادیکال هستند.
سطح سوم: زندگی تعطیل میشود؛ ورود سخت اکانتهای حامی پهلوی و نتانیاهو به مسئله بستنی مهین، بار اولی نیست که شکل میگیرد. قبلتر تحت عنوان «عادیسازی ممنوع» به مردم دستور داده بودند خوردن قهوه در فضای عمومی، شرکت در کنسرت و سینما و حتی رفتن به استادیوم هم به معنای عادیسازی است. به نوعی زندگی را باید تعطیل کرد. این تعطیل کردن نوعی مبارزه معرفی میشود! اما در حقیقت این مسئله و این واکنشها نه تنها مبارزه نیست، بلکه حتی در دوره استالین و هیتلر هم چنین افکار دستوری به مردم و جامعه فشار وارده نمیکرده که خوردن یک بستنی یا قهوه علیه جامعه است! بلکه این رفتارها به شدت از افکار مالیخولیایی نشئت میگیرد که قصد دارد فضای جامعه را دوقطبی کند. نه مصرف بستنی و نه عدم آن به هیچ عنوان کار مهمی نیست، بلکه از اعمال خُرد زندگی روزمره است که در سطح کلان هم تغییری ایجاد نمیکند، اما واضح است که طرفداران پهلوی و علیالخصوص شازده که این روزها روابط عمومی نتانیاهو را بر عهده دارد، از زندگی در ایران به شدت عصبی هستند و در واقع حتی خوردن یک بستنی عادی را هم تابآوری ندارند و دوست دارند مردم در ایران از کوچکترین تفریحی برخوردار نباشند، اما خودشان در باغهای چند میلیون دلاری با پول مردم زندگی کنند و احساس کنند که در حال مبارزهاند!
منبع: فرهیختگان-سیدجواد نقوی