به گزارش مجله خبری نگار، جراحی پلاستیک که روزگاری عملی برای ترمیم بدن بود، امروزه به عمل زیبایی گرایش یافته است که از میل افراطی انسانها به جوانی، نشأت میگیرد. «میل به جوانی» چنان در بشر امروز شدت گرفته که ۸۰ درصد تولیدات دارویی شرکتهای عظیم داروسازی، به محصولات جوانساز اختصاص یافته و تجارتی پولساز شده است. اما اینکه به تعویق انداختن سالمندی و تحقق بخشیدن به افسانه جاودانگی چه پیامدهایی برای جامعه بشری خواهد داشت، دغدغه بسیاری از انسانشناسان امروزی است که آن را «خطری برای سیستم اجتماعی» تعبیر میکنند. در این گفتار، از نگاه انسانشناسی فرهنگی «سالمندی و تحولات آن در دنیای امروز» مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
وقتی از انسان به معنای HOMO صحبت میکنیم منظور موجودی از گروه نخستیها و به طور مشخص شامپانزه است که عمرش به ۴ میلیون سال میرسد. دانشمندان ژنتیک و کردارشناسان جانوری ثابت کردهاند که ساختار ژنتیک شامپانزه ۹۸ درصد با انسان همسان است و تنها دو درصد به لحاظ ژنتیکی با این موجودات تفاوت داریم. بنابراین، سن سالمندی در انسان به طور طبیعی باید تا حدودی شبیه و نزدیک به شامپانزهها باشد. متوسط سن در شامپانزهها ۳۰ سال اعلام شده است؛ یعنی ۳۰ سالگی برای شامپانزهها انتهای تقریبی دوره سالمندی محسوب میشود. اما انسانها برخلاف ژنتیکشان توانستهاند دوره سالمندی را به تأخیر بیندازند چنانکه در برخی کشورها سن سالمندی به ۸۹ سال رسیده است.
انسانشناسان بر این باورند حرکت انسان برخلاف طبیعتش برای او تبعات اجتماعی و فرهنگی و حتی سیاسی خواهد داشت. انسان اگر بخواهد برخلاف طبیعتش حرکت کند، این کنشها از سوی طبیعت بیپاسخ نخواهد ماند. انسان امروز اگر بخواهد به تصاحب و تسلط خود بر طبیعت ادامه دهد در جنگ با طبیعت، بدون شک بازنده خواهد بود؛ بنابراین ما محکوم به پذیرش طبیعتمان هستیم. انسانشناسان معتقدند انسان مدرن با «افسانه جاودانگی» برای خود تنشهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، زیستمحیطی و حتی سیاسی خلق کرده است که خود، قربانی این ایجاد اختلال خواهد شد.
طبق آمار سازمان بهداشت جهانی در سال ۲۰۱۵، کشور ژاپن با حدود سن ۸۴ سال، بالاترین سن «امید به زندگی» را در دنیا دارد و سن «امید به زندگی سالم» در این کشور، حدود ۷۵ سال است. در میان ۱۸۳ کشور دنیا، ایران رتبه ۶۱ را دارد که سن «امید به زندگی» در ایران حدود ۷۵ سال و سن «امید به زندگی سالم» در ایران حدود ۶۶ سال است. در قعر این جدول و در ردیف ۱۸۳، کشور سیرالئون قرار دارد که سن «امید به زندگی» در آن، حدود ۵۰ سال و سن «امید به زندگی سالم» حدود ۴۴ سال است. میبینیم که تفاوت از صدر تا قعر جدول، بسیار چشمگیر است.
تغییر و تحول مفهوم سالمندی و افزایش سن سالمندی در جهان «تراژدی جوانی» را رقم زده که دیگر ابعاد زندگی اجتماعی-فرهنگی بشر را تغییر داده است. افزایش سن سالمندی در کشور فرانسه نشان میدهد در ۳۰۰ سال پیش، یعنی در قرن ۱۸، سن امید به زندگی در این کشور ۳۰ سال بود؛ به این معنا که یک فرد ۳۰ ساله سالمند محسوب میشد. در قرن ۱۹ این سن به ۴۰ سال رسید. در ابتدای قرن بیستم به سن ۵۰ سال رسید. البته در هر کدام از این دورهها در منحنی جمعیت فرانسه یک سقوط را شاهد هستیم که مربوط به حوادث طبیعی و بیماری و جنگ میشود که نرخ جمعیت را پایین میکشد. اکنون که در قرن بیستویکم هستیم سن امید به زندگی در کشوری، چون ژاپن بالای ۸۴ سال است. در این نمودار، ژاپن رتبه اول و رتبههای بعدی به ترتیب به سوئیس، سنگاپور، استرالیا، اسپانیا، ایسلند، سوئد، کرهجنوبی و کانادا تعلق دارد که در کانادا سن امید به زندگی به ۸۲ سال رسیده است. در مرتبههای پایینتر، کشورهای ترکیه، الجزایر و ایران قرار گرفتهاند که سن امید به زندگی در آنها در طیف سنی ۷۰ است و در قعر جدول هم کشورهای آفریقایی قرار دارند که سن امید به زندگی در آنها به پایینتر از ۶۰ سال میرسد.
اگرچه به طور کلی در جهان توسعهیافته سن «امید به زندگی» بالاست و هر اندازه توسعه کاهش پیدا میکند سن امید به زندگی هم کم میشود، اما «جدول امید به زندگی» با «جدول توسعهیافتگی کشورها» کاملاً منطبق نیست؛ یعنی آن کشوری که بالاترین رده را در جدول شاخص توسعه انسانی سازمان ملل دارد، همان کشوری نیست که بالاترین سن امید به زندگی را دارد. این عدم انطباق، به دلیل تفاوت در «سیاستهای سبک زندگی» در کشورهای توسعهیافته است. به عنوان مثال، کشورهای اسکاندیناوی به همراه کانادا در شاخص توسعه انسانی در ردههای یک تا سه قرار دارند، اما در جدول امید به زندگی، برخی از این کشورها تا رتبه ۱۰ سقوط کردهاند که تفاوت فرهنگ و تفاوت سبک زندگی در این کشورها، این تفاوت رتبه را ایجاد کرده است.
نکتهای که انسانشناسان بسیار بر آن تأکید دارند این است که وقتی شاخصها را در جدولهای پوزیتیویستی میبریم و میانگین میگیریم، تفاوت بین انسانها و تفاوت توزیع امکانات نادیده انگاشته میشود. وقتی کل ثروتی که یک پهنه تولید میکند را به جمعیت تقسیم میکنیم تا «سرانه» و «میانگین» را استخراج کنیم اگر توزیع عادلانه ثروت، بهداشت، درآمد، خدمت و... در آن کشور اتفاق نیفتاده باشد؛ اختلاف توزیع خدمات در چنین جدولهای پوزیتیویستی نادیده انگاشته میشود و این نکتهای است که انسانشناسان همواره به آن هشدار میدهند.
به عنوان مثال اگر در کشوری باشید که کالایی شدن سلامت و کالایی شدن فرهنگ و کالایی شدن اقلام مورد نیاز زندگی اولیه انسانها، چون غذا و مسکن اتفاق افتاده باشد؛ آنگاه سرانه و میانگین، گویای واقعیت آن جامعه نخواهد بود؛ بنابراین نگاه پوزیتیویستی به یک واقعیت انسانی، میتواند ما را به نتایج گمراهکنندهای برساند. متعاقب آن «سن امید به زندگی» هم نوعی مفهوم طبقاتی را در خود نهفته دارد.
از یک طرف، سیاستها و سیاستگذاریها در شاخص سن سالمندی تفاوت ایجاد میکنند و از طرف دیگر، موقعیت اقلیمی و ژئوپلیتیکی کشورها میتوانند شاخصی تعیینکننده در سن سالمندی در یک پهنه جغرافیایی باشند. کشورهایی که در موقعیت جغرافیایی و اقلیمی سختی همچون مناطق کویری یا کوهستانی قرار گرفتهاند بیشک شاخص و ارقام سالمندی در آنها، متفاوت خواهد شد؛ بنابراین انسانشناسان، رویکرد متفاوتتری از جمعیتشناسان دارند و بر این باورند که بسترهای فرهنگی و عوامل فرهنگی را نباید از شاخصهای سالمندی جدا کرد و بدون لحاظ بسترهای فرهنگی، به میانگین سن امید به زندگی ارجاع داد.
در گذشته انسانها درد و بیماری و پیری را به عنوان بخشی از زندگی طبیعی و انسانی خود پذیرا بودند و آن را به حساب بیعدالتی و بیرحمی طبیعت نمیگذاشتند. اما «فرهنگ پذیرش پیری» در دوره مدرن و پستمدرن بسیار کمرنگ شده است؛ گویا دیگر پیری برای انسان، فضیلت نیست. اگر روزگاری در حق جوانان دعا میکردند که «الهی پیر شوی!» و پیری را معادل با دانایی، صبوری، پختگی، خِرَد و... میدانستند اکنون دیگر پیری در جوامع مدرن، آراسته به این فضیلتها نیست تا آنجا که حتی تلاش میکنیم از به کاربردن این صفت برای دیگران پرهیز کنیم و در واژگان فارسی، کلمه «سالمندی» را جای «پیری» نشاندهایم. جا افتادن این فرهنگ، به نوعی با قدرت سیاسی و اقتصادی هم گره خورده است؛ کسانی که پول و قدرت بیشتری دارند بیشتر «سیاست جاودانگی» را دنبال میکنند.
افسانه جاودانگی بشر امروز، پای تکنولوژی و صنعت سلامت را هم وسط کشیده است. چنانکه امروزه آزمایشگاههای بزرگ داروسازی که عمدتاً در امریکا و چند کشور پیشرفته متمرکز هستند حدود ۸۰ درصد تولیداتشان به محصولات ضدپیری و جوانساز اختصاص یافته است! اعداد و ارقامی که در صنعت جوانی در دنیا رد و بدل میشود بسیار شگفتآور است و گویای این است که انسان مدرن چقدر شیفته جاودانگی است و حاضر نیست به پیری تن دهد. اما انسانشناسان فرهنگی بر این باورند که تا فرهنگ پیری را نپذیریم جهان به تعادل نمیرسد؛ افسانه جاودانگی، سیستم اجتماعی بشر را تحت الشعاع قرار داده و از تعادل خارج کرده است. طبق آمار، انسانها برای بقا و حیات بیشتر خود، سالی ۴۰۰ میلیارد جانور را از بین میبرند و انسانشناسان میگویند این خشونت علیه طبیعت، بیپاسخ نمیماند و برای بشر تبعاتی خواهد داشت.
جوامع پیر و پیرسالار، طبعاً پویایی اجتماعی کمتر، محافظهکاری بیشتر و بار اقتصادی سنگینتری دارند که همه اینها، میتواند سیستم اجتماعی را تغییر دهد؛ حتی فیزیک شهری را هم متحول کند که متعاقباً سیاست و قدرت سیاسی هم تحتالشعاع قرار میگیرد. به عنوان مثل در جامعه پیر، یک فرد ۸۰ یا ۹۰ ساله برای افراد جوان تصمیم میگیرد. یعنی فردی که حداکثر چشمانداز و پرسپکتیو زندگی اش ۵ الی ۱۰ سال است، قرار است برای افرادی تصمیمگیری و تصمیمسازی کند که چشمانداز زندگیشان ۵۰، ۶۰ یا ۷۰ سال است و این، یکی از مواردی است که میتواند سیستم اجتماعی را مختل نماید. ویلفردو پارتو، جامعهشناس و فیلسوف ایتالیایی، در «نظریه حکومت نخبگان در علم سیاست» جوامعی را شناسایی میکند که در آنها چرخش نخبگانی به سختی اتفاق میافتد که آسیبهای بسیاری برای آن جوامع خواهد داشت. یکی از این جوامع میتواند جوامع پیرسالار یا مسن باشد که سیستم سیاسی و اجتماعی را پیر و فرسوده و مختل میکند. نمونه بارز آن شوروی پیش از سقوط است. در حالی که جوامعی که جوانان زیادی دارند، در آنها اندیشه اجتماعی پویاست و خطرپذیر و پرریسکتر عمل میکنند و چرخش نخبگانی در آنها به راحتی اتفاق میافتد که این امر میتواند سیستم اجتماعی را تنظیمگری کند و پویا نگه دارد.
اگر بشر هر چه سریعتر به سمت یک سیستم متوازن حرکت نکند و سالمندی را به عنوان بخشی از طبیعت خود به رسمیت نشناسد و قرار باشد در مورد افزایش سن سالمندی خود، بهطور مرتب پیشروی کند، حتی سیستم سیارهای را هم آشفته خواهد کرد. در دنیای امروز «سیستم محلی» جدا از «سیستم سیارهای» نیست؛ به این معنا که اتفاقات و سیاستهای محلی، جهانی را متأثر خواهد کرد؛ بنابراین تنها سیاستهایی میتوانند جوابگو باشند که «جهانی-محلی» بیندیشند و عمل کنند. این در صورتی اتفاق میافتد که بشر امروز از رویکردهای مصرفگرایانه و سیریناپذیر دست بردارد که برای او بهای سنگینی خواهد داشت.
راه برونرفت ما از این شرایط، تغییر سبک زندگی بشر با «رویکردهای عدالتمحور»، «تفکر مینیمالیستی» و «فرهنگ قناعت» است که میتواند ما را از سیاستهای مصرفگرا دور کند و بستری را برای عدالت اجتماعی فراهم آورد تا همه در کنار هم زیست بهتر و بهینهتری داشته باشیم به جای اینکه عدهای محدود، عمرشان را بلندمدتتر کنند.
بر این باورم، ایران از زمانی دچار یک خطای استراتژیک شد که دو ستون اصلی نگهدارنده جامعه را از دست داد؛ «فرهنگ قناعت» و «فرهنگ همیاری». زندگی با قناعت در یک سیستم همیاری، راز پایداری و استواری جامعه ایرانی است که متأسفانه سیاستهای محلی ما تحتتأثیر سیستم جهانی متحول و سبک زندگی ایرانیان به فردگرایی و مصرفگرایی متمایل شد و همین مسأله بر سیاستهای سالمندی هم بازتاب پیدا کرده است؛ چنانکه انجام جراحیهای زیبایی و مصرف داروهای جوانساز، در ایران آمار خیرهکنندهای پیدا کرده است!
در گذشته انسانها درد و بیماری و پیری را به عنوان بخشی از زندگی طبیعی و انسانی خود پذیرا بودند و آن را به حساب بیعدالتی و بیرحمی طبیعت نمیگذاشتند. اما «فرهنگ پذیرش پیری» در دوره مدرن و پستمدرن بسیار کمرنگ شده است؛ گویا دیگر پیری برای انسان، فضیلت نیست. اگر روزگاری در حق جوانان دعا میکردند که «الهی پیر شوی!» و پیری را معادل با دانایی، صبوری، پختگی، خِرَد و... میدانستند اکنون دیگر پیری در جوامع مدرن، آراسته به این فضیلتها نیست تا آنجا که حتی تلاش میکنیم از به کاربردن این صفت برای دیگران پرهیز کنیم و در واژگان فارسی، کلمه «سالمندی» را جای «پیری» نشاندهایم. جا افتادن این فرهنگ، به نوعی با قدرت سیاسی و اقتصادی هم گره خورده است؛ کسانی که پول و قدرت بیشتری دارند بیشتر «سیاست جاودانگی» را دنبال میکنند.
منبع: ایران-دکتر ناصر فکوهی(استاد انسانشناسی دانشگاه تهران)