به گزارش مجله خبری نگار، کریستینا اپلگیت با دخترش سادی که اخیراً به POTS (پاتس) مبتلا شده است، نقاط مشترکی پیدا کرده است. دختر ۱۳ ساله اپلگیت در قسمت سهشنبه پادکست «MeSsy» درباره بیماریش صحبت کرد و اشاره کرد که اکنون درک جدیدی از نبرد مادرش با بیماری ام اس دارد.
سادی به اشتراک گذاشت: «من چیزی به نام POTS دارم. من هیچ سرنخی ندارم که واقعاً چیه، اما به سیستم عصبی خودمختار مربوط میشود و بر قلب من تأثیر میگذارد. وقتی بلند میشوم، واقعاً سرگیجه میگیرم و پاهایم واقعاً ضعیف میشوند و احساس میکنم که دارم از حال میروم.»
با توجه به صحبتهای پزشک جان هاپکینز، POTS که به طور رسمی به عنوان سندرم تاکی کاردی ارتواستاتیک وضعیتی شناخته میشود، یک اختلال مزمن است که بر سیستم عصبی خودمختار و گردش خون تأثیر میگذارد.
افراد مبتلا به POTS هنگام ایستادن از حالت نشسته یا دراز کشیدن، افزایش سریع ضربان قلب را تجربه خواهند کرد؛ و میتواند سبکی سر، مه مغزی، خستگی، عدم تحمل ورزش، سردرد، تاری دید، تپش قلب، لرزش و حالت تهوع را تجربه کند. آنها همچنین میتوانند غش را تجربه کنند.
در طول این اپیزود، سادی توضیح داد که او برای مدت طولانی از علائمش رنج میبرد: «من از آن متنفرم» اپلگیت در پاسخ گفت: «من ناراحتم. اما من تو را دوست دارم و میدانم که خوب میشوی؛ و من برای تو اینجا هستم و شما را باور دارم؛ و متشکرم که این موضوع را به روشنی و آگاهی رساندی.»
سادی که اپلگیت با همسرش، مارتین لونوبل، شریکه به یاد میآورد که کلاس ششمش را ترک کرده و «چند بار در روز» به پرستار مدرسه مراجعه کرده است، زیرا «همیشه احساس میکرد، قرار است بیهوش شود».
«در کلاس، اگر قرار باشد آن موقع بلند شوم، اینطوری میگویم: «باید بروم پیش پرستار. من نمیتوانم این کار را انجام دهم.» آنها میگفتند، «تو این کار را میکنی تا از کلاس بری. احتمالا فقط اضطراب داری. به کلاس برگرد.»
او ادامه داد: «آنها کاری نکردند که قطعاً از نظر جسمی و روحی به من آسیب میرساند. چون من اینطوری میگفتم: «این بی ادبیه و من احساس بیماری میکنم و شما به من میگویید که به ورزشگاه بروم و دور زمین فوتبال دور بزنم. من نمیتوانم این کار را انجام دهم.»
اپلگیت که در سال ۲۰۲۱ به بیماری ام اس مبتلا شد گفت که به دلیل ناآگاهی از بیماری، علائم دخترش را هم نادیده میگیرد. اپل گیت گفت: «ما بیرون میرویم و استرسها و اضطرابهای دنیا علائم ما را بسیار بدتر از آن چیزی میکنند که در خانههای خودمان بودیم.»
با وجود علائم ناتوان کننده، سادی توضیح داد که تشخیص او درک آنچه مادرم از سر میگذراند را آسانتر کرده است.
مثلاً وقتی مادرم میگوید: «اوه، من الان یک جورایی درد دارم. اوه، من لرزش دارم.» اگر این بیماری را نداشتم، احتمالاً میگفتم: «واقعاً اهمیتی نمیدهم. من نمیدانم در مورد چه چیزی صحبت میکنی.»