به گزارش مجله خبری نگار، چه استادی را از دست دادیم؟ استادی که نشستوبرخاست با دانشجو را سرش میشد. میدانید کافی بود بحث یک چیزی بشود. اول مینشست تا میتوانست برایش از فلان کتاب و جزوه و ... و ذلک، دلیل ارائه میداد و بعد آن را میپیچید لای یک خاطره یا تجربه که مال خودش بود و لقمهاش میکرد برای دانشجوهایش.
من که اصلا فکر میکنم بهترین نحوه تدریس باید همین باشد. خصوصا برای ما دانشجوهای عرصه سیاست. آنهم سیاست خارجی که صرفا اطلاعات و دادههای تاریخی و علمی کفایتش را نمیکند و لابهلای اینها برای مواجهه درست با جهانی که به دنبال منفعت خودش است، به «تجربه» نیاز داریم.
تجربه، عجب دُر گرانبهایی. چیزی که استاد به خوبی کسبش کرده بود و در نشر آن خساست به خرج نمیداد. میدانید «حسین امیرعبداللهیان» شاگردپرور بود؛ و چقدر از همسایگان میدانست. استاد این حوزه بود. همینکه حاصلش شده بهبود روابط این چند سالهیمان با اطرافیان. بله میوههای اقدامات این «سردار دیپلماسی» را داریم میچینیم.
بهترین خاطره؟ بهترین خاطرهام را با ایشان برایتان بگویم؟ بله گفتم که من شاگرد استاد بودم. برای درس «سیاست خارجه جمهوری اسلامی ایران»، دانشکده روابط بین الملل وزارت امور خارجه؛ بَه که چه کلاسی بود. کاش تمام نمیشد. یعنی نه اینکه این حرف من تنها باشد ها. نه، همه دوستش داشتند. بلدِ کار بود.
میگفتم. بهترین خاطرهام برمیگردد به دورانی که ایشان مدیرکل امور بینالملل مجلس شورای اسلامی بود. یک روز که جلسه آخر درسمان بود؛ سال ۹۹، چه حالی به ما دانشجوها داد. میدانید چه گفت؟ گفت جلسه آخر را در مجلس برگزار میکنیم. بچهها بال درآورده بودند و رهایشان میکردی تا مجلس را پر میزدند. شوق داشتند. باید هم شوق میداشتیم.
اینجور جاها برای ماهایی که توی این رشتهها درس میخوانیم تجربه جالبیست. تا آنموقع که نرفته بودیم. روزی که رفتیم حدود ۱۰ نفر بودیم. بچهها هیجان داشتند. وقتی رسیدیم دیدیم یک ماشین تشریفات فرستادهاند دنبالمان. سوار شدیم ما را برد ساختمان مجلس قدیم. ساختمان همان مجلس دوران قاجار.
ساختار ساختمان همان بود. ایشان یک راهنما هم برایمان هماهنگ کرده بود که قسمتهای مختلف را بهمان توضیح میداد. «اینجا بخش فلان است... اینجا نامش این است... به این بخش میگویند ...» و خلاصه تا جا داشت ما آن روز با جاهای مختلف آنجا آشنا شدیم.
یادش بخیر ناهار هم مهمان استاد بودیم. قرمه سبزی بود. بعد هم کلاس تشکیل شد. قرار بود جلسه اخر را فقط ما ارائه بدهیم. توی اتاق کار استاد همه داخل شدیم و یکی یکی مباحث خودمان را ارائه دادیم. موضوع من در مورد سیاست خارجه کشور آذربایجان بود.
در مورد تحولات آن زمان آن حوزه طرح بحث کرده و خلاصه ارائه مفصلی را گردآوری کرده بودم. استاد با جان و دل نشسته و همه ارائهها را گوش دادند و در موردشان صحبت کردند.
در مورد ارائه من هم نظرات مثبتی داشتند. حتی یکی دو مثال مشابه این موضوع در سطح جهان آوردند. جذاب بود. آدم غبطه میخورد بهشان. فکر میکنم بهترین بخش این خاطره جایی بود که استاد گفت میخواهد به همهیمان هدیه بدهد. هدیه گرفتن از استاد شیرین است. حالا شما فرض کنید این استاد جایگاه ویژهای هم داشته باشد. هدیه غافلگیرکنندهای بود.
اولش هرچیزی توی ذهنمان آمد. اما دیدیم یکهو استاد برای هر کدام از ما یک مجموعه چند جلدی فراهم کرده؛ و به هر کدام یک مجموعه هدیه دادند. عنوان کتاب «دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم» بود. کتاب را مثل یک گنجینه نگه داشتهام.
مسأله فلسطین از آرمانهای این شخصیت بود. شاگردپروری که به حسن خلق و تواضع شهرت داشت. چقدر حیف که این آدم... چه میشود کرد.
*روایتی از یک روز خاطرهانگیز دانشجویان دانشکده روابط بینالملل وزارت امور خارجه با استاد این دانشکده؛ شهید حسین امیرعبداللهیان.