به گزارش مجله خبری نگار،شخصیت اصلی داستان عطا است که در کهنسالی به سرزمین مادری و شهر کودکی اش برگشته تا خانه قدیمی پدری را ببیند و در این میان داستان بزرگترین ترس و ندامت زندگی اش را تعریف میکند و اتفاقا این همان ضعف عمده داستان است: عطا اگر داوود را در آیینه ذهنش نمیدید آیا مرضی شکایت خود را پس میگرفت؟ اصلا چرا مرضی اینقدر از خواهر خود بیزار است در حالی که مامان منیر نامادری نامهربانی به نظر نمیرسد؟ آتی چرا اینقدر منفعل و بیچاره است؟ در حالی که ادعا میکند سواد دارد و نمیتوان گفت همان زن توسری خور داستانهای دهه بیست است؟
شخصیت پردازی داوود بهتر است و بیننده کاملا با او همذات پنداری میکند به شرطی که آن توضیحات آخر راوی درباره سرنوشت آنها را نشنود و داستان داوود از بعد از رفتن از خانه پدری به مقصد شیراز نامعلوم باقی بماند چرا که این تحول ناگهانی و خیلی بد شدن از شخصیتی که بخاطر کسب درآمد شرط بندی میکند برای بیننده قابل هضم نیست. شاپوری هم که معلوم نیست کیست! یک عطر فروش احتمالا ثروتمند بانفوذ که علیرغم چهره غلط اندازش هم دزد است هم دست بزن دارد و نکته اینجاست که هیچ کدام از اعضای خانواده نمیدانند چنین شخصیتی دارد! البته به زعم نویسنده احتمالا نیاز نبوده اطلاعات بیشتری در اختیار بیننده قرار گیرد همانطور که درباره پدر عطا هیچ توضیح قانع کنندهای ارائه نمیشود و بیننده نمیفهمد واقعا بی گناه بوده یا آدم فروش؟
مامان منیر هم که همان پیرزن دلسوز تودار همیشگی است که همه هم و غمش این است که اعضای خانواده را دور خود نگاه دارد. پایان فیلم قرار نبوده باز باشد، اما هیچ توضیحی درباره اینکه بعد از مرگ مامان منیر و رفتن مرضی و مهرو چه بر سر خانواده آمد هم به بیننده داده نمیشود.
عشق کودکانه بین مصی و عطا هم در خیلی از صحنهها درخت گلابی مهرجویی را به ذهن متبادر میکند و در این میان شیوه روایت اول شخص از سالهای دور زندگی هم بی اثر نیست.
نماهای دوربین آنقدر زیبا هستند که بسیاری از اشکالات فیلم را میپوشاند و طراحی صحنه و لباس هم کاملا باورپذیر و منطبق بر واقعیت و در خدمت فیلم است. میتوان گفت همه بازیگران هم در نقشهای خود خوب جا افتاده اند حتی نسیم ادبی و مهران مدیری در نقشهای کوتاه خود، اما بازی علی شادمان بی نظیر است و او آنقدر در نقش خود جاافتاده که گویی این نقش را فقط برای او نوشته اند!
داستانکهای کوتاه داستان هم در کل فیلم جا افتاده اند، اما نقطه عطف اصلی داستان همان طور که قبلا هم گفتم بی رمق است و بیننده از همان ابتدا فکر میکند چرا باید این ماجرا اینقدر در ذهن عطا رسوب کرده باشد؟ یعنی وقتی بزرگتر شد هم نفهمید که او فقط یک بهانه بود و مرضی دست آخر کار خودش را میکرد؟ و البته انتخاب سال کودتای مرداد هم نقش چندانی در داستان ندارد و اصلا معلوم نیست که چرا اینقدر روی آن تاکید شده که حتی اسم فیلم هم وامدار آن است، مثلا داستان میتوانست سال سی و سه اتفاق بیفتد یا سال چهل و هیچ تفاوتی در داستان رخ ندهد.
در مجموع میتوان گفت کلاری در سومین اثر خود پس از سالها دوری از کارگردانی میتواند نمره قبولی بگیرد و البته که کلاری فیلمبردار چیز دیگری است!
نویسنده: شبنم محمودی شرق؛ عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی ایران