کد مطلب: ۵۶۰۶۷۳
اهداف پیدا و پنهان «مطالعات شرق‌شناسی»
«استحاله فرهنگی» که به دنبال «نفوذ فرهنگی» اتفاق می‌افتد، در جهان اسلام از طریق جریان فکری «شرق‌شناسی» وارد شد.

به گزارش مجله خبری نگار/ایران: «استحاله فرهنگی» که به دنبال «نفوذ فرهنگی» اتفاق می‌افتد، در جهان اسلام از طریق جریان فکری «شرق‌شناسی» وارد شد. در محافل آکادمیک ایران هم متون شرق‌شناسی بسیار مورد استناد و استفاده قرار می‌گیرد و اساساً دانشگاهیان نگاه منفی به جریان استشراق نداشته و ندارند. این در حالی است که شرق‌شناسی اساساً به دنبال بسط تجدد غربی و جهانی شدن آن است و در تقابل با ماهیت و گفتمان انقلاب اسلامی قرار می‌گیرد.

عناوین علمی برای عملکرد‌های غیرعلمی

جریان شرق‌شناسی سه دوره تاریخی را پشت‌سر گذاشت؛ در دوره نخست که مقارن با نیمه دوم قرون وسطی بود، اغلب مستشرقان رویکردی تاریخی داشتند و تقریباً دست به عصا حرکت می‌کردند. اما در دوره دوم این جریان موفق شد شرق شناسی را به «متدولوژی» بدل کند و با رفتاری شبکه‌ای و هم‌افزا پایگاه‌هایش را در بسیاری از دانشگاه‌های اروپا مستقر کرد. در دوره سوم «مستشرقین شرقی» ظهور پیدا کردند؛ یعنی متفکران شرقی که همان حرف‌های غربی‌ها را درباره اسلام و عمدتاً علیه اسلام و مسلمانان می‌زدند.

مطالعات شرق‌شناسی به دنبال اثبات ۵ مسأله بود؛

۱. شرق عقب‌مانده است،

۲. شرق استبدادزده است،

۳. شرق نژاد پست است،

۴. شرق نمی‌تواند خود را از منجلاب تاریخی-فکری که گرفتارش شده، نجات دهد،

۵. غرب همان منجی موعودی است که قادر است شرق را از وضعیت فلاکت و انحطاط خارج کند و به نشاط و پیشرفت برساند.

جریان شرق‌شناسی این ۵ مسأله را در قالب‌های علمی- آکادمیک مثل پایان‌نامه، کتاب، مقاله، مستند و فیلم به خورد جامعه دانشگاهی جهان اسلام می‌داد و با ژست علمی به استحاله فرهنگی جهان اسلام دست می‌زد. از همین روست که امروزه بخش قابل‌توجهی از معرفتی که در دانشگاه‌های جهان اسلام تولید می‌شود مبتنی بر پژوهش‌های شرق شناسی است.

اما در میان مستشرقان، بودند متفکرانی که توانستند خود را از این ریل‌گذاری خارج کنند و به نتایجی متفاوت از این اهداف از پیش‌تعیین‌شده برسند؛ هانری کربن و رنه گنون از جمله شخصیت‌هایی بودند که توانستند خود را از سیطره شرق‌شناسی خارج کنند و به همین دلیل پژوهش‌هایشان مطلوب دستگاه معرفتی شرق‌شناسی نبود.

عملیات فریب

شرق‌شناسی از حدود ۱۵ روش علمی و آکادمیک بهره می‌گیرد تا با لباس علمی و زبانی آکادمیک و به صورت نرم و البته ریشه‌ای اهداف خود را به مقصد برساند و بنیان‌های هویتی جهان اسلام و مسلمانان را متزلزل کند و تفکر تجدد را جایگزین آن نماید. یکی از این روش‌ها، «نسخه‌شناسی» است.

در این روش، مستشرقان مفاهیم، رخداد‌ها و مؤلفه‌های قوام بخش فرهنگ و تمدن‌های شرقی را به نسخه‌های باستانی ارجاع می‌دهند. به عنوان مثال فکر کنید مستشرقی متوجه شود که کربلا و مفاهیمی که ذیل آن خلق شده، ظرفیت بالایی برای ایجاد هویت اسلامی شیعیان دارد که می‌تواند نقشی وحدت بخش و پویا در جهان اسلام داشته باشد و از این مسأله احساس خطر کند و برای استحاله این هویت، کتابی بنویسد و ادعا کند که مثلاً ریشه‌های الگوی سوگواری شیعیان برای امام حسین (ع) به الگوی باستانی سوگواری ایرانیان در مرگ سیاوش بازمی‌گردد! و برای اثبات ادعای کذب خود هزاران رفرنس و ارجاع ساختگی می‌آورد و قبل از او هم شبکه مستشرقین اجزای این بحث را به مقاله، پایان نامه و کتاب تبدیل کرده‌اند و اینچنین می‌شود که ما یک مرتبه با کتاب و پژوهشی ساختگی مواجه می‌شویم که مثلاً ثابت می‌کند سوگواری شیعیان ریشه در سوگواری ایرانیان در سوگ سیاوش دارد! یا به‌طور مثال مفهوم «انتظار» را که یک مفهوم جهت‌بخش و هویت‌بخش برای ماست، با نگارش یک کتاب به یک مفهوم ساختگی در فرهنگ‌ها و تمدن‌های باستانی برمی‌گردانند.

در واقع جریان شرق‌شناسی با هدف و منظور بر مفاهیم پایه تمدن اسلامی مثل توحید، نبوت، امامت، زعامت و رهبری، بیعت، عصمت، شهادت، شورا و... کار می‌کند و با نگارش کتاب و مقاله‌هایی که به‌ظاهر متفاوت و پراکنده می‌آیند، اطلاعات نادرستی را به فرهنگ و تمدن ما وارد و ما را به استحاله فرهنگی گرفتار می‌کند. به عنوان مثال مستشرق انگلیسی درباره مفهوم «شهادت» کتاب می‌نویسد و ۱۰۰ سال بعد، مستشرق آلمانی در مقاله‌ای به همین مفهوم می‌پردازد؛ چنانکه ما گمان کنیم این پژوهش‌ها از سوی محققان مختلف در کشور‌های مختلف و در زمان‌های مختلفی شکل گرفته‌اند و در ظاهر تحقیقات مستقلی هستند که هیچ ارتباطی با هم ندارند. ولی وقتی نگاه پسینی به دستگاه شرق شناسی می‌اندازیم متوجه می‌شویم که مفاهیم پایه فرهنگ و تمدن اسلامی یک مرتبه همگی ریشه باستانی پیدا کرده‌اند و ناخودآگاه مخاطب از خود می‌پرسد پس اسلام چه چیزی از خود داشته است؟! و این هدفی است که دستگاه شرق‌شناسی با رفتاری شبکه‌ای و منسجم طی چند قرن دنبال کرده است تا جهان اسلام را استحاله فرهنگی کند. از این روست که عالمان و محققان بسیاری شرق‌شناسی را در امتداد جریان نفوذ می‌خوانند.

یک مثال آشکار برای این ادعا، کتاب دو جلدی «علی و بنوه» اثر دکتر طه حسین مصری است که به‌ظاهر با کمال احترام و عشق و محبت به زندگی امیرالمؤمنین (ع) و فرزندانش امام حسن (ع) و امام حسین (ع) پرداخته است. مثلاً درباره امام حسن مجتبی (ع) می‌نویسد: «حسن بن علی چنان در نزد مردم محبوب بود که به رغم تبلیغات منفی معاویه درباره ایشان، مردم از روی اختیار دخترانشان را به ایشان عرضه می‌کردند و چنان این عرضه زیاد بود که وقتی حسن بن علی (ع) از دنیا رفت ۲۵۰ همسر داشت.»، اما مورخان و مستشرقانی هم هستند که تا ۲ هزار زن برای امام حسن مجتبی (ع) نقل کرده‌اند! و همه هم با زبان احترام و به روشی علمی و با ارجاعات فراوان در پی اثبات یک چیز هستند و آن اینکه به صورت نرم به مسلمانان القا کنند حسن بن علی (ع) زندگی خانوادگی نابسامانی داشت! این است که می‌گوییم دستگاه شرق‌شناسی به دنبال استحاله فرهنگی است.

تعیین‌کننده بازی باشیم نه بازی‌خورده

نهاد علم در جهان اسلام اغلب محتوا، ساختار و قالب خود را از تحقیقات شرق شناسی گرفته است؛ تحقیقاتی که ظاهری علمی دارد، اما جهت‌دار بوده و متفکران، اساتید، سیاستمداران و مدیران بسیاری را تربیت کرده و برای خود اعتبار اجتماعی آفریده است؛ چنانکه بخش اعظم مناصب کشور‌های جهان اسلام به دست فارغ التحصیلان همین نهاد علمی اداره و ساماندهی می‌شود و اینچنین ضمانت اجرایی برای به کارگیری بازیگران خود آفریده است.

دستگاه شرق شناسی به شیوه‌های متفاوتی استحاله فرهنگی جهان اسلام را دنبال می‌کند. کتاب «کنترل فرهنگ» ادوارد برمن به‌خوبی این رویکرد شرق‌شناسی را نشان می‌دهد که بنیاد‌های «فورد»، «کارنگی» و «راکفلر» با چه قصد و غرضی در جهان شرق، دانشگاه تأسیس می‌کردند و با چه نیتی به تربیت استاد می‌پرداختند.

امروزه در دانشگاه‌های ما برخی اساتید و مستشرقان شرقی جایگزین مستشرقان غربی شده‌اند و ناآگاهانه همان پروژه را پیش می‌برند. حتی برخی از آنان که به تفکر انقلابی متعهدند و به جریان انقلابی تعلق‌خاطر دارند، نمی‌دانند که نادانسته پیاده‌نظام غرب شده‌اند. میشل فوکو در کتاب خود هنرمندانه نشان می‌دهد که استعمار در دوره جدید چگونه مبانی خود را به نام علم انتشار می‌دهد و کاری می‌کند که ما به نام انقلاب و انقلابی گری در امتداد غرب حرکت کنیم. از این رو، برای اینکه بتوانیم نهضت تولید علم را به‌درستی در کشور پیش ببریم و به تحولی در علوم انسانی و اسلامی برسیم، نیاز داریم که در گام نخست لایه‌های پنهان شرق‌شناسی را آشکار کنیم و در گام دوم این دستگاه فکری را از حوزه علم و معرفت جامعه‌مان کنار بزنیم.

امام خمینی (ره) فرمودند: «ما ممکن است و امیدواریم روزی از دست امریکا، انگلیس و استکبار جهانی نجات پیدا کنیم؛ اما بزودی امیدی نداریم که از دستِ دست پرورده‌های دانشگاه‌های غربی نجات پیدا کنیم» دانشگاه‌های ما امروز به نحو حداکثری نتایج تحقیقات شرق‌شناسان را تکرار می‌کنند و گاه نسل جدید دانشگاهی با چنین رویکردی تربیت فکری می‌شوند.

دستان استکبار در آستین علم

جریان شرق‌شناسی هم‌عرض نهاد علمی که ایجاد کرد به خلق یک جریان اجتماعی و مدنی به نام «جریان روشنفکری» هم دست زد که به کمک پروژه نفوذ و استحاله فرهنگی مستشرقان در جهان اسلام می‌آید. در حالی که غربی‌ها آنقدر بخشنده نیستند که برای آینده روشن، زندگی بهتر و رفع مشکلات ما فکر کنند و سخاوتمندانه این فکر را در اختیار ما بگذارند.

«دانش غرب» روی دیگر خوی استعماری و استکباری غرب است، اما برخی از متفکران و تحلیلگران ما ساده‌انگارانه می‌گویند: «رویه دانشی و کارشناسی غرب را باید از طیف استکباری و استعماری آن جدا کرد؛ غرب یک رویه استعماری دارد که ما نفی اش می‌کنیم و یک رویه دانشی و کارشناسی دارد که آن را قبول داریم.» غافل از اینکه تمام قدرت جریان استکبار و استعمار غربی به پشتوانه همین دانش‌هایی است که تولید کرده و از طریق همان لایه قدرت نرم، لایه سخت خود را پاسداری می‌کند.

باید بدانیم که اجزای یک تمدن بی‌ربط به یکدیگر نیستند. همه تمدن‌ها از یک «انسجام درونی» برخوردارند و اجزای آن به نحو شبکه‌ای و هم افزا یکدیگر را پشتیبانی می‌کنند؛ فلسفه یک تمدن، سیاست آن را پشتیبانی می‌کند؛ سیاست آن، اقتصادش را می‌سازد و اقتصاد، قدرت نظامی آن تمدن را شکل می‌دهد و قدرت نظامی، تکنولوژی آن تمدن را پشتیبانی می‌کند و... بنابراین نمی‌توانیم بگوییم ما خوی استکباری و استعماری غرب را نفی می‌کنیم، ولی لایه‌های دانشی و کارشناسی غرب را می‌پذیریم؛ این‌ها از هم قابل تفکیک نیست.

پذیرش دانش غرب، کلاه گشادی است که غرب به نام «علم» بر سر همه جوامع شرقی و از جمله ملت‌های مسلمان کشیده است؛ بنابراین گاه ما شاگردی استادان غربی را می‌کنیم و گمان می‌کنیم اگر هابرماس، فوکو، کانت، دکارت، هگل و اسپینوزا را بخوانیم و پایان نامه‌هایی در نقد آنان بنویسیم کار خود را انجام داده ایم. در حالی که نقد اندیشه‌های غربی کمکی به گذار از هیمنه دانشی غرب نمی‌کند. هر بخشی از هر «ایسم» غربی در ما نفوذ کند راه را بر ابداعات و خلاقیت‌های بومی و فرهنگی می‌بندد، چنانکه حتی در فهم میراث خودمان دچار مشکل می‌شویم؛ چرا که ما با عینک تحقیقات شرق شناسی می‌خواهیم اصیل‌ترین مفاهیم فرهنگ‌مان را فهم کنیم که کاری نشدنی است.

مکتوب حاضر متن ویرایش و تلخیص شده از سخنرانی دکتر رهدار در مدرسه شبهه‌پژوهی «استحاله فرهنگی» است که به همت مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه‌های علمیه با همکاری مرکز آموزش‌های کاربردی دفتر تبلیغات اسلامی برگزار شد.

مستشرقان بدون روتوش

غربی‌ها آنقدر بخشنده نیستند که برای آینده روشن و زندگی بهتر و رفع مشکلات ما فکر کنند و سخاوتمندانه این فکر را در اختیار ما بگذارند. دانش غرب آن روی سکه خوی استعماری و استکباری غرب است، اما برخی از متفکران و تحلیلگران ما ساده‌انگارانه می‌گویند رویه دانشی و کارشناسی غرب را باید از طیف استکباری و استعماری غرب جدا کرد؛ غافل از اینکه تمام قدرت جریان استکبار و استعمار غربی به پشتوانه همین دانش‌هایی است که تولید کرده و از طریق همین لایه قدرت نرم، لایه سخت خود را پاسداری می‌کند.

برچسب ها: فرهنگ اسلام
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
قوانین ارسال نظر