به گزارش مجله خبری نگارپرویز با انتشار تصویر زیر نوشت پرستویی نوشت:
تازگیها هرگاه از دیگران میرنجم.
یا حتی نگرانم، که چه قضاوتهایی پشتِ پردهی تظاهرشان، برایم میکنند.
چشمانم را میبندم.. و این قسمت از جملهی معروف "دیل کارنگی" را در ذهنم مرور میکنم
"دیگران به اندازهی سردردشان حتی، به مردنِ من و تو اهمیت نمیدهند... "
پرویز پرستویی
پرویز پرستویی با اصالتی ترکی در همدان متولد شد. پدر وی کشاورز بود و زمانی که وی ۳ ساله بود به تهران مهاجرت کرد. دوران کودکی و نوجوانی را در یک خانه اجارهای کوچک در محله دروازه غار سپری کرد. او در مدرسه صادقیه اسلامی در کوچه گمرک تحصیلات ابتدایی خود را به پایان رساند. پرستویی با پسانداز کردن یازده هزار تومان خانهای در حوالی ترمینال جنوب خرید. مدتی به ورزش علاقه نشان داد و دروازهبان تیم کارگران بود. پس از این زمان به مرکز رفاه نازیآباد رفت و شروع به آموختن تئاتر کرد. پرویز پرستویی در سال ۱۳۶۰ و زمانی که ۲۶ سال سن داشت به عنوان منشی در دادگستری تهران مشغول به کار شد، امّا پس از مدتی به خاطر ناهمخوانی این شغل با روحیاتش به اداره تئاتر رفت و تا پایان در آنجا مشغول به کار شد.
پرویز پرستویی، بازیگر و گوینده صاحبنام ایرانی سینما، تئاتر و تلویزیون است
فعالیتهای پرویز پرستویی
تئاتر و سینما
وی در سال ۱۳۴۸ به گروه بهرام بیضایی پیوست و در همان سال سرانجام اولین نقشش در تئاتر ماجرای یک محل را بازی کرد. پرستویی فعالیت هنری خود را از سال ۱۳۴۸ با اجرای نمایش در مراکز رفاه، کاخ جوانان و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز کرد. در سال ۱۳۵۳ برای بازی در نمایش دکه و یک سال بعد برای بازی در نمایش تسلیم شدگان جایزه کاخ جوانان را گرفت. آشنایی او با بهزاد فراهانی او را به گروه کوچ کشاند تا به دنبال کسب تجربه باشد.
اوج کاری پرویز پرستویی در سال ۱۳۵۲ در نمایشهای چشم برابر چشم، شبی در حلبیآباد، پتک و خانه روشن بود که در آن به بازی پرداخت. بازی او در نمایش پرطرفدار میلاد در نقش دلال زمین خیلی زود اسم او را در بین طرفداران تئاتر بر سر زبانها انداخت. پرستویی در سال ۱۳۶۲ اولین فعالیت خود را در سینما با دیار عاشقان آغاز کرد و توانست در همین ابتدا مورد تحسین قرار گیرد و موفق به دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل جشنواره فیلم فجر شد.
پرویز پرستویی در سال ۱۳۶۶ در فیلم شکار با خسرو شکیبایی هم بازی شد. بازی او در آدمبرفی ۱۳۷۳ و لیلی با من است ۱۳۷۴ در نقشهای متفاوت باعث شهرت بیشتر وی شد و برای ایفای نقش صادق مشکینی دیپلم افتخار جشنواره فجر را به دست آورد.
نقطه اوج وی در سال ۱۳۷۶ برای بازی در فیلم آژانس شیشهای در نقش حاج کاظم بود. پرویز پرستویی برای بازی در این نقش سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر و دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم یوگسلاوی را در سال ۲۰۰۰ به دست آورد. بازی او در فیلم مومیایی ۳ در سال ۱۳۷۸ نیز از دیگر کارهای قابل توجه او در دهه ۷۰ بود.
سال ۱۳۸۰ سال خوبی برای پرویز پرستویی نبود، فیلم آب و آتش با بازی نه چندان دلچسب و انتخاب نامناسب او و فیلم تکهپاره شده موج مرده با تکرار نقش حاج کاظم آژانس شیشهای چهره موفقی از پرویز پرستویی به جا نگذاشت. پرویز پرستویی در سال ۱۳۸۲ بار دیگر چشمها را به سوی خود خیره کرد. بازی ماندگار او در نقش رضا مارمولک در فیلم مارمولک کمال تبریزی جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره فیلم فجر ۱۳۸۲ و تندیس بهترین بازیگر نقش اول مرد هشتمین جشن خانه سینما ۱۳۸۳ را برای او به ارمغان آورد.
پرویز پرستویی از سال ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۵ در فیلمهای موفق دوئل ۱۳۸۲، بید مجنون ۱۳۸۳، کافه ترانزیت ۱۳۸۳ محصول مشترک فرانسه، ترکیه و ایران به ایفای نقش متفاوت پرداخت. پرستویی دو بار دیگر در سال ۱۳۸۳ و ۱۳۸۴ سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را برای بازی در فیلمهای بید مجنون به کارگردانی مجید مجیدی و به نام پدر به کارگردانی ابراهیم حاتمیکیا از آن خود کرد. پاداش سکوت و کتاب قانون دو فیلم او در همکاری با مازیار میری در دو سال پشت سر هم بود.
پرویز پرستویی در سال ۱۳۸۷ با فیلم بیست عبدالرضا کاهانی به اوج بازگشت و توانست جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلمهای هنری باتومی ۲۰۰۹ را به دست آورد. پرستویی در سال ۱۳۹۲ با بازی در فیلم امروز رضا میرکریمی دوباره مورد تحسین قرار گرفت و برنده جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم سان فرانسیسکو ۲۰۱۴، جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره بینالمللی سینمای مؤلف رباط ۲۰۱۴ و برنده جایزه بهترین بازیگر مرد از جشنواره فیلم جیپور در سال ۲۰۱۴ شد. پرستویی در سال ۱۳۹۴ پس از ده سال و برای ششمین بار با فیلم بادیگارد مقابل دوربین ابراهیم حاتمیکیا رفت و در نقش حیدر ذبیحی به ایفای نقش پرداخت. وی برای بازی در این نقش در سی و چهارمین دوره جشنواره فیلم فجر برای چهارمین بار برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد شد.
تلویزیون
پرستویی در انتخاب مجموعه تلویزیونی گزیده کار بود. او اولین کار خود را در سال ۱۳۶۳ آغاز کرد. امام علی، آوای فاخته و خاک سرخ سه کار دیده شده وی از سال ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۹ بوده است. زیر تیغ در سال ۱۳۸۵ و آشپزباشی در سال ۱۳۸۹ ماندگارترین کارهای او در تلویزیون ایران به شمار میرود.
پرویز پرستویی با اصالتی ترکی در همدان متولد شد
قسمتی از گفتگو با پرویز پرستویی
اولین آدم معروفی که از نزدیک دیدید چه کسی بود و وقتی او را دیدید چه احساسی داشتید؟
- اگر بی اغراق گفته باشم اولین نفر پرویز فنی زاده بود. خیلی احساس خوبی داشتم، چون یک جورهایی در آن مقطع مریدش هم بودم. اینکه میگویم به دهه ۴۰ برمی گردد. جایی به نام ارباب جمشید در منوچهری داشتیم که پاتوق استودیوها و خیلی از هنرپیشهها آنجا بود. یک جا هم به نام اداره تئاتر داشتیم که بعدها من کارمند آنجا شدم و از همانجا بازنشسته شدم. اولین بار در آنجا فنی زاده را دیدم که برایم خیلی جذاب بود که این آدم را از نزدیک میدیدم، چون شیفته بازیگری اش بودم.
اولین فیلمی که در سینما دیدید چه بود؟
- خاطرم هست اولین فیلمی که در سینما دیدم، ریکاردو بود. کارگردان ریکاردو را به یاد نمیآورم، ولی بازیگرانش سپهرنیا و گرشا متوسلانی بودند. این اولین بار بو د که من جذب این پلاکارد شدم که این چیست و اگر اشتباه نکنم نیمه رنگی هم نوشته بودند. قصه فیلم دیدن من شبیه قصه سینما پارادیزو بود.
چگونه آن زمان این را با پدر و مادرتان عنوان کردید که میخواهید بازیگر شوید؟
- به خانواده ام نگفتم. من ۱۰ سال قاچاقی کار کردم. ۱۰ سال تئاتر کار کردم، اما در خانواده ام کسی نمیدانست، در حالی که جایزه میگرفتم، اما خانه نمیآوردم. آن موقع میتوانستم بگویم به باشگاه میروم و کشتی میگیرم که میرفتم، اما نمیتوانستم بگویم که تئاتر کار میکنم. تئاتر ادا درآوردن بود، چشم انداز نه خانواده من بلکه خیلی از خانوادهها این بود که فرزندانشان اگر این کار را دنبال کنند در نهایت در عروسیها مطرب میشوند. آن زمان آرزوی هر پدر و مادری بود که بچهای که از او زاده میشود و نسلی که به وجود میآورد عصای دستش باشد.
یادم نمیرود، سال ۵۶ نمایش میلاد را در تالار مولوی اجرا داشتیم. بحث و قصه فئودالیسم بود، اما سبک روایی و تعزیه داشت و، چون سبک تعزیه بود توانستم به پدر و مادرم بگویم که بیایند آن را ببینند، چون روضه و تعزیه را خوب میشناختند. البته شناخت بصری داشتند و نه تخصصی، چون با اینها آمیخته شده بودند و با اعتقادات شان سر و کار داشته است. آنجا توانستم کمی به آنها بقبولانم که کار من این است. همین که از محله ما بلند شدند و به دانشگاه تهران و تالار مولوی آمدند و پشت به پشت ملت را دیدند، کار بزرگی کردند. واقعا به سادگی امروز نبود.
من در چند سالی که در کارنامه کار میکردم، گاهی اوقات از دفتر که بیرون میآمدم، ماشین بچهها را میدیدم که کمترین شان ۲۰۶ بود. این برای من ناراحتی نداشت و لذت میبردم و به آنها میگفتم بروید دست پدر و مادرهای تان را ببوسید و کیف کنید که در مقطعی از تاریخ هوس بازیگری کردید که ماشین هم زیر پای تان میاندازند، ولی من باید از ترمینال جنوب تا دو راهی یوسف آباد پیاده میآمدم تا به واحد نمایش برسم و نمایشنامهای را آنجا تمرین کنم.
ساختمانی به نام واحد نمایش در یوسف آباد که آقای رشیدی رییس آن بودند. من باید از ترمینال جنوب پیاده تا دو راهی یوسف آباد میآمدم در حالی که پول بلیت شرکت واحد را هم نداشتم و موقع برگشتم از آنجا که نمیخواستم دوستانی که با هم بازی میکردیم بفهمند که من پول ندارم، شرط بندی میکردیم که شما با اتوبوس دو طبقه تا راه آهن بیایید و ما پیاده تا ببینیم کی زودتر میرسد؟ من در راه آهن پنج دقیقه میایستادم تازه اتوبوس آنها میرسید.
پرستویی فعالیت هنری خود را از سال ۱۳۴۸ آغاز کرد
اولین بار که توسط پدر و مادرتان برای بازیگری تحسین شدید چه زمانی بود؟
- بهترینش همان موقع بود. همان روز بود، منتها باز هنوز در شش و بش بودند، ولی چشم انداز خانوادهها این بود که مثلا پسر فلان شخص رفته و گروهبان شده یا در نظام و ارتش و نیروی هوایی رفته است. اینطور بود که بعد از سیکل باید کار پیدا میکردیم و از ادامه تحصیل خبری نبود، به همین خاطر وارد دادگستری شدم تا شغل داشته باشم تا خیال خانواده به نحوی راحت شود. در کنارش بازی هم میکردم. اولین بار هم شهرت را با دیار عاشقان که آن سال جایزه برد تجربه کردم.
کار کردن در شعبه ۱۴۷ کیفری که در آنجا منشی بودید و همزمان بازی کردن در سینما! این تضاد چگونه با روحیه تان جور درمی آمد؟ در حالی که شما شخصیتی احساساتی به نظر میرسید...
- من خیلی آدم احساساتی هستم، اما فکر کنم در مسیری وارد شدم که به گونهای مرا مقاوم کرد. به رغم احساسات، همیشه خودم را در موقعیت قرار میدادم و به همین خاطر دوشنبههایی که در شعبه ۱۴۷ داشتیم را خودم «فیلم سینمایی» اسم گذاشته بودم، یعنی برای من واقعا سینما بود. درست است درد، رنج، معضلات و مشکلات بود، ولی به هر حال من در این حرفه بودم و خیلی از کارهایم را در همان موقع انجام دادم. مثل دیار عاشقان، پیشتازان فتح، سازمان ۴، شکار، حکایت آن مرد خوشبخت، امام علی (ع) و رعنا را همگی در دادگستری بودم.
شاید لفظ درشتی باشد، اما شاید جهان بینی من از همان جا شروع شد. مگر قصههای ما پیرامون چیست؟ به تکراری بودنش کاری ندارم که پر از خیانت و مسائلی از این دست است. آمار داشتیم روزی بیست هزار نفر در دادگستری رفت و آمد داشتند که یا شاکی بودند یا متهم. همه دردمند بودند و همه هم قصه هایشان با یکدیگر فرق میکرد. من چقدر باید مطالعه کنم که اینها را به دست بیاورم؟ من آنجا را از این منظر میدیدم وگرنه حتی دو دقیقه اش هم برای من قابل تحمل نبود.
نقطه اوج پرویز پرستویی، در سال ۱۳۷۶ برای بازی در فیلم آژانس شیشهای در نقش حاج کاظم بود
آخرین بار که به کودک درون تان سر زدید کی بوده است؟
- این کودک درون همیشه با من هست و چیزی نیست که از من جدا شود.
دوستش دارید؟
- خیلی دوستش دارم و خیلی جاها دلم برایش میسوزد. در اسباب کشی یک بار به عکس دوران کودکی ام برخوردم. من از کودکی ام دو عکس بیشتر ندارم، ولی الان پسر و دختر و نوه من در همین موبایل صدها عکس دارند. یکی در چهار راه مولوی، از همانهایی که فوری است و همان موقع میدهند و مغازه هم ندارند و دیگری برای مدرسه باید عکس میگرفتم که در عکاسی گرفتم.
به طور اتفاقی به عکس کودکی ام برخوردم. سریع با موبایلم عکس گرفتم. به همین خاطر میگویم وقتی سرگذشت پرویز پرستویی با دوران کودکی و کوچ او از روستا به شهر را که میخواستم بخوانم، دلم به حالش سوخت حکایت خودشیفتگی و مغرور شدن نیست و هیچ پزی ندارد. دیدم که چقدر به این پرویز پرستویی ظلم کردم و چقدر اذیتش کردم. وقتی خودم را مرور میکنم به نظرم به کودک درونم واقعا ستم کرده ام. خیلی اذیتش کردم.
اینستاگرام تان فضای جالبی دارد، انگار شما مدام در حال روایت هستید...
- خیلیها فکر میکنند تمام نوشتههایی که در اینستاگرام منتشر میکنم، نوشتههای من هستند، اما خیلی از این نوشتهها متنهایی هستند که آنها را میخوانم و دوست دارم به دیگران هم منتقل کنم. دوست داشتم فضایی ایجاد شود تا بگویم که برخی از این نوشتهها که در اینستاگرام بازنشر میکنم و در سایتها و روزنامهها به اسم من تمام میشود، متعلق به من نیست.
برخی به من خرده میگیرند که شما فضای اینستاگرام را اشتباه گرفتهای دو باید در اینستاگرام از خودت عکس بگذاری، اما من به این رسم اعتقادی ندارم. دوست دارم اگر اثری را میخوانم که با خودم ارتباط خوبی برقرار میکند، به فراخور حال آدم ها، آن اثر را انتخاب کنم و نشر دهم؛ و همین برایِ بیخیال شدنم کافیست..
و من نگرانِ قضاوتهایِ مردمی که به اندازهی سردردشان هم برایشان مهم نیستم، نخواهم بود...
راز آرامش در همین است...