به گزارش مجله خبری نگار، همهی ما انسانها روزی کسی را دوست داشته ایم و یا داریم و شاید کسی بیاید که دوستش داشته باشیم. اما هر چیزی ممکن است اورا از چشم ما بیندازد. با دروغ، خیانت، دورویی، و یا هرچه که در خط قرمز ماست.
سالها پیش کسی به زندگیم امد؛ کسی که اصلا فکرش را نمیکردم روزی تا این حد دوستش داشته باشم. اما سالی بیش نگذشت که متوجه دروغهای مکررش شدم. دروغهایی که جوابش را میدانستم و از تو خرد میشدم، میشکستم و کسی متوجه نمیشد. روزهای سرد زمستان بر خلاف سال قبل با سردی تمام میگذشتند و روز به روز افسردهتر میشدم. تا اینکه روزی خسته شدم و بیرون رفتم. همان کافهای که تقریبا پاتوقمان شده بود. رفتم نشستم و طبق معمول قهوهی تلخی سفارش دادم، بدون شکر؛ تلخِ تلخ. داشتم قهوه ام را میخوردم که دیدمش! با همان پالتویی که برایش خریده بودم؛ و همان دست بند ست.
اما انگار خودش نبود، نگاهش همان نبود، دختری پشتش بود، با شال قرمز همرنگ لب هایش. من را دید، اما بی توجه رفت و ان طرفتر نشست. من همان جا جا ماندم و شکستم. اما چیزی نگفتم و خودم صدای شکستنم را شنیدم. رفتم… همان جا بود که از چشمم افتاد و حال که دو سال گذشته دیگر دوست ندارم به او و خاطراتش فکر کنم. دوستش ندارم!
میشود کسی را در حد مرگ دوست داشت و دیگر دوستش نداشت. میشود که از چشمت بیفتد و فراموشش کنی. میشود. هر چند سخت، اما میشود…….
¤ اگر علاقه ظاهری از بین برود کم کم علاقه قلبی هم از بین خواهد رفت.
¤ یعنی هرچی از چشم بیفته از دل هم بیرون میره.
¤ انسان هر چه را که از طریق چشم میبیند و به آن علاقه مند میشود، اگر مدت طولانی نبیندش به فراموشی میسپارد.
¤ انسان وقتی رفتار ناشایست کسی را با چشمانش میبیند، دیگر مهر او را از دلش خارج میکند.
¤ دل، وقتی از آلودگیها پاک میشود که نگاه از آنها پاک شده باشد.
¤ یعنی دل کندن و دل بریدن از کسی که از دیگر چشم افتاده است و نبودن هیچ اهمیتی ندارد.