به گزارش مجله خبری نگار،بسیار پیش آمده که از چیزی یا شخصی گریزان باشیم و بخواهیم از آن دوری کنیم، اما اتفاقات عجیب و غریب باعث رویارویی ما با آن مسئله یا برخورد زیاد با آن فرد میشود.
دلیل این امر شاید این باشد که حساسیت انسان نسبت به هر چیزی باعث میشود تا مسائل کوچک مربوط به یک امر را با اهمیتتر از آن چه که هست مشاهده نماید.
هم چنین گاهی همین حساسیت باعث میشود مدام به آن مسئله فکر کرده و آن را جذب کنیم، اما زمانی که با مسئله و یا شخصی که از او نفرت داریم مانند دیگر مسائل زندگی به صورت کاملا عادی بر خورد کنیم و حساسیت و وسواس خود را درباره آن کم کنیم، میبینیم که دیگر خبری از اتفاقات عجیب نیست و همه چیز تا حدود زیادی خود به خود حل میشود.
ضرب المثل " از هرچی بدت بیاد سرت میاد" نیز معنی مشابهی با ضرب المثل “مار از پونه بدش میاد” دارد و هر دو به این نکته اشاره دارند زمانی که انسان از چیزی متنفر و بیزار و گریزان باشد با آن روبرو شده یا بر سرش آمده و نصیب اش میگردد.
ضرب المثل “مار از پونه بدش میاد، جلو خونه اش سبز میشه” ریشه در ضرب المثل ترکی یلان یارپیزدان قاچار، هارا قاچسا اوننان اوز-اوزه چیخار” دارد که در آن یارپیز به اشتباه “پونه” ترجمه شده است.
کلمهی “یارپیز” یا “یاپریز” علاوه بر “پونه”در ترکی معانی دیگری نیز دارد که موش خرما، راسو، ابن عرس، دله (پستانداری از راسته گوشتخواران جزو تیره سموریان به قامت گربه) از جملهی آنها میباشد.
در این ضرب المثل نیز منظور از کلمهی یارپیز همان موش خرما یا راسو بوده است، زیرا راسو قاتل مار است و هر کجا که مار باشد راسو هم به دنبال او میرود تا شکارش کند به همین دلیل مار از این حیوان به شدت بیزار است.
کنار چشمهای زیبا مار مغروری زندگی میکرد که از پونه بیزار بود.
در یکی از روزها مار مغرور از خواب بیدار شد و از لانه اش بیرون آمد، اما همین که جلوی خانه رسید دید که پونهای کنار خانه اش روییده است، فورا آن را از ریشه کند و دور انداخت.
روز بعد زمانی که از خواب بر خاست باز هم بوی پونه را حس کرد، خود را دم در لانه رساند و دیدای وای… دوباره چند عدد پونه کنار لانه اش رشد کرده است، اخمها را در هم کشید و با عصبانیت پونهها را کند و گوشهای انداخت.
چند روزی مار با خیال راحت زندگی کرد، اما یک هفته که گذشت او دوباره بوی پونه را حس کرد و زمانی که از خانه بیرون آمد دید که اطراف خانه اش پر از پونه شده است.
او چارهای ندید و به جای دیگری رفت و لانهی جدیدی برای خود ساخت، اما این بار نیز کنار خانهی جدیدش باز هم پر از پونه شد، این ماجرا هر بار تکرار میشد و مار به هر کجا که میرفت پونه هم همراه او بود.
Everything goes to him who does not want it