به گزارش مجله خبری نگار، آلفرد هیچکاک فیلم «سرگیجه» را شخصیترین فیلم کارنامه خود خوانده بود؛ فیلمی با مضمونی عاشقانه و حال و هوایی که هنوز هم پس از گذشت بیش از ۶۰سال غریب بهنظر میرسد. وقتی در سال ۱۹۵۸سرگیجه اکران شد، بیشتر منتقدان از آن بهعنوان اثری ضعیف، آشفته و پیشپاافتاده یاد کردند؛ حتی بداعتهای تکنیکی هیچکاک هم در این فیلم خیلی مورد توجه قرار نگرفت. سرگیجه در هیچ رشتهای شایسته دریافت جایزه اسکار شناخته نشد. کمی بعد و اولینبار منتقدان فرانسوی به ارزشهای نامکشوف این فیلم اشاره کردند و بهمرور هرچه گذشت سرگیجه علاقهمندان و شیفتگان بیشتری یافت.
از دهه۱۹۶۰ که هیچکاک مورد توجه منتقدان قرار گرفت، فیلم سرگیجه هم بیشتر در کانون توجه واقع شد. زمان به نفع سرگیجه کار کرد و تأثیر اکسیر جادویی عشق که در این ساخته هیچکاک بیشتر از هر فیلم دیگرش نمود دارد سیطرهاش بهمرور بیشتر شد. افزایش آرای فیلم در نظرسنجی سایت اندساوند در گذر زمان که درنهایت به صعود به رتبه اول در سال ۲۰۱۲ انجامید، نشانهای است آشکار از محبوبیت فیلمی که ابتدا کمتر جدی گرفته شد و هرچه زمان گذشت ارزشهایش بیشتر به چشم آمد. مسیری که فیلم در ارزیابی عمومی از اثری کماهمیت به شاهکاری بیهمتا طی کرده مثالزدنی و جالبتوجه است.
عشق غریب اسکاتی، چهره حیرتزده جیمز استوارت، کیم نوواک افسانهای و لحن غریب فیلم در روایت داستانی معمایی که با رؤیاپردازی و غنایی شاعرانه، عاشقانه ممزوج شده، به سرگیجه کیفیتی بخشید که هم تماشای مکررش برای دوستداران سینما لذتبخش و گریزناپذیر است و هم منتقدان همچنان دربارهاش حرفهای تازهای برای گفتن دارند؛ و کمتر علاقهمند سینمایی را میتوان سراغ گرفت که تحتتأثیرش قرار نگرفته باشد؛ فیلمی که در عین هیچکاکی بودن، مشحون از شهودی عاشقانه است که نمونهاش را در هیچیک از فیلمهای سازندهاش نمیتوان سراغ گرفت.
در ایران نیز سرگیجه فیلم محبوب منتقدان بوده است. پرویز دوایی با نگارش نقد بسیار طولانی «سیری در سرگیجه» در شعلهور شدن آتش اشتیاق نسبت به این ساخته هیچکاک سهمی مؤثر داشته است. فیلم محبوب منتقدان ایرانی در همه ادوار از پرویز دوایی تا مرتضی آوینی.
داستان این فیلم از این قرار است که پلیسی به نام اسکاتی که بهدلیل ترس از ارتفاع از کارش استعفا داده، از طرف یکی از دوستان قدیمیاش مأمور تعقیب همسرش مادلین میشود. در جریان این تعقیبها و اقدام بهخودکشی مادلین، رابطهای عاطفی بین آنها پیش میآید، اما مادلین خودش را از بالای برج کلیسایی پایین میاندازد و اسکاتی بهدلیل بیماریاش نمیتواند به او کمک کند. چندی بعد اسکاتی به دختری برمیخورد که شبیه مادلین است. جودی درواقع همان دختری است که با ایفای نقش مادلین او را فریب داده است. اسکاتی تلاش میکند تا جودی را به قیافه مادلین درآورد و بالاخره با بازسازی صحنه بالای برج، به واقعیت پی میبرد.