به گزارش مجله خبری نگار، دختری فداکار بود که سالها در کنار مادر بیمار خود ماند و بیهیچ گلایهای از مادر پرستاری کرد. نگهداری از مادر برایش مهمتر از تشکیل خانواده بود. برای کمک به نیازمندان آرام و قرار نداشت و با همراهی چند خیر کار آزادی زندانیان مالی را تسهیل میکرد. هاجر محمدی ۴۱ ساله حامی نیازمندان و ایتام که در دوم تیرماه ۱۴۰۴ برای پیگیری کار آزادی یک زندانی مالی به اوین رفته بود، در حمله اسرائیل شهید شد. در این گزارش نرگس محمدی از سبک زندگی خواهر شهیدش میگوید.
روزی که برای همیشه در تقویم خانواده محمدی سیاه شد؛ همان روز سالگرد فوت مادرشان بود که داغ رفتن هاجر آن را تازه کرد. نرگس محمدی، خواهر شهید هاجر میگوید: «آن روز قرار بود با هم به بهشتزهرا (س) برویم، اما به او زنگ زدند که باید سندی را به دادگاه برساند تا یک زندانی مالی آزاد شود. اول به دادسرای شعبه ۶ در خیابان سیمون بولیوار رفت، اما بهدلیل قطع سیستم مجبور شد برگه آزادی را دستی به زندان اوین برساند. متأسفانه همانجا حادثه رخ داد و بعد از ۲۸ساعت جستوجو، پیکر خواهرم را از زیر خروارها آوار پیدا کردیم.» نرگس تا زمان شهادت خواهرش نمیدانسته که او تا این حد با خیران همکاری دارد. او میگوید: «بعد از شهادتش تازه فهمیدم چقدر پنهانی دنبال کارهای خیر بوده است. در پیامرسان گوشیاش رضایتنامه برای یک زندانی را دیدم که خودش تحویل گرفته تا تسلیم دادسرا کند. برای آزادی مددجویان مالی کمک میکرد و گاهی مدارک موجود را برای تکمیل پرونده و رسیدگی مراحل دادرسی به دادگاه میبرد. به این شکل در تسریع روند کارهای اداری و آزادی مددجویان هم فعالیت داشت. طی جنگ ۱۲ روزه خواهرم تهران ماند تا مراحل آزادی زندانیان به تأخیر نیفتد، با چند خیر کارهای مربوطه را حل و فصل میکردند. آنها برای خواهرم مدارک را ارسال میکردند تا کپی بگیرد و برای الصاق و تکمیل پرونده و صدور حکم به دادسرا ببرد. این مسئله را بعد از شهادتش وقتی پیامهای خواهرم را دیدم متوجه شدم که همراه چند خیر برای حمایت از ایتام و جمعآوری کمک برای زندانیان مالی همکاری داشته است.»
هاجر محمدی نهتنها پرستار مادر که پناه خانواده و یاریرسان اطرافیان بود. خواهر شهید میگوید: «سالها بیمنت از مادرمان پرستاری میکرد و، چون تجربه نگهداری از مادر بیمارمان و همچنین اطلاعات زیادی در زمینه مراقبتهای پزشکی داشت به هر کسی مشکلی داشت، داوطلبانه کمک میکرد. برای دختران من و بقیه خواهرزادههایش، یک دوست واقعی و همراه همیشگی بود؛ مهربان و بیآزار، صبور و مظلوم.» نرگس محمدی خاطرهای از همان روزها به یاد دارد: «بعد از فوت مادرم، در همان ماههای اول یکی از اقوام نزدیک دچار بیماری سرطان شد. به دیدارشان رفتیم و خواهرم متوجه شد که زخم عمل ایشان نیاز به پانسمان ویژه دارد. وقتی برگشتیم، سریع چسب نقره و وسایل لازم را تهیه کرد و همان روز برایشان فرستاد. این محبتها برایش عادی بود، اما برای اطرافیان مرهمی بزرگ.» در روزهای جنگ و بمباران، هاجر آخرین شب زندگیاش را در خانه خواهرش سپری کرد: «۱۲ روز جنگ کنار ما بود. شب آخر تا نیمههای شب بیدار ماند. با هر صدایی نگران میشد و سریع به دخترهای من میگفت پناه بگیرند. مدام زیر لب آیتالکرسی میخواند که خدا مراقبمان باشد. آرامش عجیبی در دل ناآرامیها داشت.»
نرگس محمدی با اندوهی عمیق میگوید: «گاهی کنارمان آدمهایی را داریم که حضورشان خود برکت و آرامش است، اما ما نمیبینیمشان و وقتی آنها را از دست میدهیم، تازه متوجه میشویم چه جواهری داشتهایم. حیف که من کور بودم و متوجه این حجم محبت و برکت وجودش نشدم. حیف که از دستش دادم. این داغ هرگز از دل ما نمیرود و فقط نفرتمان از عاملان این فاجعه بیشتر میشود.»
هاجر محمدی ۳ خواهر داشت و اکنون کنار مادر و پدرشان ـ صدیقه اندامیگرد و ذبیحالله محمدی ـ آرمیده است.
منبع: همشهری-سیدهکلثوم موسوی