به گزارش مجله خبری نگار/فرهیختگان: از آن زمان که وجودت در وجودش شکل میگیرد عاشق توست تا آن لحظه که نیست و داری درد میکشی. تو در وجودش مشت و لگد میزنی و آن بیرون دلی برایت ضعف میرود که هستی. از همان جا برایت یاسین میخواند و در عالم عشق رها میکند که عاقبتبهخیر شوی. تو از وجودش زندگی میکنی و او شبها نمیتواند مثل همیشه راحت استراحت کند، غذا بخورد و حتی بخندد، درد میکشد؛ ولی عاشقانه منتظر توست که نوازشت کند. درکش سخت است اصلا. با منطق این معادله یک جایش ایراد دارد. اما این ماجرا منطق را که هیچ فلسفه و ریاضی و همه علمهای دنیایی را به چالش میکشد. چطور میشود که همه وجود تو برایش دردسر درست کند؛ ولی هر روز بیشتر از روز قبل عاشقانه دوستت داشته باشد.
نقل است که خداوند قطرهای از محبتش را در کالبد مادر ریخته که اینگونه مهربان است. یک قطره؟! یا حضرت عشق. یک قطره اینطور منطق و فلسفه و معادلات را بههمریخته؟ پس ببین خود الله چقدر دوستت دارد. این ماجرای عشق مادر و فرزند را گفتم کمی قلقلکت بدهم تا مهربانتر از مادر را نشانت دهم؛ مهربانی که از ازل تا ابد دلش برای تو میتپد. حالا بعد از الله چه کسی دوستمان دارد؟
دوتا اسم، برای خدا در مورد انسان آمده یک جا داریم که ان اللَّه بِالنَّاسِ لَرَئوفٌ رَحیم. همین صفت خدا برای پیامبر هم آمده است «حَریصٌ عَلَیکمْ بِالْمُومِنینَ رَئوفٌ رَحیمٌ» از پیامبر مهربانتر و دلسوزتر و خیرخواهتر در عالم هستی پیدا نمیکنید. حالا ببین این محبت چقدر است که محبت مادر و فرزندی که معادلات دنیا را بههمریخته بود در برابرش هیچ است.
نقل است وقتی جهنم را برای مردم نمایان میکنند تمام انبیا بهزانو میافتند. جایی که انبیای خدا سر بهزانو بیندازند و بترسند همه اولیا و مومنین سر بهزانو میزنند. وانفسا میگویند خدایا به داد ما برس. یعقوبی که چقدر یوسفش را دوست داشت شاید بهاندازه ۴۰تا یا ۷۰تا پدر معمولی به حضرت یوسف علاقه داشت. از فراق حضرت یوسف آنقدر ناله کرد که چشمانش نابینا شد، قدش خمیده شد، موی سرش سفید شد. میگفت: «یوسف، یوسف.» عشق عجیبی به حضرت یوسف داشت، حضرت یوسف هم در زندان برای پدرش گریه میکرد، اما وقتی روز قیامت جهنم نمایان میشود حضرت یعقوب میگوید خدایا من را نجات بده، یوسف پشتسرم است، هر کاری میخواهی بکنی بکن. حضرت ابراهیم وقتی جهنم ظاهر میشود میگوید خدایا من را دریاب، فرزندم اسحاق پشتسرم است هر کاری میکنی بکن. حالا خودت را آنجا تصور کن که گریزانی از همه، دلت مثل سیر و سرکه میجوشد که تنها شدم. حالا فکر کن آنجا یکی هنوز دلش برای تو میتپد. این عشق لایتناهی جبرئیل را هم محصور خودش کرده است، آنجا که میگوید یا رسولالله به شما بشارت بدهم که انبیا بهزانو درمیآیند و میگویند وانفسا، وانفسا، خدا به داد ما برس خدایا به داد ما برس. اما شما آنجا هم به فکر امتت هستی. میگویی واامتاه واامتاه، خدایا امت مرا دریاب. حضرت یعقوب پاره تن و جگرگوشهاش را فراموش میکند؛ اما پیامبر بچههایش را که من و شماییم، فراموش نمیکند.
الله، الله از این محبت! این معادله عاشقانه دنیا را هیچ، منطق آخرت را هم بههمریخته.
من پردهای از محبت پیامبر عشق را گفتم حالا برو ببین که این مظهر عشق چقدر و چند جا برای ما که امتش هستیم گفت: «من میترسم از عاقبت امتم که... چند بار برای ما که بودیم و ندیدیم نگران بود...»
حالا میشود این پیامبر را دوست نداشت؟ میشود عاشقش نشد؟ میشود همه وجودت را فدای این پیامبر نکنی؟ میفرماید: عشق به پیامبر افضل است از کشتهشدن و شهیدشدن در راه خدا و افضل از جنگیدن در راه خداست. ما دوتا شهید داریم یکی شهید محبت و یکی شهید شمشیر. یکی در میدان جنگ از جراحت و زخمیشدن شهید میشود یکی از عشق شهید میشود. کاش بشود ما جزء این عاشقان باشیم. خب وقت جبران است ببینیم چطور میشود این محبت را جبران کرد. گاهی رفیقی به تو محبتی میکند و تو هر جور شده محبتش را جبران میکنی. آن رابطه مادر و فرزندی را گفتم معادلاتت بههم خورد.
نقل است فردی خدمت امام صادق (ع) رسید و گفت من از زمانی که یادم میآید نوکری مادرم را کردم. غذایش دادم. محبت کردم، روی دوشم گذاشتم و به حج بردمش. گاهی که همه کارها را برایش کردم مینشستم و فقط نگاهش میکردم و قربان صدقهاش میرفتم. ۴۰ سال است هر روز من اینطور میگذرد آیا حقی که بر گردنم داشت را ادا کردم؟
امام صادق فرمودند که اگر هزار سال این کار تو بود فقط جبران یک درد از ۹ ماهی است که مادرت تو را در شکمش نگه داشته است...
وای
دوباره معادلات بههم ریخت... اصلا ما بدهکار این محبتیم تا ابد...
حالا ببین مادری که روز ابد از تو فرار میکند اینطور محبتش جبران نمیشود. حالا با آنکه روز ابد از همه فرار میکنند؛ ولی هنوز به فکر ماست چه کنیم. اصلا محبت او را چطور جبران کنیم؟! باید رها کنیم این معادلات زمینی را... ما هر چه کنیم بدهکاریم. شده از رفیق کریمی قرض بگیری و نتوانی به او برگردانی؟
عذاب وجدان داری؛ ولی ته دلت میگویی بازهم خدا را شکر بدهکار رفیقی هستم که به رویم نمیآورد. برای خدا کاری نداشت که ما در گوشهای از جهان خاکی چشم باز میکردیم و دنیایمان آباد میشد و از این معادلات هم سر درنمیآوردیم. اما خدا خواست که ما امت رسولالله باشیم. چه سعادتی بهتر از بدهکار بودن به کسی که همه محبت است؟
ما بدهکار سرافرازیم. سرمان پایین است از خجالت، اما دلمان روشن است. روزی از عالمی پرسیدم که محبت پیامبر را چگونه جبران کنیم؟ خیلی زرنگ بود. خوشم آمد، گفت جبران شدنی نیست. اما من کسی را واسطه جبران محبت پیامبر میکنم که پاره تنش بود. من هر روز که چشم باز میکنم تا زمانی که چشم میبندم دختر حضرت عشق پیامبر اسلام را سلام و صلوات میدهم. عجب راهی، عشق را واسطه عشق کنی برای جبران محبت... خدایا ما نوکر نوکران پاره تن تو هستیم... اللهم صل علی محمد و آل محمد....