کد مطلب: ۵۷۳۴۹۴
۱۶ بهمن ۱۴۰۲ - ۲۲:۴۴

قهرمانی که شکنجه‌گران را خسته کرد!

گفتگو با «عزت‌ا... شاهی» که از حدود ۷ سال شکنجه‌شدن در زندان‌های ساواک بیش از ۵ سال آن را در انفرادی بوده خاطرات بسیار تلخی دارد و بعد از انقلاب دنبال پست و مقام نرفته است

به گزارش مجله خبری نگار، یکی از مشهورترین مبارزان علیه رژیم پهلوی که بیش از ۷ سال زیر سخت‌ترین و شدیدترین شکنجه‌های جسمی و روحی ساواک بوده، اما حتی ذره‌ای از اطلاعات محرمانه‌اش را لو نداده، «عزت‌ا... شاهی» است. تحمل او آن‎قدر بالا بوده که انواع و اقسام مدل‌های شکنجه را روی او امتحان می‌کردند، اما دم نزده و به‌جز اطلاعات سوخته، هیچ چیز دیگری را لو نداده است.

«عزت ا...» در راه مبارزه بسیار ثابت قدم بود و در عملیات‌های بسیاری علیه رژیم پهلوی شرکت کرد. سال‌ها فعالیت سیاسی در کارنامه او دیده می‌شود و در بسیاری از فعالیت‌ها علیه شاه شرکت کرده است. همکاری در چندین عملیات تاریخی، زخمی کردن چندین مامور ساواک، برهم زدن بازی فوتبال ایران و رژیم اشغالگر در ورزشگاه امجدیه، آتش‌زدن دفتر هواپیمایی اسرائیل (ال عال) باعث شد که تحت تعقیب جدی‌تر قرار بگیرد و پس از مدتی بالاخره در دام ساواک گرفتار شود. او در آن سال‌ها به مبارزی معروف شده بود که ساواک را خسته کرد و تندیس شکنجه‌هایش را در موزه عبرت بازسازی کرده‌اند. درخور ذکر است که او نام‌خانوادگی خود را چند سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به «مطهری» تغییر داد.

در پرونده امروز، او از خاطرات آن روز‌های سخت، انفرادی‌هایش، روز دستگیری، این‌که چطور ۷ سال زیر شکنجه دوام آورده و ... می‌گوید.

هنوز هم کابوس آن شکنجه‌ها را می‌بینم

قهرمانی که شکنجه‌گران را خسته کرد!

به عنوان اولین سوال از او می‌پرسم که آیا بعد از گذشت ۴۵ سال از انقلاب‌اسلامی در ایران، پیش می‌آید که یکهو خاطرات زندان به ذهنش خطور کند یا نه که می‌گوید: «مگر می‌شود که انسان یاد آن دوران نیفتد. گاهی ناخودآگاه خاطرات آن دوران جلوی چشمم رژه می‌روند. بیشترین چیزی هم که به یادم می‌آید، سختی‌های آن‌جا بوده است. هنوز هم با گذشت این همه سال، کابوس آن دوران و شکنجه‌ها را می‌بینم. من از ۷ سال و خرده‌ای که در زندان‎های ساواک بودم، بیشتر آن را در انفرادی گذراندم و زمان کمی را در بخش عمومی زندان بودم. نزدیک ۵ سال در انفرادی بودم. اما این‌که سخت‌ترین لحظاتم چه موقعی بوده، مربوط به روز‌هایی است که اگر موزه عبرت رفته باشید، حتما دیده‎اید. مربوط به روز‌هایی است که من را ۶ ماه تمام به تخت بسته بودند، شبانه‌روز به تخت بسته شده بودم و دنبال این بودند که از من اطلاعات بگیرند و یکسری افراد را لو بدهم. به قول خودشان دنبال ملات می‌گشتند، ولی خب، موفق نشدند. من از موقعی که دستگیر شدم، با این‌که اطلاعاتم زیاد بود، ولی هیچ فردی از طریق من لو نرفت. تا این‌که سال ۵۴، «وحید افراخته» دستگیر شد. او بریده بود و هرچه اطلاعات از من و دیگران داشت، به آن‌ها گفت. بعد از آن بود که دوباره شکنجه‌ها شروع شد و روی من فشار آوردند. به‌تخت بستن، آویزان کردن، انفرادی، به‌صورت صلیبی بستن، سوزاندن جا‌های حساس بدن، شوک برقی و ... از رایج‌ترین شکنجه‌های ساواک در آن زمان بود».

اعتقادات‌مذهبی باعث شد که توان مقاومت داشته باشم

قهرمانی که شکنجه‌گران را خسته کرد!

هفت سال زمان کمی نیست و شکنجه‌های ساواک هم شوخی‌بردار نبوده است. از آقای مطهری می‌پرسم که چه چیزی باعث شد آن اطلاعات را لو ندهد و زیر آن شکنجه‌های شدید، دوام بیاورد که می‌گوید: «خیلی چیز‌ها را به این راحتی نمی‌شود گفت. یکسری چیز‌ها هست که تا خود آدم در آن شرایط و جریان قرار نگیرد، نمی‌تواند درک درستی از آن داشته باشد. با این حال در پاسخ به شما باید بگویم که یک مقدار زیادی از نظر خودم، انگیزه‌های مذهبی بود. اگر انگیزه‌های مذهبی نبود، شاید نمی‌توانستم این قدر دوام بیاورم. آن‌ها هر کاری از دست‌شان برمی‌آمد و هر شیوه شکنجه‌ای که بلد بودند، روی من امتحان کردند. اما من فقط به‌خاطر همین مسائل، امام خمینی (ره) و انگیزه‌های مذهبی و اعتقادات این جوری، توانستم مقاومت کنم».

روز دستگیری‌ام، ۷ تا تیر خوردم، اما سربه‌سر ساواکی‌ها می‌گذاشتم

این مبارز خستگی ناپذیر روز‌های انقلاب و چهره شناخته‌شده زندان‌های ساواک درباره روز دستگیری‌اش می‌گوید: «ساعت ۲ ظهر بود. از حیاط یک خانه که ظاهرا لو رفته بود که من در آن‎جا هستم، بیرون آمدم. هنوز ۴ قدم بیشتر نرفته بودم که من را به رگبار بستند. ۷ تا گلوله خورده بودم و درد بسیار زیادی داشتم. یک دختر بچه ۷ یا ۸ ساله هم در کوچه بود که متاسفانه یک تیر به او خورد و شهید شد. دیگر چیزی یادم نمی‌آید تا این‌که در بیمارستان شهربانی به هوش آمدم. آن‎جا روحیه‌ام را از دست داده بودم و خیلی عصبانی بودم. وضعیت جسمانی‌ام مثل گوشتی بود که در زودپز گذاشته بودند و خود به خود وا رفته بود. در آن شرایط که حال روحی‌ام خیلی بد بود، اولین چیزی که از آن‌ها خواستم، این بود که من می‌خواهم دو رکعت نماز بخوانم. گفتند آب و خاک برای تیمم این‌جا نیست و چیزی پیدا نمی‌شود. گفتم چیزی نمی‌خواهم. شروع کردند به فحاشی و مسخره‌کردنم و.... به هر سختی بود، روی همان تخت ۲ رکعت نماز خواندم. در نماز به خداوند گفتم حالا که شهید نشدم و تو می‌خواهی من را در این وضعیت ببینی، من حرفی ندارم، اما من یک خواهش دارم که کاری کنی که صبر و تحمل من بالا برود تا کسی به‌خاطر من دستگیر نشود و بیاید در زندان به من بگوید که چرا من را لو دادی. باور کنید این نماز که ۵ یا ۶ دقیقه طول کشید، باعث شد که شرایط روحی من که بسیار خراب بود، طوری بشود که من با آن وضعیت جسمی، سر به سر ساواکی‌ها بگذارم و اذیت‌شان بکنم».

همه چیز افتاد پای نام مستعار خودم!

قهرمانی که شکنجه‌گران را خسته کرد!

«به محض دستگیری‌ام، افتادند دنبال آدرس خانه اصلی‌ام یعنی جایی که چندتا بمب در آن‎جا وجود داشت. روز‌های اول مجبور شدم یکسری آدرس به آن‌ها بدهم، اما الکی بود. یا مربوط به جا‌هایی بود که قبلا در آن‎جا‌ها بودم و تخلیه کرده بودم یا کلا وجود خارجی نداشت. بعد از ۲ یا ۳ ماه، با آن همه کتکی که خورده بودم، به آن‌ها قبولاندم من تابستان در کوه‌های درکه می‌خوابیدم و در شهر نبودم که خانه داشته باشم! من تا این اندازه فشار‌ها را تحمل می‌کردم تا اطلاعات به‌درد بخوری به دست ساواک نرسد».

آقای مطهری با این مقدمه ادامه می‌دهد: «البته بعد از چند وقت که حدس می‌زدم خانه‌ام توسط آشنایان پاک‎سازی شده باشد، آدرس خانه‌ام را لو دادم. آن‌ها باور نمی‌کردند که راست بگویم. گفتند یک برگه می‌آوریم، آدرس را بنویس و این را هم مکتوب کن که اگر دروغ گفته بودی، اجازه داریم هر کاری خواستیم با تو انجام دهیم. قبول کردم، ولی چون دست‌هایم زیر شکنجه بسیار زخمی بود، قرار شد که خودشان همه چیز را بنویسند و من امضا کنم. بعدش به من گفتند که خب، حالا در خانه‌ات چه چیزی داری؟ گفتم هیچی! یک لحاف و تشک، زیلو، قرآن، مفاتیح، سجاده و .... اما وقتی رفتیم در خانه، دیدم که همه بمب‌ها در خانه هست! خوشبختانه یک پاکتی هم در خانه بود که یکسری مدارک هم در آن وجود داشت. روی پاک نوشته بود، حسین محمدی که اسم مستعار خودم بودم. چند سال قبل از این اتفاقات من با موتور زمین خوردم و کتفم آسیب دید. بعدش یک دکتر رفتم و گفت اسمت چیه، برای اولین بار گفتم حسین محمدی. او به همین اسم نسخه نوشت و یک پاکت به من داد و من آن پاکت را نگه‌داشته بودم. به محضی که مامور‌ها آن را دیدند، گفتند حسین محمدی کیه؟ من هم گفتم که این اسناد و بمب‌ها و... مال اوست و اتفاقی او را در کوه دیدم و با هم آشنا شدیم. هربار هم در همان کوه، او را می‌دیدم؛ بنابراین همه چیز را انداختم گردن حسین محمدی. به همین دلیل، حکم من به خاطر اختفا، ۱۵ سال زندان بریده شد».

در انفرادی نماز می‌خواندم و ورزش می‌کردم

آقای مطهری زمان زیادی از حضورش در زندان‌های ساواک را در انفرادی بوده است. از او می‌پرسم که در انفرادی چه کار می‌کرده که می‌گوید: «انفرادی مغز و جسم آدم را با هم نابود می‌کند. در بخش انفرادی زندان که هیچ چیزی نداشتیم. نه روزنامه داشت، نه تلویزیون، نه کتاب، نه رادیو و .... هیچی نبود. در بخش عمومی، چندتا کتاب بود که خود زندانی‌ها به داخل آورده بودند. یک تلویزیون برای کل زندان بود که یکسری در زمان‌های پخش ترانه به تماشای آن مشغول بودند و ما هم اخبار را گوش می‌دادیم. من خودم در انفرادی، روزی ۲ یا ۳ ساعت نماز می‌خواندم، نماز قضا می‌خواندم. با این که امکانات نبود و غذای درستی به ما نمی‌دادند، آن‎جا روزه می‌گرفتم. اگر توانی در بدنم بود، ورزش هم می‌کردم. اگر هم یک یا دو نفر دیگر با من هم سلول می‌شدند، قصه می‌گفتیم، داستان می‌گفتیم و درباره خودمان حرف می‌زدیم. البته حواسم بود در حدی که بازجو‌ها درباره من می‌دانستند، اطلاعات بدهم. یک عده هم خیلی می‌خوابیدند».

ابدا فکرش را نمی‌کردم که روزی آزاد شوم

آقای مطهری، آیا فکر می‌کردید که روزی از زندان آزاد شوید؟ او این‌طور پاسخ می‌دهد: «ابدا. من بعد از دستگیری «افراخته» و شروع دوباره شکنجه‌ها، یقین داشتم که دیر یا زود صد درصد اعدام خواهم شد یا این‌که زیر شکنجه‌ها، جان خواهم داد؛ بنابراین از خیلی‌ها در داخل و با پیام‌دادن به بیرون زندان، خداحافظی کرده بودم و حلالیت طلبیده بودم. فقط خدا خواست که من اعدام نشوم. من زمانی که در زندان بودم، هیچ‌وقت انتظار نداشتم که ما پیروز بشویم. یک درصد هم احتمال نمی‌دادم که در زمان زنده بودنم، تغییراتی ایجاد بشود؛ بنابراین من قبل از این‌که به زندان بیایم، به این جمع‌بندی رسیده بودم که زندگی من دو حالت دارد: یا دستگیر می‌شوم و سپس اعدام یا در درگیری کشته خواهم شد».

بعد از آزادی‌ام، خطر ترورم بود

او درباره حس و حال روزی که آزاد شد، می‌گوید: «یک ماه مانده به پیروزی انقلاب بود که آزاد شدم. اما آن موقع، آزاد کردن زندانی‌ها حساب کتاب نداشت و همه جور افراد بین‌شان بود. یعنی دادگاه نرفته، حبس ۵ ساله، ۱۰ ساله، زندانی سیاسی و ... را با هم آزاد می‌کردند و آدم نمی‌توانست تحلیل کند که هدف‌شان از این کار چیست؟ ما شنیده بودیم در آمریکای‌لاتین، با فشار‌های بیرونی یکسری زندانی را آزاد می‌کردند، اما آن بیرون، ترورشان می‌کردند یا با صحنه‌سازی مانند تصادف، آن‌ها را می‌کشتند؛ بنابراین بعضی بچه‌ها نظرشان این بود که ما بعد از آزادی، به خانه‌های‌مان نرویم و مخفی شویم. یکسری هم می‌گفتند که برویم اروپا و از آن‌جا مبارزه کنیم. الغرض همه این احتمال را می‌دادند که بعد از آزادی، کشته شوند و هر لحظه خطر ترور تهدیدمان می‌کرد.»

قبل و بعد از انقلاب، در صحافی‌ام کار کردم

از او می‌خواهم که رک و صریح به این سوال پاسخ دهد که چرا برخلاف بعضی مبارزان دیگر، بعد از انقلاب به دنبال پست و مقام‌های دولتی نرفته است که می‌گوید: «من قبل از انقلاب و دستگیری، در کار صحافی و دفترسازی بودم. الان هم که ۵ یا ۶ سال است که به‌خاطر وضعیت جسمانی و بیماری‌هایم، خانه‌نشین شدم. من تا سال ۶۳ یا ۶۴، مسئول کمیته انقلاب اسلامی بودم، اما بعدش دیگر دنبال پست نرفتم. یک دلیل اصلی‌اش این بود که من زیاد انتقاد می‌کردم. آن‌ها می‌گفتند که فلانی نق نقو است و زیاد غر می‌زند. هر چیزی که به من می‌گفتند، این‌طور نبود که گوش کنم و هیچ نظری ندهم. به من می‌گفتند برو و همان چیزی که ما می‌گوییم را انجام بده، اما من می‌گفتم که شما را قبول دارم، اما این یک مسئله شغلی است و من درباره آن نظر متفاوتی دارم. من از این نظر به قول معروف خشک بودم و دنبال پست هم نبودم به همین دلیل، از سال ۶۳ یا ۶۴ برگشتم سراغ همان کار‌های سابقم در صحافی و چاپخانه. چند سالی هم در یک صندوق قرض‌الحسنه کار می‌کردم. از ۶ سال پیش هم خانه‌نشین شدم و در حدی که یک مسجد یا دکتر بروم، از خانه بیرون می‌روم و بقیه‌اش را در خانه هستم».

قهرمانی که شکنجه‌گران را خسته کرد!

ساواک بعد از ۴ سال شکنجه نامه رسمی زد که تخلیه اطلاعاتی نشدم

کتاب «خاطرات عزت شاهی»، روایت‌های مستند او بی‌هیچ واهمه و تعارفی از روز‌های مبارزه و بعد از دستگیری‌اش است که تا امروز چندین بار چاپ مجدد شده است. آقای مطهری می‌گوید: «در این کتاب، ۱۰۰ صفحه مانده به آخرش، نوشته سند ۴۳. آن سند مربوط به ۴ سال بعد از دستگیری من است و سخت‌ترین شکنجه‌ها را روی من انجام داده بودند. بازجوی من فردی بود به نام منوچهری که خیلی وحشیانه می‎زد، او نامه‌ای نوشته برای روسای ساواک که ۲ صفحه است. او در آن نامه اشاره کرده است که من تخلیه اطلاعاتی نشدم و باید در اسرع‌وقت تخلیه شوم. این سند نشان می‌دهد که من در زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها، باز هم هیچ اطلاعاتی را لو ندادم».

منبع: خراسان

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر