به گزارش مجله خبری نگار/ایران-: انسیه شاهحسینی آخرین بار فیلم سینمایی «زیباتر از زندگی» را ساخت؛ فیلمی که از زمان تولیدش ۱۱ سال میگذرد و حالا با «دست ناپیدا» به جشنواره فیلم فجر آمده است. او تنها کارگردان زنی است که در این دوره از جشنواره فیلم فجر، فیلمش به جشنواره ۴۲ راه یافته است. این کارگردان مطرح سینمای دفاع مقدس این بار هم روایتی از رشادتهای زنان را دستمایه ساخت فیلمش قرار داده است. این فیلم روایتگر زندگی زنی است که ۲۰۰ فانوسقه خونین بر دوش دارد و همه را در آب کارون شسته و به جبهه میفرستد. از این فیلم امروز در خانه جشنواره رونمایی میشود. با او درباره تجربه تازه کارگردانیاش گفتگو کردهایم که در ادامه میخوانید.
در حوزه دفاع مقدس بعد از کتاب «دا» توجه نویسندهها به زنان جلب شد. بعد از آن کتابهایی داشتیم که قهرمانان آن زنان هستند در ۵-۴ سال اخیر بحث پژوهش هم در کانون توجه قرار گرفته و بیشتر پژوهشکنندگان از زنان هستند. در پرداختن به این سوژه موضوع برایتان جالب بود یا جای خالی زنان در دفاع مقدس؟ اینکه خودتان فیلمساز زن هستید، نقشی در انتخاب موضوع داشت؟
من هم از ادبیات به سینما آمدهام. رمانی دارم با عنوان «توپچنار» که داستان آن در دل روستایی در میان کوههای اطراف مرز خراسان و روسیه میگذرد. قهرمانش هم یک زن و آموزگار نهضت سوادآموزی است که ۵ دی ماه ۶۵ در مسیر رسیدن به روستای محل مأموریتش یخ میزند و زیر برفها دفن میشود. رمان من برگزیده آثار برتر ادبیات ۲۰ سال بعد از انقلاب شد. این کتاب ۲۰ شخصیت زن دارد، اما چون قهرمانش آموزشیار نهضت سوادآموزی بود و آن موقع به خاطر فضای مطبوعات و انتشارات که در تصرف جناحی بود که نهضت سواد آموزی را قبول نداشت، موفقیت این کتاب که حالا به چاپ دهم هم رسیده در مغاک قرار گرفت.
این را در پرانتز توضیح دادم که بگویم من قبل از اینها به نهضت زنان توجه داشتم و این طور نیست که با خواندن «دا» یا برحسب شرایط موقت، جای خالی فیلم زنانه را احساس کنم. حتی قهرمان فیلم «شب به خیر فرمانده» من هم یک زن است و برای اولین بار همراه با یک زن خبرنگار همراه شده و به خط مقدم و پشت جبهههای جنگ میرویم. این فیلم، چون در ایران با «اخراجیهای ۱» اکران شد، توسط این فیلم بلعیده شد، ولی در خارج از ایران موفق بود و ۳۰-۲۰ جایزه بینالمللی برای من آورد. هم این فیلم و هم «دست ناپیدا» خاطرات خود من است، منتهی در اولی با دوربین سوپر ۸ به روستاهای مرزی ایران، سوسنگرد و هویزه و... رفتم و بخشی از خاطراتم را تصویر کردم و الان با دوربین عکاسی به اهواز آمدم و سراغ زنانی رفتم که در دل کارون لباس، ملحفه و پتوهای جبهه را میشویند و با آنها سیر و سلوک دارم. نگاه جدید به حرکتی که هیچ کس به آن نپرداخته، اما من، چون سالها با آن زندگی کردم و دغدغهام بود، منتظر فرصتی بودم تا آن را بسازم.
یعنی کتاب «حوض خون» در حد ایده هم تأثیری در گرایش شما به این سوژه نداشت؟
«حوض خون» درباره بچههای اندیمشک است. جغرافیای قصه من با این کتاب فرق دارد. دقیقاً در دل کارون و در اهواز است. «حوض خون» را هم خواندهام که برای من بیشتر بیوگرافی بود. من خودم جزو آن زنها بودم و مقوله را بهخوبی میشناختم.
پس فیلم به نوعی تجربه زیسته خودتان است، با وجود این پژوهش هم داشتید؟ با این زنان گفتگو کردید؟
همهشان دوستان خودم هستند. اصلاً نیازی نبود که بروم و پای حرفشان بنشینم. اغلبشان از کار افتادهاند و حافظه من از آنها قویتر است. مستقیم از خود این شخصیتها وام گرفتم و راوی شخصیتهایی هستم که رفیقهای من بودند. حتی یکی از آنها با وجود آنکه مشغله داشت و حالش خوب نبود در یک سکانس از فیلم نقش خودش را بازی کرده است.
بطن ماجرای فیلم شما تلخ است و موفقیت در خلق فضاهای جنگ و تلخی آن و تصویر کردن هولناکی جنگ و قساوت آن با واکنشهای بعضاً منفی مواجه است. برخی معتقدند نشان دادن این حجم از بیرحمی جنگ آزاردهنده است. چطور میشود بیان واقعیت و این نقد را کنار هم قرار داد؟
فیلم من قصه زنانی است که لباسها، پتوها و کلاههایی را که از خط مقدم یا بیمارستانهای صحرایی آمده، میشویند. به این کلاههای آهنی، مغز و موی سر چسبیده بود، در این لباسها خردهاستخوانهایی بود که زمان شستن مثل تیغ دست زنان را میبرید و آنها به جای آنکه آخ بگویند صلوات میفرستادند.
تکههایی از پوست بدن موقع شستن لباسهای غرق خون روی آب دیده میشد. یک بار پس از احساس سنگینی یک پوتین، فهمیدیم مچ پای قطع شده یک سرباز داخل آن جا مانده است. اما آیا من باید برای اثرگذاری، همه اینها را نشان بدهم؟ به دو دلیل اینها را نشان نمیدهم. اول به همان دلیل که شما گفتید و دوم به خاطر حرمت به پیکر باقی مانده شهدا. من به شدت معتقدم اینها حرمت دارند. در «دست ناپیدا» تلاش کردم همه اینها را نشان بدهم به این معنی که شما حساش کنید، ولی نبینید. در یک فیلم راجع به شهدای تفحص این دیالوگ مطرح میشد که این استخوان جمجمه دارد و آن یکی ندارد. بله اینها عین واقعیت است و نمیتوان کتمان کرد، اما نشان دادن جمجمه شهید حرمت دارد، هم به تماشاچی حرمت بگذاریم و هم قهرمانی که درباره آن حرف میزنیم.
از منظر تاریخی، جنگ اساساً پدیدهای مردانه است و به تبع آن ژانر جنگ در سینمای ایران پر از فیلمهایی با شخصیت و قهرمانان مرد است. ادبیات همچنان که در تصویر زنان فعال و کنشگر اجتماعی پیشرو بوده در این حوزه هم چندین گام پیش از سینما، راوی زوایای پنهان و از چشم دور مانده جنگ و زنانی شده که شکل مواجههشان با جنگ همارزش رزم مردانه در میدان نبرد است. با وجود چنین منابع سرشاری در حوزه ادبیات چرا سینما با این میزان تعلل سراغ این نیمه پنهان جنگ رفته است.
در جهان هم ادبیات جلوتر از سینماست و این مختص سینمای ایران نمیشود. مسائل جنگ ویتنام، کره و... حتی خاورمیانه اول در ادبیات نمود داشت. درباره آن نوشتند و بعد وارد سینما شد. ابزار ادبیات راحتتر است؛ یک قلم و کاغذ میخواهد و ذهن خلاق و فضای خلوت. با اینها میتوانی دنیا را روی کاغذ خلق کنی، نه مشکل دوربین داری و نه مشکل سرمایه. به همین دلیل ادبیات در سرعت عمل به سینما پهلو میزند. در عین حال در نمونههای زیادی از آثار سینمای اقتباسی جذابتر از کتاب در آمده و برخی جاها ادبیات به خاطر قدرتی که دارد، سبقت گرفته است.
درباره نهضت حضور زنان در این حوزه چند سالی است که با تشویق رهبر معظم انقلاب شرایط خیلی بهتر شده و حتی درباره خاطرات مردان هم زنان راوی هستند. این جای شکر است. با توجه به اینکه انقلاب ما، انقلاب فرهنگی بود و رهبر انقلاب با سخنرانی و اقدامات فرهنگی توانست لایههای اجتماعی را تکان دهد، انتظار میرفت ما که میراثخوار این انقلاب فرهنگی هستیم در زمینه فرهنگ پیشرفت بیشتری داشته باشیم، اما متأسفانه اگر ترسیمی از منحنی پیشرفت داشته باشیم در همه امور از صنعت و صنایع دفاعی گرفته تا بسیاری عرصه ها، از مسائل فرهنگی جلوتر هستیم، چون در هیچ دورهای مهندسی فرهنگی نداشتیم و از بالا به مسائل کشور نگاه نشد که از کجا باید حرکت کنیم و به کجا برویم. در دورهای بنیاد سینمایی فارابی خط خوبی برای مبارزه با سینمای قبل از انقلاب شروع کرد و یکسری ارزشها را مطرح و از سازنده این آثار حمایت کرد. بهعنوان مثال فیلم «نیاز» در حد یک فیلم کوتاه و فیلمنامهاش در یک صفحه بود، اکشن هم نداشت، اما چون ارزشی را مطرح میکرد به شکل جدی از آن حمایت شد.
زمان اکرانش، در سینماها فیلمهای تکراری گذاشتند و کاری کردند که هر کس میخواست به سینما برود به اجبار این فیلم را ببیند. این یعنی یک حرکت فرهنگی. اما متأسفانه این حرکت هم بعد از مدتی متوقف شد، بیسوادی بر فضای سینما حاکم شد و عوامل نفوذ از این فضا استفاده کردند و، چون میدانستند انقلاب ما، انقلاب فرهنگی است به همان جا حمله کردند؛ منتهی با دستان خودمان، با سینمای خودمان و به وسیله قلم نویسندههای خودمان کاری کردند که ابتذال بر سینما حاکم شد و ذائقه تماشاگر را عوض کردند. حالا هر چقدر هم تلاش کنی فیلم ارزشی بسازی میگویند فیلم خوبی است، اما آیا کسی میرود این فیلم را ببیند؟! این سؤال خطرناک است. تو بهعنوان یک عنصر فرهنگی نباید این حرف را بزنی، باید بگویی تو فیلم خوب ساختی، من هم تماشاگر خوب برایت تربیت میکنم. میشود این خسارت را جبران کرد؛ به شرط همکاری تلویزیون. تلویزیون مهمترین مرجع تربیت تماشاگر است. همچنین در دورافتادهترین نقطه ایران با یک آنتن در دسترس است. تلویزیون میتواند برای تمام محصولات فرهنگی، تماشاگر خوب تربیت کند. همه اینها یک مهندسی فرهنگی از منبع واحد میخواهد که شعب متعدد پیدا کند و جریانساز شود.
در سینمای امروز که ستارهها در انتخاب و فروش فیلمها تأثیرگذارند، سراغ بازیگران چهره نرفتید. جذابیت فیلم شما برای همراهی مخاطب چیست؟
در تمام فیلمهایی که در جنوب ساختم، ۹۰ درصد بازیگران یا بومی یا از تئاتریهای این منطقه بودند. در این فیلم هم نقش قهرمان اصلی را خانم معصومه بافنده بازی میکند که هنرمند بسیار خوبی است و من قبل از این شناختی از او نداشتم. دوست نداشتم آدم مشهوری در ترکیب بازیگرانام باشد. برای اینکه بیس قصه ما مستند است و اگر سلبریتیای میگذاشتم که در کارون لباس میشوید، همه میخندیدند. ضمن اینکه من از ادبیات به سینما آمدهام و قصه و فیلمنامه نقطه قوت کار من است. مردم برای قصه به سینما میآیند. فیلمی که قائم به قصه و کاراکتر باشد، احتیاجی به سلبریتی ندارد. نکته مهم بعدی توانایی در بازی گرفتن از نابازیگر است. خیلی از سلبریتیها در برخی نقشها، چون باورش ندارند در حد یک ماکت انجام وظیفه میکنند و به همین خاطر به دل نمینشینند و البته خیلی از این عزیزان هم هستند که فراتر از تصور من میباشند. در اغلب موارد مشابه فیلم من، سلبریتیها به نقش لطمه زدهاند بر همین اساس ترجیح میدهم با آدمهایی کار کنم که برای اولین بار جلوی دوربین میآیند و برخیشان هم از بازیگران تئاتر همین استان هستند. یکی از افتخارات فیلم من به گفته هیأت انتخاب همین است که ۱۰ هنرپیشه خوب به سینما معرفی میکند.
به هر حال سینما هنر صنعت است و نمیتوان مسأله فروش را نادیده گرفت و همین مسأله جای بحث است که آیا در شرایط امروز که مخاطب بهدنبال حال خوش و سرگرمی به سینما میرود، چنین فیلمهایی میتوانند مخاطب جذب کنند؟
این بزرگترین آفت و خیانت فرهنگی است که فروش فیلم تبدیل به ارزش شده است. بله فروش فیلم خوب است و هنر بدون مخاطب به درد انباری میخورد. ولی چه فیلمی و به چه قیمتی؟ همه ما میدانیم فیلمی که رقص داشته باشد، مخاطب جذب میکند - البته خوشبختانه پس از مدتی مخاطب این را هم پس میزند-، ولی واقعاً باید از این فیلم تقدیر کرد؟ اینکه با یک قر دادن فروش فیلم بالا برود، ارزش نیست.
این که الان مردها با شلوارک در فیلمها میرقصند! آیا این ارزش است؟ دفاع از فیلمهای پرفروش ارزشمند است به شرط اینکه محتوا داشته باشد و در راستای شأن این ملت باشد؛ ملتی که برای بدرقه استخوانهای پوسیده غواصها هرولهکنان میآید و با هر سلیقه و تفکری با تحسین زیر تابوت سردار قاسم سلیمانی کنار هم قرار میگیرند، سینمای ارزشمندی میخواهد در شأن خودش. البته فیلمهای خوب هم داریم منتهی مثل جزیرههای تک افتاده هستند و، چون جریان نمیسازند، یک رود خروشان میآید همه را با خودش میبرد. باید جلوی سیلاب را گرفت. وقتی فضا خوب باشد، آن وقت پرفروشترین فیلمها، فیلمهایی میشوند که حرفهای ارزشمندی برای گفتن دارند. حدود ۱۵ سال پیش در زمان نمایش فیلمام در فرانسه، در برفی شدید یک پیرمرد فرانسوی برای دیدن فیلم آمده بود. برایم عجیب بود، از او پرسیدم چرا فیلم ایرانی برایت جالب است؟ گفت فیلمهای ایرانی حرف دارند برای گفتن. آنها میآمدند حرفهایی را که در سینمای تجاری و هالیوود نمیشنیدند در سینمای ما بشنوند. الان چنین فیلمی داریم که یک پیرمرد فرانسوی روی برف سر بخورد و خود را به سینما برساند برای شنیدن حرفی که ما مطرح میکنیم؟
بر اساس تجربه و خاطراتتان، پس باید گفت پتانسیل زیادی در قصه زنان در پس سایه دفاع مقدس وجود دارد که هنوز چیزی از قصه آنها شنیده نشده است.
بسیار زیاد. ما تازه وارد مقدمه شدهایم. اگر حضور زنان در دفاع مقدس یک کتاب باشد، ما تازه وارد دیباچه آن شدهایم.