کد مطلب: ۵۴۴۶۶۸
۲۳ آذر ۱۴۰۲ - ۰۶:۵۱

مادر! من دستشویی تمیز می‌کنم

ماجرای زندگی پرفراز و نشیب ننه‌مریم

به گزارش مجله خبری نگار/همشهری: ریزه است و فلفلی، نمی‌تواند مثل قدیم‌تر و فرز کار کند، ولی هنوز هم دود از کنده بلند می‌شود و از همکاران جوانش که نظافت دیگر سرویس‌های بهداشتی عمومی شهر را برعهده دارند، کم نمی‌آورد. کسانی که او را می‌شناسند ننه‌مریم صدایش می‌زنند. این اسم را دختربچه افغانستانی، که کمی آن طرف‌تر از سرویس بهداشتی گل مریم می‌فروشد، روی او گذاشته است. خودش هم از این اسم بدش نمی‌آید، شاید برای اینکه دختر دم‌بختش هم مریم نام دارد. هنوز هم به کارش عادت نکرده و دم ظهر تا یادش می‌آید صبح سرویس‌های دستشویی چه حال و روزی داشتند، لقمه نان بربری بیاتش توی دهانش می‌ماسد، اما ناراضی نیست و می‌داند نان سفره او و مریم پاکیزه و حلال‌تر از حلال است.

اینجا همه چیز امانت است

همه جا را با جوهر نمک برق انداخته و حسابی پاکیزه شده‌اند. رگ‌های کبود دست‌های متورمش برجسته شده‌اند و ذق‌ذق کمرش امانش نمی‌دهد که روی چهارپایه زهواردررفته جلو در آرام بگیرد. سرویس‌های بهداشتی زنانه را تمیز می‌کند؛ ۲ شیفت و از ساعت ۵ صبح تا ۹ شب. اتاقکی که برای استراحت به او داده‌اند به اندازه‌ای است که فقط بتواند سجاده‌اش را پهن کند و سروقت نمازش را بخواند، البته اگر هم اتاقی بزرگ، با بخاری و پنکه و فرش و ظرف داشت، باز هم نمی‌توانست از سرویس‌ها غافل بماند. بالاخره مسئولیتی است که به او سپرده‌اند و ننه‌مریم از جوانی میان دوست و آشنا به دست‌پاکی و امانتداری معروف بوده است. روزی هم که آدمی خدانشناس گوشی تلفن همراه قدیمی او را با همان شارژرش دزدید، باز ننه‌مریم خوشحال بود که به شیر‌های آب یا پریز‌های دستشویی‌ها طمع نکرده اند.

ننه‌مریم، خانم یک خانه بود

تا چند سال پیش ننه مریم فکر نمی‌کرد روزی روپوش نظافت به تن کند و سرویس‌های بهداشتی‌ای را بشوید و بسابد که آدم‌های جورواجور در آن رفت‌وآمد می‌کنند. خودش خانه و زندگی روبه‌راهی داشت و همان پاکیزگی دستشویی منزل ۸۰ متری‌اش کفایت می‌کرد که سلیقه کدبانوی خانه را نشان دهد، اما روزگار با او سر سازگاری نداشت و وقتی همسرش از بروبیا و دار و ندار زندگی گذشته‌اش فقط پونه و مریم را برایش گذاشت و بی‌خبر رفت، او به یکباره نان‌آور خانواده‌ای سه‌نفره و پدر و مادر ۲ دختر نوجوان شد. آن روز‌ها ننه‌مریم که بیشتر از ۴۰ سال از عمرش نگذشته بود، در تزریقات مهارت داشت. او توانست در درمانگاهی مشغول شود و ۱۰ سالی هم آنجا کار کرد.

بیمه‌اش برقرار بود و حقوقش هم آنقدری بود که با قناعت و آبروداری روزگارشان بچرخد، اما درمانگاه که تعطیل شد او به هر دری زد نتوانست کار و باری پیدا کند. یک روز که دنبال شغلی دیگر، این در و آن در می‌زد، گذرش به یکی از سرویس‌های بهداشتی عمومی افتاد و وقتی حال و روز آنجا را دید پیشنهاد کرد که به‌عنوان نظافتچی مشغول شود.

روز اول به ننه‌مریم سخت گذشت و هر چقدر هم پارچه دور دهان و بینی‌اش می‌پیچید، بوی بد سرویس بهداشتی که با بوی جوهر نمک در هم آمیخته بود آزارش می‌داد، ولی وقتی یادش می‌آمد چه پول‌های کثیفی را پس زده تا پونه و مریمش در دامن او نان پاکیزه بخورند، غصه‌هایش به الهی شکر! زیر لب ختم می‌شد. مریم ۲ سال پیش نامزد کرده، ولی هنوز ننه‌مریم نمی‌تواند او را به خانه بخت بفرستد. از ۵ میلیون تومان حقوقی که سر‌ماه می‌گیرد چیزی برای خرید جهیزیه نمی‌ماند. ۲ ونیم میلیون تومان که کرایه اتاق و آشپزخانه‌ای است که او و دخترش زندگی می‌کنند. آن ۲ ونیم میلیون تومانی را هم که می‌ماند هر چقدر بالا و پایین کند بیشتر از خورد و خوراک‌شان قد نمی‌دهد، ولی ننه مریم دلش نمی‌آید دخترش را دست خالی به خانه شوهر بفرستد: «دل بچه‌ام می‌شکند مادر! آرزو به دلش می‌ماند...»

کرورکرور درآمد را قبول نکردم

ننه با درآمدی که از تزریقات داشت، پونه را آبرومندانه شوهر داده و مادربزرگ هم شده است. شوهر پونه تا چند ماه پیش فکر می‌کرد مادرزن مهربانش با حقوق بازنشستگی برای نوه‌اش، سامان، خوراکی‌های جورواجور می‌خرد، ولی وقتی سامان، مادربزرگش را به‌طور اتفاقی مشغول نظافت دید، داماد ننه‌مریم هم از موضوع باخبر شد. ننه‌مریم تعریف می‌کند: «وقتی فهمید نگران بودم که دیگر از دست من غذا نخورد و بابت کارم به دخترم زخم‌زبان بزند، ولی وقتی از خودم ماجرا را پرسید، گفتم: «بله، مادر! من دستشویی تمیز می‌کنم که نانم حلال باشد. می‌توانستم پول زیاد و حرام به‌دست بیاورم، ولی از خدا ترسیدم. به من یک آدم ناخلف پیشنهاد کرد مواد مخدر دست بچه‌های مردم بدهم و کرورکرور پول بگیرم، ولی من قبول نکردم.»

دامادم هم بنده خدا دیگر هیچ‌وقت به روی من نیاورد که کارم چی هست، توی خانه‌اش ظرف و ظروف من را جدا نکرد، وقتی هم میهمان خانه‌ام می‌شود، راضی و ناراضی سر سفره‌ام غذا می‌خورد.» همین امروز و فردا ۷۰ سالگی ننه‌مریم تمام می‌شود و کار او بیمه‌ای هم ندارد که چشم انتظار بازنشستگی‌اش باشد، ولی باز هم می‌گوید: «خدا بزرگ است، بی‌روزی نمی‌مانیم...»

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر