حامد علیاکبرزاده در یادداشتی با عنوان «در جستوجوی سوگواریهای ناممکن!» به مفهوم سوگواری پرداخته است.
به گزارش مجله خبری نگار، این پژوهشگر فلسفه در این یادداشت نوشته است: این روزها گفته میشود که شیوع کرونا حتی امکان سوگواری تمام و کامل را از ما گرفته است؛ کرونا دست ما را از عزاداری برای عزیزانمان کوتاه کرده است؛ من دوست دارم برای آن عزیزم که از دست رفته، سوگواری کنم، دیگران بیایند و به من تسلی بدهند تا کمی از رنجهایم کاسته شود. توجه داشته باشید! مسئله کاستهشدن از غمهای من است. انسانی که به دنبال یک سوگواری پر و پیمان است، اگر باور کند که سوگواری امری ناممکن است، اگر بپذیرد که دوستداشتن به معنای ارسطویی آن امری محال است، دیگر پذیرفتن وضعیت کنونی برایش آسانتر میشود، میتواند بپذیرد که مجلس عزایی برگزار نشود، برو و بیایی به مناسبت مرگ عزیزانش نباشد و... زیرا او میداند که اساساً سوگواری امری ناممکن است، حتی دوستی هم امری محال است.
متن کامل یادداشت علیاکبرزاده در پی میآید:
سوگ به چه معناست؟ سوگواری چیست؟ چرا ما در فراق عزیزانمان سوگواری میکنیم؟ وقتی در سوگ از دستدادن کسی یا چیزی هستیم، دقیقاً در چه وضعیتی قرار داریم؟ آیا سوگ عزیزان همواره داغ و زنده میماند یا بعد از مدتی فراموش میشود؟
این سؤالات و بسیاری سؤالهای دیگر را میتوان از منظرهای مختلف پاسخ داد و شاید این پاسخها به میزان زیادی وابسته به نگاه ما به مسئله «دیگری» باشد.
سوگ کنشی انسانی است در پاسخ به دیگری، سوگ هنگامی معنا دارد که دیگری معنا داشته باشد، به تعبیر دیگر هنگامی میتوان در برابر دیگری احساس مسئولیت داشت و دست به کنش و واکنش زد که گسست و غیریت من با دیگری، توسط خود من پذیرفته شود.
ما در شرایط سوگ هیچگاه خود را با دیگری نمیآمیزیم و به تعبیر ژاک دریدا واکنشهای من (که سوگ یکی از آنهاست) وابسته به فردیت است و باید من و دیگری روبهروی هم قرار بگیریم تا پاسخگویی امکانپذیر شود. ابتدا باید دیگری معنا داشته باشد تا سوگواری برای دیگری هم معنا یابد. از این منظر، سوگواری دوره ناگواری است که در آن دیگری در درون ما زیست میکند و ما میکوشیم با فقدان او کنار بیاییم، یعنی در عین اینکه سوگواریم، تلاش میکنیم فقدان او را فراموش کنیم و این خود، شاید احساسی شبیه به خیانت را در ما پدید آورد.
در نگاه فلسفی دریدا، یک سوگواری کامل و درست، سوگواریای است که قادر به انجامش نباشیم، یعنی سوگواریای که از پس از آن برنیاییم، زیرا وقتی سوگواری میکنیم، تلاش میکنیم بار روانی جدایی را کاهش داده، به فقدانِ عزیز از دسترفته عادت و او را فراموش کنیم، در عین اینکه ادعا میکنیم فقدان او را نمیتوانیم تحمل کنیم. ما در سوگواری تلاش میکنیم هم با فراق کنار بیاییم و هم کنار نیاییم!
به تعبیری، سوگواری موفقیتآمیز "یعنی تلاش برای کنار آمدن با فقدان دیگری" یک سوگواری شکستخورده است و سوگواری باید شکست بخورد تا موفق شود، بنابراین سوگواری عرفی، ناممکن و مفهومی پارادوکسیکال و خودمتناقض و البته موفق است. تعجب نکنید که در نگاه دریدا خودمتناقض وجود دارد و منطق او منطقی متناقضنما و پارادوکسی است.
با این رویکرد، دوستی نیز امری محال و ناممکن است، وقتی دو دوست با هم یا در یک زمان میمیرند، دوستیشان از همان ابتدا با این احتمال شکل گرفته که یکی مرگ دیگری را خواهد دید و برای خاکسپاری او زنده خواهد ماند، درحالیکه در نگاه عرفی و حتی بسیاری فیلسوفان مانند ارسطو، قرار است دو دوست به وصال و دوستی پایدار فکر کنند، آنان فکر میکنند که دوستی مبتنی بر پیوندهاست، غافل از آنکه در نگاه دریدا دوستی از همان ابتدا بر گسست، افتراق، هجران و فقدان استوار است.
از این منظر زنده ماندن نام دیگرِ سوگواری است و دوستداشتن با امکان زندهماندن آغاز میشود. امکان زندهماندن، امکان سوگواری نیز هست. به تعبیر ساده من دیگری را دوست دارم، حال که او مرده، دوست دارم زنده بمانم و برایش سوگواری کنم و سوگواری میکنم، برای اینکه زندهماندن را دوست دارم. در نتیجه سوگواری من برای دوستم با زنده ماندن من گره خورده و من سوگواری را دوست دارم چون زنده ماندنم را دوست میدارم.
رولان بارت، در کتاب خاطرات سوگواری، میگوید: «من در رنج کشیدن خودم زندگی میکنم و این خوشحالم میکند. هر چیزی که مرا از زیستن در رنجوریام بازدارد، برایم تحملناپذیر است.» (بارت، خاطرات سوگواری، ص ۱۸۲) بارت میگوید: «چیزی نمیخواهم جز اینکه در رنج کشیدن زندگی کنم.» (همان، ص ۱۸۳) یعنی انسان در عین سوگواری و در عین رنج سوگواری میخواهد زنده بماند، نمیخواهد همچون دیگری بمیرد، نمیخواهد با دیگری وحدت پیدا کند، دوست دارد غیریت خود را با او حفظ کند، پس اساساً سوگواری امری ناممکن است، وقتی که هم میخواهی با دیگری باشی و هم با او نباشی.
بارت شمایل وحشتناک سوگواری را به ناتوانی از عشقورزیدن تعبیر میکند، اضطراب از اینکه نمیداند چگونه عشق بورزد، این یعنی سوگواری حقیقتاً برای دیگری نیست، سوگواریهای من برای خودم است، من با سوگواری مقاوم میشوم، تحمل فقدان دیگری را تقویت میکنم، به خویش بازمیگردم و دیگری هجرتکرده را، در عین تمایل به او، طرد میکنم. دقت کنید! طرد دیگری در عین تمایل به دیگری! این همان سوگواری ناممکن است.
بارت در سوگ مادرش تصریح میکند که آنچه مرا از مادر جدا میکند، فشردگی (گسترش یافتن، به تدریج انباشته شدن) مدتزمانی است که بعد از مرگش قادر بودهام بی او زندگی کنم. (همان، ص ۲۳۳)
ممکن است بگویید برخی در سوگ عزیزان به مرحلهای میرسند که میخواهند خودکشی کنند، یعنی دوست دارند مثل دیگری بمیرند، اینجا چه میگویید؟ اینجا که فرد سوگوار میخواهد به عزیز از دسترفتهاش بپیوندد، اینجا که سوگواری ممکن است!
اما بارت برای این سؤال هم جوابی دارد، او معتقد است که خودکشی اقدامی است برای فرار از رنج درونی و تأثیرات نفسانی، او میگوید: «چگونه بدانم که اگر مرده باشم، بیشتر رنج نمیکشم؟» (همان، ص ۲۵۶) به تعبیر او «هر یک از ما آهنگ رنج کشیدن خودش را دارد.» (همان، ص ۱۷۲) پس خودکشی هم اگر پایان خط سوگواری باشد، باز برای دیگری نیست، برای رهایی از رنجی درونی است که من را آزرده کرده و به آخر خط رسانده است. اگر اطمینان کنم که پس از خودکشی بیشتر رنج نمیکشم، حتماً خودکشی میکنم، حال که مطمئن نیستم، خودکشی نمیکنم؛ چون نمیخواهم رنج بیشتری ببرم، مسئله سوگواری مسئله من است، نه مسئله دیگری. اساساً سوگواری، متأثر و منقلبشدن، درد و رنج و... همگی اموری درونی و سوبژکتیو محسوب میشوند.
این روزها گفته میشود که شیوع کرونا حتی امکان سوگواری تمام و کامل را از ما گرفته است؛ کرونا دست ما را از عزاداری برای عزیزانمان کوتاه کرده است؛ من دوست دارم برای آن عزیزم که از دست رفته، سوگواری کنم، دیگران بیایند و به من تسلی بدهند تا کمی از رنجهایم کاسته شود. توجه داشته باشید! مسئله کاستهشدن از غمهای من است.
انسانی که به دنبال یک سوگواری پر و پیمان است، اگر باور کند که سوگواری امری ناممکن است، اگر بپذیرد که دوستداشتن به معنای ارسطویی آن امری محال است، دیگر پذیرفتن وضعیت کنونی برایش آسانتر میشود، میتواند بپذیرد که مجلس عزایی برگزار نشود، برو و بیایی به مناسبت مرگ عزیزانش نباشد و... زیرا او میداند که اساساً سوگواری امری ناممکن است، حتی دوستی هم امری محال است.
این جمله منسوب به ارسطوست که گفته بود: «ای دوستان من، دوست وجود ندارد» و دریدا این جمله را بسیار دوست دارد.( Derrida , The Politics of Friendship). درواقع دوستی غیرسودمندانه، یک رویا و توهم است و در هر دوستی، هر یک از طرفین، ابتدا به سود خود میاندیشند، بهتر بگویم، به خود میاندیشند، نه دیگری.
ادعای دوستانه اینچنین است که من از شما میخواهم که دوستانی باشیم از آن دست که من آرزویش را دارم و من به آن نیاز دارم و من وعدهاش را میدهم. این نگاه یعنی در این دوستی من محور هستم نه تو و نه ما.
حال با این اوصاف، دوستی را رها کنیم، دوستداشتن دیگران را رها کنیم؟ آیا دوستی محقق میشود؟ پاسخ دریدا این است که دوستی همیشه در راه است، دوستی وابسته به امید و آرزوی ماست، این همان ساختگشایی دوستی است. دوستی در این نگاه، ساختگشایی انتظار و امکان آن چیزی است که ما آنرا غیرممکن میدانیم، یعنی بیدار کردن آرزوها و امیدهایمان برای ناممکنها و محالات.
در این نگاه، دوستی مفهومی است که از دل آرزوها و امیدهایمان بیرون میآید. دوستی مفهومی انتزاعی است و از دل آنچه به آینده ارجاع میدهیم بیرون میآید. دوستی مفهومی است که همیشه انتظار داریم محقق شود و این انتظار خود دوستی است، دوستی پیوندی است پیوندناپذیر.
سوگ نیز همینگونه است، باید برای عزیزانمان سوگواری کنیم، اما سوگواری هیچگاه محقق نمیشود، سوگواری ما را به آینده ارجاع میدهد تا شاید در آینده، فراق عزیزمان برای ما آسانتر شود، امیدواریم که شاید چیزی و اتفاقی خلاء وجود دیگری را پر کند، آرزو میکنیم وضع طوری رقم بخورد که گویا دیگری هنوز هست، شاید این معنای سوگواری باشد.
منبع: ایسنا