کد مطلب: ۸۸۶۱۶۹
|
|
۲۶ مرداد ۱۴۰۴ - ۲۲:۳۶

کوروش کبیر؛ پادشاهی که مرز‌ها را به هم پیوند زد

کوروش کبیر؛ پادشاهی که مرز‌ها را به هم پیوند زد
کوروش، با معیار‌های امروزی، بی‌شک یک چهرۀ نظامی و سیاسی قدرتمند بود و فتوحاتش احتمالاً با خشونت‌هایی همراه بود. اما آنچه او را از دیگر فاتحان زمان خود متمایز می‌کند، نه پرهیز مطلق از خشونت، بلکه رویکرد نسبی‌اش به مدارا با فرهنگ‌ها و مذاهب مختلف پس از فتح است؛ امری که دست کم در تاریخ باستان کم‌سابقه بود.

به گزارش مجله خبری نگار، عصر ایران نوشت: در دل تاریخ ایران، کوروش هخامنشی همچون ستاره‌ای می‌درخشد که نه‌فقط سلسله‌ای تازه، که شیوه‌ای نو برای حکمرانی بر پهنه‌ای گسترده از اقوام و ملت‌ها به جهان عرضه کرد. نام او با تساهل، نبوغ نظامی، و خرد سیاسی گره خورده است. بسیاری، او را نه‌فقط نخستین پادشاه بزرگ ایران، بلکه یکی از نخستین فرمانروایانی می‌دانند که مفهوم امپراتوری چندقومیتی و مبتنی بر عدالت را پایه‌گذاری کرد. روایت کوروش، فراتر از افسانه‌ها و اسطوره‌ها، در بستر واقعیات تاریخی، منشوری است از فرهنگ، قدرت، و انسان‌دوستی.

کوروش در حدود سال ۵۹۰ پیش از میلاد در سرزمین انشان زاده شد. پدرش کمبوجیه اول، پادشاه انشان از شاخه‌ای از خاندان هخامنشی بود و مادرش ماندانا، شاه‌دخت ماد‌ها و دختر آستیاگ، پادشاه ماد. از این پیوند، کودکی برخاست که سنت دو ملت را در خون خود داشت و از همان آغاز، آمادۀ عبور از مرز‌های قبیله و قوم بود.

هرودوت، تاریخ‌نگار یونانی، روایتی افسانه‌گونه از کودکی کوروش نقل می‌کند که در آن آستیاگ از ترس خواب خود—که نواده‌اش سلطنت او را سرنگون خواهد کرد—فرمان به قتل نوزاد می‌دهد، اما کوروش نجات می‌یابد و نزد چوپانی بزرگ می‌شود. بعدها، تقدیر چنان می‌چرخد که این کودک تبعیدی، واقعاً سلسلۀ ماد را در هم می‌شکند.

صعود سیاسی؛ فتح ماد و اتحاد ایران

حدود سال ۵۵۰ پیش از میلاد، کوروش علیه آستیاگ شورید و او را شکست داد. فتح ماد، اولین گام بزرگ در مسیر تاسیس امپراتوری هخامنشی بود. او برخلاف رسم رایج، شاه ماد را نکشت و حتی بسیاری از مقام‌های مادی را در ساختار حکومتی خود حفظ کرد. این اقدام، نخستین نشانه از "سیاست تساهل و ادغام قدرت‌ها" بود.

با این پیروزی، کوروش عملاً کنترل سراسر فلات ایران را به دست گرفت و مشروعیت دوگانۀ مادی-هخامنشی یافت. اما نگاه او فراتر از این مرز‌ها بود. ایران‌زمین، برای کوروش نه مقصد، بلکه آغازگاه امپراتوری بود.

فتوحات نظامی؛ راهی به سوی بابل

پس از ماد، نوبت به لیدی رسید؛ یکی از ثروتمندترین سرزمین‌های آن دوران به پادشاهی کرزوس. حدود سال ۵۴۶ پیش از میلاد، کوروش در نبردی تعیین‌کننده، لیدی را فتح کرد و بدین‌ترتیب بخش غربی آناتولی (ترکیه امروزی) را نیز به قلمرو خود افزود.

اما شاید بزرگ‌ترین و مهم‌ترین فتح کوروش، تسخیر بابل در سال ۵۳۹ پیش از میلاد بود. بابل نه فقط مرکز قدرت و ثروت، بلکه قلب تمدن‌های کهن میان‌رودان بود. کوروش بدون جنگ گسترده وارد شهر شد. او با احترام به باور‌ها و معابد بابلیان، دل مردم را به دست آورد. استوانۀ معروف کوروش، که به عنوان نخستین منشور حقوق بشر شناخته می‌شود، دقیقاً مربوط به این دوره است. در آن، کوروش از آزادی اقوام، بازسازی معابد، و بازگرداندن خدایان ملت‌ها سخن می‌گوید.

ساختار حکومتی و فرهنگ سیاسی

امپراتوری کوروش، مبتنی بر ساختاری تازه بود: قلمرویی وسیع با اقوام گوناگون، زبان‌های مختلف، و آیین‌هایی متنوع. او برخلاف فاتحان سنتی که همه چیز را به رنگ فرهنگ خود درمی‌آوردند، نظامی از همزیستی و مشارکت را طراحی کرد.

ایجاد ساتراپی‌ها - استان‌های محلی با حاکمانی که مستقیماً زیر نظر شاه بودند - نظام اداری منسجمی را پدید آورد. نظارت مرکزی همراه با آزادی‌های مذهبی و فرهنگی در مناطق مختلف، سبب شد که کوروش هم محبوب مردم عادی باشد و هم وفاداری نخبگان محلی را حفظ کند.

چهره‌ای فرهنگی؛ پادشاه فیلسوف

کوروش تنها یک جنگاور نبود؛ روایت‌هایی که از او به جا مانده‌اند، چهره‌ای فرهنگ‌دوست و اهل مدارا از او می‌سازند. او به جای تخریب، بازسازی می‌کرد؛ به جای تحقیر، حرمت می‌نهاد. بازگرداندن یهودیان از اسارت بابلی و بازسازی معبد اورشلیم توسط او، در منابع یهودی نیز با احترام ذکر شده است. در «عهد عتیق»، کوروش «مسیح خداوند» خوانده می‌شود؛ لقبی بی‌سابقه برای پادشاهی غیریهودی.

در نگاه فلاسفۀ یونانی مانند گزنفون، کوروش الگویی از یک پادشاه آرمانی است؛ کسی که حکومتش با فضیلت، عقلانیت و انصاف همراه بوده است. «کوروش‌نامه»‌ی گزنفون، اگرچه اثری آرمانی است، اما تأثیر عمیق شخصیت کوروش بر ذهنیت فلسفی یونانی را به خوبی نشان می‌دهد.

مرگ و افسانه

مرگ کوروش در حدود سال ۵۳۰ پیش از میلاد رخ داد. روایت‌های متفاوتی از چگونگی مرگ او وجود دارد، مشهورترین آن، کشته شدن در جنگ با اقوام ماساگت‌ها در شرق ایران است. جسد او را به پاسارگاد منتقل کردند و در آرامگاهی ساده، اما باشکوه به خاک سپردند؛ بنایی که هنوز بر خاک فارس ایستاده است.

گذشت قرن‌ها، از شکوه آرامگاه کاست، اما در دل بسیاری از ایرانیان، کوروش همواره باقی ماند. در دوران هخامنشیان، ساسانیان، و حتی پس از ورود اسلام به ایران، یاد او همواره با غرور، حکمت، و نوعی آرمان انسانی همراه بود.

میراثی برای جهان

میراث کوروش تنها در مرز‌های ایران نماند. در قرن بیستم، با کشف و بازخوانی استوانۀ کوروش، او بار دیگر به صحنۀ جهانی بازگشت. سازمان ملل متحد، استوانۀ او را به عنوان نمادی از حقوق بشر معرفی کرد و در بسیاری از محافل علمی و فرهنگی، او به عنوان نمونه‌ای از "فرمانروایی عادل و تساهل‌پیشه" شناخته شد.

در ایران معاصر نیز، کوروش تبدیل به نمادی هویت‌ساز شد. بازخوانی چهرۀ او در میان طیف‌های مختلف مردم و نخبگان جامعۀ ایران، نوعی بازگشت به ریشه‌ها تلقی شد؛ تلاشی برای یافتن الگویی از قدرت که بر مبنای عقل، عدالت و احترام به انسان استوار باشد.

باید افزود که «کوروش‌نامه» (Cyropaedia) نوشتۀ گزنفون، بیشتر شبیه یک رمان فلسفی-سیاسی است تا یک منبع تاریخی معتبر. گزنفون که خودش شاگرد سقراط بود، این اثر را حدود ۱۵۰ سال پس از مرگ کوروش نوشت و هدفش بیشتر ترسیم یک «فرمانروای آرمانی» بود تا بازگویی دقیق رویداد‌های تاریخی.

تفاوت‌های "کوروش‌نامه" با شواهد تاریخی

کوروش‌نامۀ گزنفون، کوروش را یک پادشاه همیشه خردمند و بی‌نقص معرفی می‌کند، در حالی که منابع بابلی، ایرانی و یونانی دیگر، چهره‌ای پیچیده‌تر از او نشان می‌دهند. گزنفون اصلاً به جنبه‌های مذهبی کوروش اشاره‌ای نمی‌کند، و این در تضاد با منشور معروف کوروش است. روایت فتح بابل در آن، افسانه‌ای‌تر و با تأکید بر نبوغ نظامی کوروش است، در حالی که اسناد تاریخی نشان می‌دهند این فتح بدون جنگ و با همکاری بخشی از نخبگان بابل انجام شده.

با این حال، کوروش‌نامه برای فهم ذهنیت سیاسی یونانیان و ایده‌آل‌های آنها درباره‌ی پادشاهی، ارزش فلسفی و ادبی دارد. حتی برخی اندیشمندان سیاسی قرون وسطی و رنسانس (مثل ماکیاولی و مونتسکیو) از آن تأثیر گرفتند.

برخی منابع تاریخی به کشتار‌هایی اشاره دارند که در دورۀ فتوحات کوروش رخ داده‌اند، هرچند تصویر عمومی‌یی که از او در اسناد رسمی مانند منشور کوروش یا در برخی منابع یونانی آمده، چهره‌ای عادل و انسان‌دوست است. اما نباید فراموش کرد که کوروش، پیش از هر چیز، یک فاتح نظامی بود و امپراتوری‌اش از طریق جنگ، تصرف و سلطه گسترش یافت. به عنوان چند نمونۀ مهم در این زمینه می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

فتح لیدیه و شهر سارد: پس از شکست کرزوس، پادشاه لیدیه، برخی گزارش‌ها از غارت سارد سخن می‌گویند. هرچند گفته شده کرزوس زنده ماند و بعد‌ها مشاور کوروش شد (که سندی قطعی ندارد)، اما مردم لیدیه احتمالاً قربانیان خشونت جنگ بوده‌اند.

فتح بابل: منابع بابلی مانند استوانه نبونعید و منشور کوروش، از فتح بدون خون‌ریزی حرف می‌زنند، اما برخی تاریخ‌دانان معاصر معتقدند این روایت احتمالاً اغراق‌آمیز یا تبلیغاتی است. در مقیاس واقع‌گرایانه، احتمال دارد در نقاطی از شهر یا در برابر مخالفان وفادار به نبونعید، برخورد‌های خشونت‌آمیز روی داده باشد.

فتح ایلام و انشان: دربارۀ اوایل حکومت کوروش، زمانی که تازه با ماد‌ها و ایلامیان درگیر شده بود، منابع بسیار اندکی وجود دارد. اما با توجه به روش رایج سلطۀ نظامی در آن زمان، بعید نیست آن فتوحات هم با مقاومت‌هایی همراه با خشونت توأم بوده باشد.

سایه‌روشن‌های چهرۀ کوروش: میان اسطوره و واقعیت

کوروش دوم یا کوروش کبیر، بنیان‌گذار شاهنشاهی هخامنشی، از معدود شخصیت‌ها در تاریخ باستان است که هم در منابع بومی و هم در گزارش‌های بیگانه چهره‌ای مثبت و تحسین‌برانگیز دارد. از منشور کوروش در بابل تا روایت‌های یونانیان باستان، از کوروش تصویر یک پادشاهی خردمند، مداراگر و عادل به دست داده‌اند که با دشمنانش رفتاری انسانی داشت و ادیان و فرهنگ‌های مغلوب را محترم می‌شمرد.

اما آیا این تصویر، تمام واقعیت است؟

نخست باید توجه داشت که منابع اصلی دربارۀ کوروش یا درباری و رسمی‌اند، یا غیربومی و در بسیاری موارد با فاصلۀ زمانی زیاد نوشته شده‌اند. مهم‌ترین نمونۀ آن، کتاب «کوروش‌نامه» (Cyropaedia) اثر گزنفون است. گزنفون، فیلسوف و فرماندۀ نظامی یونانی در قرن چهارم پیش از میلاد، این اثر را حدود صد سال پس از مرگ کوروش نوشت. هدف او نه ثبت تاریخ، بلکه ترسیم چهره‌ای آرمانی از یک فرمانروای ایده‌آل بود. در واقع، گزنفون از کوروش بهره گرفت تا فلسفۀ سیاسی خود را پیش ببرد؛ بنابراین، بسیاری از ویژگی‌هایی که به کوروش نسبت داده شده – مانند عدالت مطلق، صلح‌جویی، و حکمرانی بدون خشونت – بیش از آنکه تاریخ‌نگارانه باشند، آموزه‌هایی اخلاقی‌اند.

از سوی دیگر، اگر به رویداد‌های تاریخی نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که کوروش، مانند هر بنیان‌گذار امپراتوری دیگری، ناچار به نبرد، تسخیر، و برخورد با مقاومت‌ها بوده است. امپراتوری هخامنشی از اتحاد مسالمت‌آمیز اقوام و سرزمین‌ها شکل نگرفت، بلکه نتیجۀ یک رشته جنگ‌های نظامی بود؛ جنگ با مادها، ایلامیان، لیدیایی‌ها و بابلی‌ها. در بسیاری از این نبردها، بویژه در مناطقی که مقاومت می‌شد، احتمال وقوع خشونت‌ها و کشتار‌های نظامی منتفی نیست. با آنکه برخی منابع، از جمله کتیبه‌های بابلی، فتح بابل را «بدون جنگ» معرفی می‌کنند، مورخان مدرن به آن با دیدۀ تردید می‌نگرند. حتی اگر فتح بابل با همکاری بخشی از روحانیان صورت گرفته باشد، این امر نافی امکان درگیری‌ها یا برخورد‌های خشن در سطح مردمی یا نظامی نیست.

رفتار کوروش با حاکمان مغلوب نیز در هاله‌ای از ابهام است. کرزوس، پادشاه لیدیه، در برخی روایت‌ها به‌عنوان مشاور کوروش باقی می‌ماند، اما اسناد قطعی برای اثبات این مدعا وجود ندارد. برعکس، می‌توان تصور کرد که پس از شکست کرزوس و سقوط سارد، خشونت‌هایی نیز در منطقه رخ داده باشد. همچنین، روایاتی از مهاجرت یا کوچ دادن اقوام شکست‌خورده وجود دارد که نوعی سیاست کنترلی محسوب می‌شد.

با این حال، کوروش را نمی‌توان صرفاً یک جنگاور خشن دانست. آنچه او را از سایر فاتحان باستانی متمایز می‌سازد، رویکرد نسبی‌اش به سازگاری و مدارا پس از پیروزی است. او برخلاف سنت آشوری یا بابلی که گاه معابد دشمنان را ویران می‌کردند، در بابل فرمان بازسازی و احترام به معابد داد. همچنین اجازه داد یهودیان به اورشلیم بازگردند و معبد خود را بازسازی کنند. این سیاست نه فقط از انسان‌دوستی، بلکه از درایت سیاسی ناشی می‌شد؛ کوروش دریافت که برای حفظ یک امپراتوری چندقومیتی، باید به باور‌ها و ساختار‌های فرهنگی بومی احترام گذاشت.

در نهایت، کوروش چهره‌ای است که میان اسطوره و واقعیت ایستاده است. یعنی او نه فرشتۀ عدالت‌طلب بی‌عیب و نقصی است که گزنفون تصویر کرده، نه جنگجویی بیرحم همانند پادشاهان آشوری. او دولتمردی بود با نبوغ نظامی و سیاسی، که در چارچوب جهان باستان – با همه خشونت‌ها، سلطه‌جویی‌ها و رقابت‌هایش – شیوه‌ای متفاوت برای مدیریت قدرت برگزید. اگر همواره از «مدارا»‌ی او سخن می‌گوییم، نباید فراموش کنیم که این مدارا پس از سلطه آغاز می‌شد، و نه پیش از آن.

ترس به‌جای تساهل: روایت کم‌تر شنیده‌شده از فتح بابل

در تاریخ‌نگاری کلاسیک، فتح بابل به دست کوروش بزرگ معمولاً به‌عنوان الگویی از رفتار متمدنانه و سیاست‌ورزی مداراگرانه معرفی می‌شود. منشور کوروش، که آن را نخستین اعلامیه حقوق بشر نیز خوانده‌اند، بر این تصویر مهر تأیید می‌گذارد. اما بررسی دقیق‌تر منابع تاریخی نشان می‌دهد که «صلح» بابل، بی‌هزینه و بدون خونریزی به‌دست نیامده بود؛ بلکه در سایۀ رعب و وحشتی شکل گرفت که سپاه کوروش پیش‌تر در منطقه پراکنده کرده بود.

چند هفته پیش از ورود کوروش به بابل، نبرد سختی در شهر اُپیس (در شمال بابل، نزدیک دجله) میان سپاه پارسیان و نیرو‌های بابلی رخ داد. این درگیری با شکست سنگین بابلی‌ها و کشتار گستردۀ مدافعان و حتی غیرنظامیان پایان یافت. منابع بابلی که اندک‌زمانی پس از آن نوشته شده‌اند، به صراحت از این کشتار یاد کرده‌اند. پژوهشگرانی، چون «پی‌یر بریان» و «آمِلی کوییتره» این ماجرا را نقطۀ عطفی در فروریزی مقاومت در برابر کوروش دانسته‌اند. پس از نبرد اُپیس، فضای روانی جامعۀ بابلی دچار تزلزل شد و بیم از تکرار آن خشونت، مردم بابل را به تسلیم بی‌درنگ واداشت.

در نتیجه، فتح بابل اگرچه در ظاهر بدون خونریزی بود، اما این آرامش، حاصل نوعی جنگ روانی و ترسی بود که از تجربۀ سقوط اُپیس نشأت می‌گرفت. این روایت، تصویر پیچیده‌تری از کوروش و شیوۀ گسترش امپراتوری او ارائه می‌دهد؛ تصویری که در آن، قدرت نظامی و تاکتیک‌های سخت‌گیرانه نیز در کنار خردمندی سیاسی ایستاده‌اند.

کوروشِ گزنفون یا کوروشِ تاریخ؟

در نگاه گزنفون، کوروش هم خردمند است، هم مهربان، هم عادل و هم کارآمد؛ چنان‌که بعد‌ها بسیاری از فیلسوفان و زمام‌داران غربی، از ماکیاولی گرفته تا توماس جفرسون، از او الهام گرفتند. اما پژوهش‌های معاصر نشان داده‌اند که کوروش‌نامه بیش از آنکه یک اثر تاریخی باشد، کتابی آموزنده در باب فلسفه سیاست و حکومت‌داری است. چنانکه گفتیم، گزنفون از کوروش به‌عنوان ابزاری برای بیان ایده‌آل‌های شخصی خود استفاده می‌کرد و نه لزوماً برای بازسازی دقیق تاریخ.

در برابر آن، منابع بابلی، کتیبه‌های هخامنشی، و آثار مورخان یونانی دیگر مانند هرودوت و کتزیاس تصویری پیچیده‌تر و گاه متناقض از کوروش ارائه می‌دهند. در این منابع، کوروش پادشاهی نیرومند و سیاست‌ورز است، اما گاه دست به سرکوب می‌زند، جنگ‌های سخت‌گیرانه را پیش می‌برد و در برابر مقاومت، رحم نمی‌کند. آن‌چه در اُپیس یا در برخورد با برخی اقوام شرقی روی داد، با چهرۀ منزه و صلح‌دوست گزنفونی سازگار نیست.

بنابراین، تصویر کوروش تاریخی، همزمان در دو سطح قابل درک است: از یک سو به‌عنوان بنیان‌گذار یک امپراتوری عظیم با مهارت‌های دیپلماتیک و مدیریتی، و از سوی دیگر به‌عنوان پادشاهی نظامی‌گرا که برای گسترش قلمرو خود گاه به خشونت متوسل می‌شد. تمایز میان کوروش واقعی و کوروشِ آرمانیِ گزنفون، گامی مهم در درک واقع‌گرایانه از چهره‌های تاریخی است.

منشور کوروش؛ فتح‌نامه یا اعلامیه حقوق بشر؟

منشور کوروش، که روی استوانه‌ای سفالی به خط میخی بابلی نوشته شده، در سال ۵۳۹ پیش از میلاد صادر شد و پس از فتح بابل توسط کوروش، نقش مهمی در تاریخ داشته. این متن، به زبان بابلی، بیانگر علت فتح بابل و سیاست‌های پس از آن است.

اگرچه برخی محققان و منابع معاصر این منشور را به عنوان نخستین سند حقوق بشر تلقی کرده‌اند، در حقیقت، منشور بیشتر یک اعلامیه سلطنتی است که در آن کوروش خود را به عنوان ناجی مردم بابل معرفی می‌کند، به معابد احترام می‌گذارد، خدایان بابل را به رسمیت می‌شناسد و وعدۀ بازگرداندن اسیران و رعایت رسوم محلی را می‌دهد.

هدف اصلی منشور، مشروعیت‌بخشی به حکومت کوروش بر بابل و آرام کردن اهالی آن شهر پس از فتح است، نه تدوین یک سند جامع و مدرن در زمینۀ حقوق بشر. منشور بیشتر بر حفظ نظم، احترام به فرهنگ و مذهب مردم و تثبیت قدرت شاه تأکید دارد تا بیان حقوق فردی یا آزادی‌های بشر.

بنابراین، منشور کوروش را باید بیشتر به عنوان یک فتح‌نامۀ سیاسی-فرهنگی و سندی برای تثبیت قدرت در یک امپراتوری چندقومیتی دانست تا یک اعلامیۀ حقوق بشر به مفهوم امروزی آن.

زندگی شخصی کوروش

دربارۀ زندگی شخصی کوروش اطلاعات دقیقی در دسترس نیست و بیشتر منابع تاریخی به جنبه‌های سیاسی و نظامی او پرداخته‌اند. دربارۀ همسرانش هم اطلاعات کم و گاهی متناقض وجود دارد. بعضی منابع اشاره کرده‌اند که کوروش احتمالاً چند همسر داشته، چون در آن زمان پادشاهان معمولاً از ازدواج‌های سیاسی هم استفاده می‌کردند تا اتحاد‌های قوی‌تری بسازند.

یکی از همسران معروفش، ماندانا، دختر شاه ماد‌ها بوده که این ازدواج به عنوان پیوند میان ماد‌ها و پارس‌ها مطرح شده. ولی هیچ سند دقیقی دربارۀ زندگی خانوادگی، تعداد همسران یا فرزندان کوروش وجود ندارد که بتوان با قطعیت دربارۀ درستی آن اظهار نظر کرد.

جمع‌بندی

کوروش، با معیار‌های امروزی، بی‌شک یک چهرۀ نظامی و سیاسی قدرتمند بود و فتوحاتش احتمالاً با خشونت‌هایی همراه بود. اما آنچه او را از دیگر فاتحان زمان خود متمایز می‌کند، نه پرهیز مطلق از خشونت، بلکه رویکرد نسبی‌اش به مدارا با فرهنگ‌ها و مذاهب مختلف پس از فتح است؛ امری که دست کم در تاریخ باستان کم‌سابقه بود.

منبع: ایسنا
برچسب ها: تاریخ پادشاه
ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر