کد مطلب: ۷۳۴۸۹۵
|
|
۲۱ آذر ۱۴۰۳ - ۱۱:۳۱

با من حرف بزن

با من حرف بزن
نکته‌ای که طی این چند روز در تحلیل‌های بسیاری از اهل قلم و اندیشه‌ورزان جامعه به چشم می‌خورد اعتراف به عجز از تحلیل سقوط دولت بشار اسد بود. مساله‌ای که باید بعنوان یک زنگ خطر جدی گرفته شود. چه می‌شود که متفکرین جامعه‌ای از تحلیل یک جریان بسیار مهم وامیمانند؟ بنظر میرسد باید پاسخ به این مهم را در چند ساحت جست‌و‌جو کرد که در این نوشته به اختصار به آنها اشاره می‌شود.

به گزارش مجله خبری نگار،اول جریان گفتمانی تخصصی حامی کنش‌های سیاسی و سیاست‌های راهبردی جمهوری اسلامی وجود ندارد. در واقع ارتباط موثری بین هسته اصلی تصمیم گیرنده کلان اکت‌ها و جامعه برقرار نیست. افراد معمولی به موقع و درست در جریان حوادثی که می‌توانند نقاط عطفی در تصمیم گیری‌های آنها برای حمایت یا خصومت با حکومت باشد قرار نمی‌گیرند.

صداوسیما بعنوان مهمترین سخنگوی کشور در بحران‌های سیاسی نقش تسهیلگری اجتماعی را بازی می‌کند و تنها هدفش کاهش تنش با سانسور یا حذف اخبار است. همه چیز آرام است، من چقدر خوشبختم حقیقتا خلاصه سیاست‌گذاری این سازمان است که باعث دلزدگی و استشمام عدم صداقت میشود و افراد تشنه و مصیبت زده ذهنی را راهی درب خانه بیگانه میکند. در مقابل لشکرکشی‌های حرفه‌ای و کنش‌های جان بر کفانه شبکه‌های معاند که حضوری واقعی، دائمی و حرفه‌ای در ایجاد روایت دست اول را دارند خود دلیلی بر گریز جامعه به آغوش آنهاست. مردم سردرگم و بی جواب، محو جزئی نگری، مساله محوری و زبان آشنای شبکه‌های معاند می‌شوند و برنامه‌های متنوع و جذاب شان آنها را مسحور خود می‌کند. در این رسانه‌ها بیشتر به المان‌های هویتی و تاریخی خودشان برمی‌خورند تا رسانه ملی و سیاست گذاری‌های حرفه‌ای خبرسازی نهایتا آشفتگی شناختی عمیقی برای مخاطب ایجاد می‌کند که حالا دیگر با هیچ پرده برداری و رازگشایی به موقعی از سمت حاکمیت جبران نمیشود.

دوم جریان‌های شخصی یا رسانه‌ای که نقد و تحلیلی دارند هم در روندی استهلاکی اسیر برچسب زنی‌های گروهی انقلابی نما‌هایی هستند که با کوچکترین اختلافی در قرائت شان محکوم به ضدولایی و ضد نظام و جاسوس و جیره خور آمریکا و اسرائیل بودن میشوند. گویی تنها کسانی حق اظهارنظر دارند که مانند کسانی فکر و تحلیل میکنند که خود را حلقه اطرافیان رهبر انقلاب میدانند. هیچ خط فکری با اندکی تفاوت تحلیل مجال شکل گرفتن ندارد و با تهاجم ارزشی‌ها به اکانت و کامنت‌های فرد خاطی حسابش را کف دستش میگذارند و دهانش را میبندند. یقینا جسارت تفکر انتقادی در چنین سیستمی پوست کلفتی میخواهد و اعصاب پولادین. در واقع هر گونه دگر اندیشی محکوم به هضم و نابودی است.

سوم در خلا گفتمانی در مواقع حساسی مثل حادثه هواپیمای اوکراین، سقوط بالگرد شهید رییسی، مرگ‌کیان و امثال این حوادث، آنچه رفته رفته در خواطر تداعی میشود احساس انفکاک بدنه از سر آن است. گویی کسی مردم را آدم حساب نمی‌کند و نقش مهمی در تصمیم گیری‌ها برایشان متصور نمی‌شود که بخواهد در حوادث مبهم و مهم با آنها حرف بزند و ابعاد مساله را روشن کند.

این نکته میتواند خطای بزرگی برای هر حکمرانی باشد چرا که به مرور بدنه از او فاصله گرفته و احساس تعلقش کمرنگ می‌شود. مطمئنا بدنه باور نمی‌کند برای شنیدن حقایق به اندازه کافی بالغ نیست چرا که جریان رقیب این خلا را با هویت بخشی و در دست گرفتن نخ رها شده از سمت حاکمیت در بحران‌ها کاملا مدیریت می‌کند. حتی تا دخالت دادن نوجوان‌های مدرسه‌ای در زن زندگی آزادی پیش می‌رود و به مخاطبانش آموزش قانون شکنی می‌دهد و حمایتشان می‌کند. این روند تنها باعث دلسردی مردم بخصوص معترضین نسبت به والدگری حکومتشان می‌شود و بس.

مردم حتی اگر نباید مساله‌ای را بدانند، باید بدانند که چرا نباید آنرا بدانند و رابطه صمیمی و موثر گفتمانی باید بین شان برقرار باشد.

چهارم با توجه به نقش مهم رهبری در گفتمان سازی و تبیین حوادث برای مردم بنظر میرسد تمامی بار این امر بر دوش ایشان قرار دارد و در حد فاصل بین اتفاقی مانند سقوط دولت بشار اسد تا سخنرانی ایشان اغلب جامعه و حتی تحلیلگران و مدافعان جبهه مقاومت در یک آنپاز سمی و کشنده قرار می‌گیرند که حداقل صدماتش ایجاد روایت دست اول توسط جبهه رقیب است که بیشترین اثر را در اذهان خواهد داشت و گاه حکومت باید تلاشهایش را معطوف به کمرنگ کردن این روایت جعلی کند. درگیری انقلابی‌ها بین خودشان آسیب بزرگ دیگری است که میتواند باعث ایجاد بحران‌های شدیدی بین طرفداران نظام و چندپارگی آنها شود.

پنجم بیات شدن نان داغ روایت دست اول است. وقتی بین حادثه و پرده‌برداری از حقایق پشت آن و روایت دقیق داستان فاصله بسیار باشد، در این بازه آنچه از دست می‌رود و به دست نمی‌آید اعتماد و احساس ارزشمندی و تعلق خاطر مردم به حکومت است. از طرفی تکرار این اشتباه میتواند به قهر مردم با حاکمیت بیانجامد که از دلایل سقوط دولت‌های دیکتاتوری و توتالیتار است.

پنجم بحرانی که هر عاقلی را در چنین حکومت داری گفتمانی به وحشت می‌اندازد نبود مهره اصلی این ماجراست. براستی جامعه کوتوله مانده، سطحی‌نگر، دلزده و بی اعتماد به روایت‌های حاکمیت که چهره‌های محبوب و معتمد گفتمانی ندارد، در آشوب‌های بعدی چگونه باید گلیم خودش را از آب بیرون بیاورد؟ نقش کلیدی رهبری بعد از ایشان چطور قرار است پر شود که خود حزب اللهی‌ها به جان هم نیوفتند و برچسب ضد ولایی بهم نزنند؟ چگونه انتظار می‌رود به ناگهان چهره‌های معتمدی برای جهت دهی و آرام سازی و اعتماد بخشی توده‌ها سبز شوند و بار مسئولیت خطیر بحران فقدان رهبری را مدیریت کنند؟

ششم

در سیر یکسان سازی اندیشه، ریزش اهل فلسفه و اندیشه ورزی و هضم مخالفین و انزوای متفکران چگونه می‌توان انتظار خلق فلسفه و ایده زایی برای تقویت خط و مشی سیاسی نظام داشت؟

اگر کلمات جدید خلق نشوند، کلماتی که حامل پیام اخوت حاکمیت هستند و آرامبخش زخم حوادث و با لسان جمهور بیان نشوند، چطور می‌شود انتظار داشت با کلمات بیش از حد و نابجا استعمال شده و چلانده شده که دیگر جانی ندارند و تبدیل به کلیشه شدند جامعه را از ورطه‌های هلاکت رهانید؟

اگر کلمات جدید زاییده نشوند، اگر مجالی برای عرض اندام چهره‌های گفتمانی داده نشود، یقینا میدان و مقاومت متحمل ضربه‌های گرانی خواهد شد.

جمهوری اسلامی باید با مردم با لسان مردم حرف بزند.

منبع: فارس
برچسب ها: اسلام
ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر