کد مطلب: ۶۵۱۶۷۷
|
|
۱۴ تير ۱۴۰۳ - ۰۶:۰۱

از نوای کمان حلاجان چه خبر؟ لحاف دوز‌هایی که در کوچه پس کوچه‌های تهران نیستند!

از نوای کمان حلاجان چه خبر؟ لحاف دوز‌هایی که در کوچه پس کوچه‌های تهران نیستند!
روز‌هایی که اهالی طهران در هر کوچه پس‌کوچه‌ای چشم به‌راه حلاجان و لحاف‌دوزان بودند تا پشم و پنبه کهنه را «شاد» کنند و به هنر خود به روی تشک و لحاف‌های مندرس رنگ و رخی تازه بنشانند.

به گزارش مجله خبری نگار، چند بار که مُشتک را روی کمان فرود می‌آورد از کت و کول می‌افتد، گرد و خاک ندافی با کمان از حلاجی با چرخ برقی بیشتر است و تا وقتی پنبه‌های به هم چسبیده را «شاد» و «وشا» می‌کند نفس و رمقی برایش نمی‌ماند، اما انگار زخمه زدن مشتک بر کمان چوبی به همان اندازه که خستگی را توی رگ و پی‌اش ته‌نشین می‌کند به دلش هم آرام و قرار می‌دهد. این کمان یادگار روز‌های خوش گذشته است؛ روز‌هایی که اهالی طهران در هر کوچه پس‌کوچه‌ای چشم به‌راه حلاجان و لحاف‌دوزان بودند تا پشم و پنبه کهنه را «شاد» کنند و به هنر خود به روی تشک و لحاف‌های مندرس رنگ و رخی تازه بنشانند. این روز‌ها اوستا محمد حلاج چندان پرمشغله نیست و مقبول افتادن لحاف و تشک‌های صنعتی نزد تهران‌نشینان امروزی نانش را آجر کرده است. اوستا با حسرت می‌گوید: «با مرگ ما حرفه ما هم می‌میرد.»

چرخ حلاجی

تشک‌های دوخته شده و آماده گوشه مغازه تلنبار شده‌اند و وزن گونی پر از پنبه روی صفحه ترازو، از وزنه ۱۰ کیلویی آویخته به دسته آن چند گرمی کمتر است. در و دیوار مغازه استیجاری‌اش از سال‌ها پیش رنگی به‌خود ندیده‌اند و بوی پشم‌های کهنه‌ای که تازه حلاجی شده‌اند فضای مغازه را پر کرده است. همه بند و بساط و وسایل مغازه بوی گذشته‌ها را می‌دهند و انگار اینجا از مدت‌ها پیش زمان متوقف شده است. از عمر چرخ خیاطی ژاپنی اوستا محمد هم لااقل ۳۰-۲۰ سالی گذشته و سر و شکل زمخت آن به تولیدات امروزی برند برادر (BROTHER) شباهت چندانی ندارد، ولی هنوز هم روبه‌راه است و به چند خیز سوزن تیز و باریک آن روی پارچه متقال شیری رنگ، دوخت و دوز قاب زیر تشک انجام می‌شود. مخازن چوبی دستگاه حلاجی که به دیوار انتهای مغازه چسبیده‌اند، به کمد‌های دیواری بی‌شباهت نیستند و منافذی که روی آنها تعبیه شده تا دهانه آهنی چرخ فاصله زیادی ندارند.

خاطرات دور دکمه چرخ حلاجی را که می‌زند، پشم‌ها و پنبه‌های

درهم تنیده و چسبیده به هم، آرام و هن‌و‌هن‌کنان به تلی از پنبه‌ها و پشم‌های آسیاب شده تبدیل می‌شوند. گرد و خاک لابه‌لای آنها هم فرو می‌ریزند و وقتی به داخل مخازن چوبی گوشه مغازه می‌ریزند، پاکیزه و خرد شده هستند. موتور چرخ خسته و کند می‌چرخد و با هر چرخش تسمه دور دینام، چرخ‌دنده‌های آن سکندری می‌خورند و ناله‌کنان دوباره به راه می‌افتند. بسیاری از همکاران اوستا محمد حلاجی پشم و پنبه‌ها را تمام و کمال به این دستگاه‌های آهنی نه چندان امروزی سپرده‌اند و کمان و مشتک‌های قدیمی چندان به کارشان نمی‌آید، اما اوستا محمد می‌گوید: «این دستگاه‌ها فقط پشم و پنبه را آسیاب می‌کنند، ولی کمان هم پنبه را خرد و هم باز می‌کند.»

حلاجان نامی

وقتی پدر اوستا محمد پسر نوجوانش را از روستای مزید به تهران فرستاد تا مثل حلاجان و لحاف‌دوزان هم‌ولایتی‌اش اوستاکاری اسم و رسم‌دار شود، این شغل نان و آب داشت و در هر کوچه‌ای صدای کمان و مشتک‌های حلاجان به گوش می‌رسید. همان زمان‌ها هم با آنکه اوستا یعقوب در میان حلاجان و ندافان تهران اسم و رسمی داشت، شاگرد زحمتکش‌اش کاربلدتر و پاکیزه‌تر از او پنبه را وشا می‌کرد و روی ملحفه لحاف کرسی‌های خانه نوعروسان گل و بته‌های زیبا و چشم‌نواز می‌دوخت.

لحاف‌های دست‌دوز

هنوز هم در میان تک و توک حلاجان پایتخت که از حرفه قدیمی خود دل نکنده‌اند، اوستا محمد نوری حرف اول را می‌زند و هم پشم و پنبه‌ای را که حلاجی می‌کند پاکیزه است و هم وزن تشک و لحاف‌هایی که درست می‌کند کم و زیاد ندارد. چشم‌های اوستا دیگر مثل گذشته سو ندارد و برایش آسان نیست که در مغازه تنگ و تاریکش ساعت‌ها روی پارچه‌های چیت و تترون سوزن بزند، ولی در تخمین وزن پنبه و پشم چشمش خطا نمی‌کند و توی تشک‌ها ۳ کیلو، بی‌کم و‌زیاد، پنبه می‌ریزد و لحاف‌ها را هم با ۶کیلو پنبه پر می‌کند.

منبع: همهشری

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر