به گزارش مجله خبری نگار، با مرد جوان که برنامهریز و مدیر گروه بود وارد گفتگو شدم و از او خواستم ماجرا را از ابتدا تا انتها برایم توضیح دهد.
او نیز بدون درنگ شروع به صحبت و تعریف ماجرا کرد و گفت: مشکلات و گرفتاریهایم از دوران نوجوانی شروع شد. در خانوادهای متوسط به دنیا آمده و دوران سختی را پشت سر گذاشتم. خیلی بلندپرواز بودم وعشق ماشین. همیشه دلم میخواست بهترین ماشین را داشته باشم، اما با درآمد کم خانوادهام نمیتوانستم به خواستهام برسم. با هر سختی بود درسم را تمام کرده و دیپلمم را گرفته و خیلی زود به این فکر کردم که کار پردرآمدی برای خودم دستوپا کنم تا بتوانم به آرزوهایم برسم، اما هرچقدر بیشتر تلاش میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم. دوستان زیادی داشتم که همه بهشدت بهدنبال کار و درآمد بودیم.
یک روز با هم در محلهمان میچرخیدیم که یک ماشین مدلبالا از کنارمان رد شد. یکی از دوستانم گفت اگر یکی از اینها را داشتیم مشکلاتمان حل میشد. همه سکوت کرده و به فکر فرورفتیم و همانجا استارت خلاف در ذهن من والبته همه ما زده شد.
کار را از چند روز بعد در محلههای بالای شهر شروع کردیم؛ به این شکل که به بهانههای مختلف ماشینهای مدلبالا را متوقف کرده و راننده را پیاده و ماشین را سرقت میکردیم. ساعتی را پشت فرمان ماشینهای مدل بالا مینشستیم و لذت میبردیم و درنهایت به خارج از شهر یا محله خلوتی رفته و لوازم آن را برداشته وماشین را همانجا رها میکردیم. من با این کار درواقع هم نیازهای روحیام را که نشستن پشت ماشینهای مدلبالا بود برطرف میکردم هم نیازهای مادیام را. حدود ششماه از این موضوع میگذشت و آنقدر در کارمان خبره شده بودیم که از هیچکس و هیچچیز نمیترسیدیم، اما از آنجا که راه کج هیچوقت به منزل نمیرسد ما هم بالاخره گیر افتاده و سر از کلانتری و بازداشتگاه درآوردیم. ما در مجموع شش نفر بودیم که با سه موتور برای اجرای عملیات میرفتیم و وقتی ماشینی را سرقت میکردیم هربار باید یک نفر پشت فرمان مینشست.
دریکی از سرقتها زمانی که داشتیم نقشه را اجرا میکردیم، پلیس سر رسید و من پشت فرمان بودم. دوستانم فرارکردند و من گیر افتادم. پلیس متوجه دوستانم نشد و نفهمیدکه همدست دارم و من هم کسی را لو ندادم و، چون اولین بار بود که دستگیر میشدم، خیلی زود آزاد شدم. وقتی آزاد شدم دوستانم بهخاطر اینکه آنها را لونداده بودم مرا رئیس کردند و بهاینترتیب کار را ادامه دادیم؛ البته با روش جدید. به این شکل که ماشینهایی را که پارک بوده وقفل و بست درست وحسابی نداشتند سرقت میکردیم.
حدود چند ماه هم به این شکل به کار ادامه دادیم تا اینکه چند روز پیش هنگام سرقت یک ماشین، چند رهگذر به مامشکوک شده و با هم درگیر وبا اطلاع به پلیس۱۱۰دوباره دستگیر شدیم. البته این بار همگی گیر افتادیم. این بار رهایی وجود ندارد ومجازات و زندان در انتظارم است وباید تاوان کارهایم را بدهم. تصمیمم این استکه بعد از آزادی درست زندگی کنم و کار خلاف و درآمد حرام را کنار بگذارم. امیدوارم خداوند هم به من کمک کند تا بتوانم زندگی جدیدی را شروع کنم.