به گزارش مجله خبری نگار، حجت الاسلام رسول جعفریان، تاریخ پژوه و استاد برجسته تاریخ اسلام، در آستانه شهادت امام کاظم (ع) گزارشی خواندنی از گره گشایی بابالحوائج موسی بن جعفر (ع) برای ابونصر واسطی را براساس کتاب حسن بن علی تنوخی روایت کرده که در ادامه میخوانید:
حسن بن علی تنوخی (م ۳۸۴)، نویسنده دو کتاب مهم «نشوار المحاضره» (هشت جلد) و «الفرج بعد الشدة» (پنج جلدی) است؛ هر دو اثر، عموما خاطراتی است که او از منابعش شنیده و در این دو کتاب آورده است. هر دو کتاب، آینهای برای تاریخ اجتماعی و دینی و سیاسی عراق در قرن چهارم هجری و سخت محل توجه مورخان و محققان است. حکایت زیر به عنوان هشتادمین حکایت در کتاب الفرج بعد الشدة (ج ۱، ص ۲۳۹) آمده است. اول این حکایت میگوید: قال مؤلف هذا الکتاب: و انا شاهدت مثل هذا [۱]؛ و آنگاه حکایت زیر را درباره ظلمی که در حق خود او شده [و شرح آن را در حکایت ۳۲۸ همین کتاب آورده]نقل و سپس داستان ابونصر واسطی را نقل میکند (که از این قرار است):
زمانی که ابوالفرج محمد بن عباس بن فسانجس در سال ۳۹۵ هجری قمری وزیر شد؛ ستمگری را شروع کرد و از جمله کسانی که به او ستم کرد، من بودم. مزرعهام را در اهواز گرفت و از دست من خارج کرد. برای گرفتن حقم، عازم بغداد شدم، اما با همه روابطی که با من داشت و حرمتی که میگذاشت، پس نداد. من مرتب به مجلس او میرفتم. در آنجا شیخی از شیوخ کارگزاران را دیدم که نامش «ابونصر محمد بن محمد واسطی» بود و در نواحی اهواز، تصرفات عمّالی داشت. رفیق من هم بود. از کارش سوال کردم. گفت: «حسن بن بختیار» یکی از فرماندهان دیلمی، مسئول کار خراج و مزارع نهرتیری [۲]شده ـ جایی که منزل این ابونصر هم آنجا بود ـ در آنجا بر وی ستم کرده، از آنجا دورش کرده، و خانه و هر آنچه داشته، از جمله مزارع او را تصرف کرده است. حالا نزد وزیر «ابوالفرج محمد» آمدهام تا تظلم خواهی کنم. وقتی «حسن بن بختیار» متوجه این مسئله شد که ابونصر نزد وزیر رفته است، نامهای برای وزیر فرستاده و گفته است که من این مزارع را به شما هدیه میکنم. وزیر هم از او قبول کرده و به وکیلش نوشته است تا مزارع مزبور را بگیرد، و حالا هم به تظلم خواهی من ـ ابونصر ـ رسیدگی نکرده است.
چند روز بعد من وارد مشهد مقابر قریش شدم (کاظمین امروزی) و قبر موسی بن جعفر (ع) را زیارت کردم. سپس به مصلای آنجا رفتم تا نماز بخوانم. دیدم ورقه شکایتی به خط ابونصر در آنجا بالای قبر موسی بن جعفر آویخته است. دریافتم که او روی برگه، شکایت خود را برای موسی بن جعفر (ع) نوشته و تظلمخواهی از ظلم محمد بن عباس وزیر کرده است. او در این نوشته داستان را شرح داده بود، و سپس به محمد (ص) و علی (ع) و فاطمه (س) و حسن (ع) و حسین (ع) و باقی ائمه (ع) تا امام منتظر (عج) توسل جسته تا حق او را از محمد بن عباس بگیرند و مزرعه او را برگردانند.
وقتی این ورقه را خواندم، تعجب کردم. خندهام گرفت، برای این که این شکایت را برای یک «درگذشته / میّت» نوشته و بالای سر او آویخته است! من ابونصر را به عنوان یک شیعه امامی میشناختم، و فکر کردم هدف او از این کار، تحریک و تشنیع علیه وزیر در کنار قبر موسی بن جعفر (ع) است، جایی که ـ وزیر ـ قبل و بعد از وزارت فراوان به زیارت آنجا میرفت، لابد نوشته است تا او بخواند و بداند وی بر مذهب اوست، و از بابت ظلمی که به او شده، ملامت شود و حق او را به وی بازگرداند. من رفتم.
بعد از چند روز در مشهد ـ مقابر قریش [کاظمین]بودم که وزیر [محمد بن عباس]به آنجا آمد. متوجه ورقه شد و آن را خواند. با این حال، از آن وقت زمانی گذشت و کاری برای ابونصر انجام نشد و انصافی در حق آن مرد صورت نگرفت.
ماهها گذشت، تا آن که یک وقتی، محمد بن عباس وزیر به اهواز رفت تا مسائل مالی و کار عمّال آنجا را بررسی کند. آن وقت من در بغداد بودم. این زمان داد من هم ستانده نشده بود و فکر کردم حتی اگر ـ در سفر اهواز ـ همراهیاش کنم، کاری برایم نخواهد کرد، اما ابونصر همراه گروهی که با وزیر رفتند، به اهواز رفته بود.
زمانی که وزیر به روستای مأمونیه ـ قریهای در حاشیه بازار اهواز ـ رسید و خواست وارد آنجا شود، درست همان وقت، نامهای از بغداد به «بختکین ترکی» ـ از موالی معزالدوله و معروف به آزادرویه ـ رسید. این بختکین امور حرب و خراج اهواز و نواحی آن را داشت. در نامه به وی دستور داده شده بود وزیر را دستگیر کرده اموالش را بگیرد. طبعا او دستگیر شد. در همین وقت، ابونصر مستقیم سراغ مزرعهاش رفت و آن را تصرف کرد. در واقع، مشکل وزیر ـ با دستگیری وزیر ـ حل شده بود، و او تا الان در مزرعهاش مستقر است. و، اما من، سالها از مصیبت و ظلمی که بر من روا رفت و عامل آن همین محمد بن عباس بود، خلاص نشدم، و هیچ کس حق مرا به من برنگرداند. مزرعهام از دست رفت، و تا الان هم به من بازنگشته است.
واقع این که، آن ورقه شکایت، کارش را برای ابونصر انجام داد، در حالی که مصیبت و مشکل من و او یکی بود. او از مسیری رفت که فرجی برایش حاصل شد و به حقش رسید، راهی که من تصور نمیکردم از آن طریق برای او فرجی حاصل شود.
[۱]خود من هم شاهد چنین اتفاقی بوده ام.
[۲]نهر تیری در قدیم به زمینهایی که در مشرق دجله و مغرب اهواز واقع شدهاست، گفته میشد.
منبع: خراسان