به گزارش مجله خبری نگار،تصویری از شقایق فراهانی و پسرش منتشر شد که به سن این خانم بازیگر اصلا نمیخورد پسر به این بزرگی داشته باشد.
شقایق فراهانی در اینستاگرامش با انتشار تصویری به پشیمانی خود اعتراف کرد.
شقایق فراهانی بازیگر مطرح و خواهر گلشیفته فراهانی در اینستاگرامش با انتشار یک عکس جالب متنی را که بوی پشیمانی میهد به اشتراک گذاشت.
شقایق فراهانی با انتشار این عکس نوشت:
شیش یا هفت سالم بود که مادرم منو میبرد هنرستان موسیقی که پیانو یاد بگیرم بزنم. یادمه یک سالن خیلی بزرگ بود. یک پیانو بود و تعداد زیادی صندلی دور تا دور سالن چیده شده بود.
معلمم خانم کنعانی بودن. بسیار زن شیک و جدی بود.
مهربون هم بودن. همیشه یک لبخند بر لب داشتن. ولی من ازش حساب میبردم. شاگردها در سنین مختلف در سالن مینشستن و به پیانو زدن شاگرد قبلی گوش میدادن تا نوبتشون بشه.
یادمه من از همه کوچیکتر بودم. شاگردها همه نوجوان بودن. همین باعث شده بود من وقتی نوبتم میشد خیلی معذب میشدم. حتی ترس برم میداشت.
همین سیستم تدریس موسیقی باعث شده بود از پیانو یاد گرفتن و قرار گرفتن تو اون سالن بزرگ، دیدن سنگینی نگاهها که حتی شاید روی عشق هم بوده باشه و از همه و همه فراری بشم.
این شده بود که جلسات کلاس پیانو قبلش با گریه و دعوا و مر افه و خط و نشونهای مادرم برگزار بشه. انقلاب که شد آنجا تعطیل شد. استاد مییومد ن منزلمون. یک پیانوی خیلی خوشکل قهوه ایی رنگ داشتم که به شکلش مینازید، ولی صداش اصلا خوب نبود.
بازم برای من جای ⁴شکرش باقی بود که به نظر خودم ازون شکنجه گاه راحت شده بودم. تا جنگ شروع شد و استادم از ایران رفتن. ازونجایی که بیش فعال بودم و خیلی شیطون اون سالها ازینکه از زیر پیانو یاد گرفتن در برم خیلی برام خوشایند بود.
گذشت و گذشت و گذشت و …. تا الان که ۵۰ ساله شدم. دور از جون شما بزرگواران مثل سگ پشیمونم.
اینکه بچه بودم و سیستم آموزشی و رفتار پدر و مادرم غلط بوده و چنین و چنان بهونههایی هستن که خودم رو دراین رابطه راضی کنم. البته به شقایق کوچولوی اون سالها هم خیلی حق میدم.
خوب توی اون محیط میترسید. ولی همیشه افسوس پیاده زدن و تنبلیهای خودم همراهم بوده و هست.
این روند پیانو یاد نگرفتن بنده باعث شد از خواهر برادر کوچکترم بگیر تا هر هنر آموز یا هر هنر دوستی رو تشویق کنم که اگه به هنری علاقه دارن دنبالش کنن و براش وقت بزارن. حالا قرض ازینکه سرتون رو درد آوردم این بود.
سره یک سریال هستم و یکی از همکارانم ازم پرسید که از چه سازی خوشم میآد. بدون فکر گفتم پیانو. صداش رو هرجا بشنوم جادو میشم.
اگه قرار باشه انتخابی داشته باشم تو شنیدن، نوشیدن ِ صدای پیانوست. پیش خودم حدس زدم حتما همکارم، میخواهد از آرتیست نوازنده ایی برایم سی دی بیاورد یا فایلهایی از نوازندگان مختلف پیانو رو برایم بفرستد.
تاامروز سره صحنه یک هدیه بی نظیر ازش گرفتم. کارِ دستش بود. یک پیانو بود که مثلا منم پشتش نشستم. اونایی که عاشق یک هنری هستن خوب میدونن من چقدر خوشحال شدم. دیدن ماکتش؟، مجسمه؟
نمیدونم اسم درستِ این کارهایی که با سیم میسازن چیه، ولی خیلی ساده و عزیز بود. یک پیانو با سیم مفتول با چه عشقی در هم بافته شده بودن. این شد که این خاطرات کودکی رو با شما قسمت کردم.
جابر مهربان ازت خیلی سپاسگزارم. روحم رو شاد کردی. دستت درد نکنه.
خانم کنعانی عزیزم، استاد پیانو دوران کودکی، امیدوارم هر جای این جهان هستی که هستین حال دل و حال جانتان خوب باشه.