کد مطلب: ۵۳۶۲۱۵

چالش پیوند فلسفه و نازیسم؛ اسرار طرفداری «هایدگر» از «هیتلر»

واقعیت این است که هایدگر، فیلسوف مشهور آلمانی نیز بی‌تاثیر از رویداد‌ها و حوادث روزگار خودش نبود

به گزارش مجله خبری نگار، واقعیت این است که هایدگر، فیلسوف مشهور آلمانی نیز بی‌تاثیر از رویداد‌ها و حوادث روزگار خودش نبود. او جداسازی و «یکدست‌سازی» جمعیت را می‌ستود؛ به «جهان» حمله می‌کرد و از «بی‌ریشگی» می‌نالید. از «شایعات و حرف‌های پرت و پلا» تنفر داشت و در انتظار «سخنی» بود که از عمل و وجود آدمی بگوید. از شرایط موجود رنج می‌برد و به عبارت بهتر، از همه چیز‌های «مدرن» در رنج بود و در همان حال، با بدترین روش‌ها به دنبال هموار کردن راه برای دنیایی دیگر می‌گشت.

در چنین شرایطی بود که هیتلر به قدرت رسید؛ همان هیتلری که نویسنده «نبرد من» بود و هایدگر، برخلاف اکثر هموطنانش، قبل از سال ۱۹۳۳ این کتاب را با دقت بسیار خوانده بود: «این کتاب به صورت روزبه‌روز نشان می‌دهد که هیتلر چگونه برآمد و امروزه، به عنوان شخصیتی بزرگ و سیاستمدار، به قدرت رسیده است. دنیای ملت ما و امپراتوری ما، در مسیر دگرگونی قرار دارد و هرکس که چشمی برای دیدن، گوشی برای شنیدن و دل و قلبی برای عمل کردن دارد، از این موقعیت در شعف و عمیقا به هیجان آمده است.»

هایدگر در ماه مه ۱۹۳۳ به حزب نازی پیوست و به استادی دانشگاه فرایبورگ رسید و از «قدرت‌های خاکی و خونی» که به قدرت رسیده‌اند، تمجید کرد و «فداکاری» و «یکدست‌شدگی» را ستایش کرد. او نه تنها این بازی کثیف را می‌ستود، بلکه خود نیز تبدیل به یکی از بازیگران آن شد. هایدگر چنان تغییر کرد که همه آن چیز‌هایی را که در قالب هزاران صفحه مقاله و یادداشت آورده بود، کنار گذاشت و از خوشبختی نوشت؛ از این خوشبختی و خوش‌شانسی که «پیشوا» در قالب واقعیتی جدید ارائه کرده و به قول هایدگر: «اندیشه ما را در مسیر درست انداخته است.»، اما در آوریل ۱۹۳۴، هایدگر از استادی دانشگاه استعفا کرد. دلیل این کار، مشکلات شخصی و البته بی‌صبری او برای شکل‌گیری «واقعیت تازه آلمان» بیان شد. اما این کناره‌گیری، به معنای آن نیست که هایدگر از حمایت و تلاش برای تقویت نازی‌ها دست کشیده باشد.

در آگوست ۱۹۳۴ نوشت: «ماهیت و علت وجودی انقلاب ناسیونال‌سوسیالیستی در این است که آدولف هیتلر، روح جمعی این جامعه برای ساخت و اجرای نظم نوین ملت به شمار می‌آید.»

در آن زمان، یعنی سال ۱۹۳۴، هایدگر متوجه نزاعی درونی و شاید آشکار در میان صفوف ناسیونال‌سوسیالیست‌ها شده بود. یک گروه از آن‌ها، خواهان برقراری یک زندگی معمولی و روزمره از طریق بسیج کامل نیرو‌ها و توانایی‌ها بود و خود را یک «الیت» جدید می‌دانست. اما گروه دیگر، خواهان پایان یافتن هرج و مرج دموکراسی، از طریق برقراری یک دیکتاتوری کامل و سختگیرانه تحت رهبری همان «الیت» قدیمی بود. این گروه دوم، در ماه‌های ژوئن و جولای ۱۹۳۴، حرف خود را به کرسی نشاند و موفق شد؛ اما نازی‌ها به هر صورت، همچنان آن استراتژی دوگانه را ادامه دادند و با استفاده از اوباش خشونت‌طلب، مخالفان را از سر راه برداشتند و چهره‌ای از یک سیستم تمامیت‌خواه از خود به نمایش گذاشتند. هایدگر هر دو طرف را انتخاب کرد. به نازی‌ها هشدار داد که با رسیدن به قدرت، تنبلی پیشه نکنند و در همان حال تلاش کرد که اختلاف‌های ایجاد شده بابت اعدام «ارنست روم»، رهبر کودتا در سال ۱۹۳۴ را، به حداقل برساند. اما رؤیای هایدگر در سال ۱۹۴۵ و با شکست آلمان نازی، نابود شد و او پس از آن، زندگی‌ای در انزوا داشت.

منبع: خراسان

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر