به گزارش مجله خبری نگار، «واقعاً گل سپنج» اولین مجموعه شعر سپید مهدی رجبی شاعر خراسانی است که توسط انتشارات آرادمان در اردیبهشت ۱۴۰۲ و در ۱۱۴ صفحه منتشرشده است. با خوانش چند صفحه از این کتاب متوجه میشویم که با جهانی متفاوت از کلمهها و اندیشهها روبهرو هستیم. البته پیشازاین یک مجموعه غزل به نام «عاشقی روی پله هفتم» از این شاعر منتشرشده است.
شعرهای نسبتاً طولانی این مجموعه، همواره بر محتوای عمیق تأکیددارند. این موضوع، نشان میدهد که شاعر برای سطر به سطر شعرها برنامه دارد. بهزحمت میتوان سطرهایی را یافت که شاعر از آن بهعنوان ابزاری برای نفس تازه کردن شعر یا مقدمهای برای رو کردن یک سطر درخشانتر استفاده کرده باشد.
در کتاب «واقعاً گل سپنج» با شاعری مواجهیم که هم رمانتیک است و هم از برخی زوایا بهشدت زمخت؛ «گفتم برگردم بادغیس / و از رباب دختر زاویه که پاسوزم شده بود/ بپرسم عشق، هنوز زنده است؟ /گفتم برگردم به خوابهای کودکیام /آن جا که اسبهای زیادی آزاد و وحشی میدویدند» همین شاعر در شعر دیگری مینویسد: «برگشته بودم به همان سالها / با بازوهای کلفتم / با رگهای گردنم برگشته بودم / از کوههای نودره تا هزار مسجد/میتوانستم اسب نری را گرده کن کنم / میتوانستم علی ملار باشم / شرط ببندم /آجرهای گری را با مشتم بشکنم / یا آنقدر سر موتورم را بلند کنم که دیگر زمین نگذارم / دستآخر اسمم را در کوچه باقی بگذارم / تا از برادرم مراقبت کند.» این نگرش دووجهی که یکی از لطافتهای زندگی میگوید و دیگری روی خشن آن را بیان میکند، تنها از کسی برمیآید که زیستهای مختلفی را تجربه کرده باشد و در شعر خودش باشد بیآن که دست به تقلید از دیگران بزند و رجبی دقیقاً در شعر، خود واقعیاش را به نمایش میگذارد. مهدی رجبی شاعر همین روزهاست، حتی اگر تکههایی از قلبش درگذشته جامانده باشد، او از فرازمان و فرامکان دیگری با مخاطبش حرف نمیزند؛ «روزهای مسافرکشی در خیابان طبرسی / روزهایی که برای هیچ یقهات را جر بدهند / و تو به چشمهای دخترت قول داده باشی زود برگردی»
بازی با مفهوم مرگ، یکی دیگر از انتزاعات موردعلاقه شاعر این کتاب است. او آنقدر مقوله مرگ وزندگی را به جان هم میاندازد و از بازی با این آتش نمیترسد که بهنوعی دست به مرگآفرینی میزند؛ «این عکس از کجا پیداشده / که حالا بعد از بیست سال به دنیا برگشتهام... / در بیابانی نزدیک مرگ به کما رفتم... / حالا با این سرِ جوگندمی پیدایم کردهای که چه؟... / دریغا که زندگی، چون گلولهای از من گذشت... / من در دوراهی دوزخم...» این سطرها برشهایی از یک شعر بلند کتاب است که شاعر دررفت و آمد بین مرگ وزندگی حرکت کرده و در ستایش زندگی به مرگ شخصیت میبخشد. تفکر خیام گونه شاعر که گاهی از نیستی به هستی و گاه از هستی به مرگ پل میزند و در ویرانه آباد خودش بلند میشود، بارها و بارها در کتاب تکرار میشود و مرگآفرینی میکند؛ «کسی صدای قلب خودش را شنیده است؟ / صدای ترس را، سکوت سری که بوی خون شنیده؟ / من / جنازهام را از پشتورو دیدهام / از حصار بدن رفتهام...»
شاعر مجموعه «واقعاً گل سپنج» برخی مفاهیم و ترکیبها را در کتاب تکرار میکند و تا حدودی به دام بعضی کلمات افتاده است مثلاً کلمه «دنیا» چندین بار بهعنوان پسوند استفادهشده و شاعر، وسواسی دراینباره نشان نمیدهد. استفاده زیاد از ادات تشبیه «چون» نکته دیگری است که حد آن در کتاب رعایت نشده است. درنهایت این که با توجه به قوت شعرها انتظار میرفت در زبان شعر هم اتفاقهای نوآورانه بیشتری بیفتد.
پینوشت: تیتر مطلب از یکی از سطرهای همین کتاب وام گرفتهشده. کوبای پیری که در نودره ماندهای هنوز.
منبع: خراسان