به گزارش مجله خبری نگار/خراسان: اینها بخشی از اظهارات زن ۲۲ سالهای است که به اتهام کودک آزاری دستگیر و به کلانتری هدایت شده بود. در همین حال کارشناس اجتماعی کلانتری امام رضا (ع) نوزادی را که آثار سرخ شدگی و تورم بر چهره اش نمایان بود در آغوش گرفت و با مهربانی مادرانه او را ساکت کرد. طولی نکشید که پلکهای نوزاد زخمی افتاد و به خواب عمیقی فرو رفت.
مادر این نوزاد درحالی که هنوز اشک میریخت درباره این ماجرای تلخ به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: در یکی از شهرهای استان خراسان رضوی به دنیا آمدم و در کنار دو خواهر و یک برادرم زندگی میکردم.
پدرم کشاورز بود، اما هیچ گاه اجازه نمیداد ما در تنگنای مالی قرار بگیریم من هم فقط درس میخواندم و هر سال با رتبه ممتاز قبول میشدم تا این که در سال دهم تحصیل روزی هنگام برگشت به منزل متوجه موتورسواری شدم که مرا تعقیب میکرد. او وقتی با موتورسیکلت از کنارم عبور میکرد لبخندی زد و گفت «عجب دختر سر به زیر و نجیبی!» هنوز چند قدم بیشتر فاصله نگرفته بودم که تکه کاغذی را به سمت من گرفت من هم درحالی که دستانم میلرزید بدون تفکر به فرجام این رفتار خیابانی تکه کاغذی که شماره تلفنش را روی آن نوشته بود از او گرفتم. اگرچه سعی کردم این ماجرا را فراموش کنم، ولی هوشنگ دست بردار نبود و هر روز با موتورسیکلت در مسیر مدرسه برایم ایجاد مزاحمت میکرد. از سوی دیگر میترسیدم خانواده ام این صحنهها را ببینند و مرا به شدت سرزنش کنند چرا که پدر و مادرم همواره اعتقاد داشتند اگر دختری در خیابان رفتاری با وقار داشته باشد هیچ پسری جرئت نمیکند برایش مزاحمت ایجاد کند.
آنها میگفتند همیشه رفتارهای اشتباه یک دختر در خیابان موجب جلب توجه پسران نامحرم میشود! به همین دلیل با هوشنگ تماس گرفتم و خواهش کردم برایم ایجاد مزاحمت نکند! و این مهمترین و بدترین اشتباه زندگی ام بود که سرنوشتم را به نابودی کشاند چرا که با تماس من موضوع به گونه دیگری رقم خورد و مزاحمتها و تعقیبهای هوشنگ هر روز بیشتر شد تا جایی که دیگر نه تنها پنهانی در خیابان با او گفتگو میکردم بلکه تماسهای تلفنی ما نیز بیشتر شد تا حدی که در برابر ابراز علاقههای او کم آوردم و در مدت کوتاهی من هم عاشق و دل باخته جوانی شدم که نه تنها تحصیلاتی نداشت و سرباز فراری بود بلکه از بیکاری فقط در خیابانها دور میزد.
حالا دیگر این مسائل برای من مهم نبود چرا که اعتقاد داشتم اگر علاقهای بین دو نفر باشد به خاطر یکدیگر تغییر میکنند و ... طولی نکشید که هوشنگ با خانواده اش به خواستگاری ام آمد، اما پدرم با این ازدواج مخالفت کرد چرا که او پس از انجام یک سری تحقیقات پنهانی متوجه شده بود هوشنگ جوانی رفیق باز است و مدام سیگاری هم گوشه لبش دارد، اما این حرفها بر تصمیم من تاثیری نداشت به همین دلیل پدرم با این شرط با ازدواج ما موافقت کرد که اگر با همسرم دچار اختلاف شدم هیچ گاه روی کمک خانواده ام حساب نکنم اگرچه آنها مرا به نوعی طرد کردند، ولی من نمیتوانستم خوشحالی ام را به خاطر ازدواج با هوشنگ پنهان کنم. خلاصه بعد از ازدواج، همسرم در جست وجوی کار به مشهد آمد و من در منزل کوچک اجارهای با شاهزاده رویاهایم تنها بودم و چیزی جز دود سیگار و تریاک نمیدیدم. او تا پاسی از شب به دنبال خوشگذرانی و مصرف مواد مخدر با دوستانش بود و گاهی نیز چند شب به خانه نمیآمد.
دیگر کسی به همسرم کار نمیداد و من روزهای سختی را میگذراندم تا این که فهمیدم باردار شده ام، اما همسرم مرا به باد کتک گرفت که باید مخارج فرزندمان را خودت تامین کنی درحالی که نمیتوانستم به چشمان پدرم نگاه کنم باز هم او به طریقی به من کمک میکرد تا این که یک ماه بعد از تولد پسرم، هوشنگ را به جرم نگهداری مواد مخدر دستگیر و روانه زندان کردند. در این شرایط من برای تامین هزینههای زندگی در جست و جوی کار بودم که فهمیدم یک مغازه لباس فروشی در اطراف میدان ۱۷ شهریور، فروشنده استخدام میکند.
وقتی شرایطم را برای صاحب مغازه توضیح دادم او هم پذیرفت که من به همراه فرزندم به مغازه اش بروم. او مردی با ایمان و مهربان بود و زیاد سخت گیری نمیکرد، اما وقتی من در فروشگاه مشغول کار بودم گرمای زیاد فروشگاه پسرم را اذیت میکرد چرا که مکانی برای استراحت نداشت. گریههای زیاد نوزادم امانم را بریده بود دیگر تحمل این وضعیت اسفبار را نداشتم و نمیتوانستم او را ساکت کنم تا این که بالاخره کنترلم را از دست دادم و در حالی که نوزادم را به شدت کتک میزدم از فروشگاه بیرون آمدم و او را در حاشیه خیابان رها کردم هنوز در حال ترک محل بودم که مردم متوجه ماجرا شدند و با پلیس ۱۱۰ تماس گرفتند. افسران گشت کلانتری امام رضا (ع) خیلی زود به محل رسیدند و با دیدن آثار کتک کاری روی چهره پسرم مرا نیز به کلانتری هدایت کردند و ...
گزارش حاکی است با توجه به این که زن جوان کسی را در مشهد نداشت با صدور دستوری از سوی سرهنگ سیدعباس شریفی (رئیس کلانتری امام رضا (ع)) و پس از هماهنگیهای قضایی تحویل بهزیستی شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی