کد مطلب: ۲۰۵۷۳۶
«عبدالرزاق گورنا» نویسنده تانزانیایی که به عنوان جدیدترین برنده نوبل ادبیات معرفی شده می‌گوید: «نویسندگی من حاصل شرایطی بود که در آن زندگی می‌کردم؛ شرایطی مثل فقر، دوری از وطن، مهارت نداشتن و تحصیلات نداشتن؛ بنابراین در نتیجه این مشکلات نوشتن را آغاز کردم.»

به گزارش مجله خبری نگار،پس از رسانه‌های مختلف جهان نوبت به نشریه «گاردین» رسید تا با «عبدالرزاق گورنا» به گفتگو بپردازد. آن‌چه در ادامه می‌خوانید بخشی از روایت خبرنگار این نشریه از ملاقات با این نویسنده برنده نوبل است.

«عبدالرزاق گورنا» به عنوان کسی که ناگهان خود را در محاصره رسانه‌ها دیده به طرزی غیرعادی خونسرد است. وقتی از او درباره حالش سوال می‌کنیم پاسخ می‌دهد: «خوبِ خوب است... کمی برای مصاحبه با تعداد زیادی افراد سرم شلوغ بود. اما چه می‌توانم بگویم؟ حس و حالم عالی است.» من با برنده جدید نوبل ادبیات درحالی در لندن ملاقات کردم که او یک روز پس از اعلام برنده در دفتر مدیر برنامه‌اش با کتاب‌هایی احاطه شده بود. جوان‌تر از یک مرد ۷۳ ساله به نظر می‌رسد و حالت صورتش به ندرت تغییر می‌کند.

تا چند روز پیش او را به عنوان نویسنده ۱۰ رمان تحسین‌شده می‌شناختند، اما حالا او در سطح جدیدی از شهرت قرار دارد.

این نویسنده می‌گوید در ابتدا تماس آکادمی نوبل را جدی نگرفته است و در این‌باره توضیح می‌دهد: «فردی با لحن ملایمی تماس گرفت و گفت آیا آقای گورنا پشت خط است؟ شما همین الان برنده نوبل ادبیات شدید و من گفتم: دست بردارید. درباره چه چیزی صحبت می‌کنید؟»‌

«گورنا» تا زمانی که بیانیه اعلام برنده نوبل ادبیات را در سایت نخوانده بود درباره برنده شدنش کاملا مطمئن نشده بود.

او می‌گوید: «سعی کردم با همسرم «دنیس» تماس بگیرم. او با نوه‌مان در باغ‌وحش بود. پس با او تماس گرفتم، اما هم‌زمان فردی از بی بی سی با من کار داشت.»

این جایزه نکات قابل‌توجهی نیز به همراه داشت. «گورنا» چهارمین نویسنده سیاه‌پوستی است که موفق به کسب این جایزه در ۱۲۰ سال گذشته شده است. «الکساندرا پرینگل» ویراستار قدیمی این نویسنده پیش‌تر در گفتگو با گاردین بیان کرده بود: «او یکی از برترین نویسندگان آفریقایی زنده است و تاکنون کسی به او توجه نکرده و این موضوع مرا بسیار آزار می‌دهد.»

از او می‌پرسم آیا دستاورد‌های ادبی نه چندان زیاد تا به حال باعث ناامیدی او شده است (او یک بار در سال ۱۹۹۴ در فهرست نامزد‌های نهایی بوکر قرار گرفت). در پاسخ می‌گوید: «فکر می‌کنم منظور «الکساندرا» این است که او فکر می‌کند من استحقاق بیشتری داشتم. چون فکر نمی‌کنم نادیده گرفته شده باشم. من تا حدی از (تعداد) مخاطبانی که داشته‌ام راضی هستم، اما البته که می‌توانم مخاطب بیشتری داشته باشم.»

بسیاری از رمان‌های این نویسنده از ترک دیار، نقل مکان و دوری از وطن سخن می‌گویند. برای مثال در رمان «سکوت قابل ستایش» راوی داستان، با این‌که یک زندگی و خانواده در انگلستان تشکیل داده است، خودش را نه یک انگلیسی و نه یک زنگباری می‌داند.

مشکلاتی که «گورنا» را نویسنده کرد

ترک دیار کردن موضوع جذابی برای این نویسنده است. «گورنا» می‌گوید: «این داستان بزرگ عصر ما است، داستان مردمی که ناچار هستند زندگی خودشان را در جایی به غیر از مکانی که به آن تعلق دارند از نو بسازند. این موضوع ابعاد بسیار مختلفی دارد. این‌که آن‌ها چه به یاد می‌آورند؟ این‌که چطور با آن‌چه به یاد می‌آورند کنار می‌آیند؟ این‌که با آن‌چه روبه‌رو می‌شوند چطور کنار می‌آیند؟ یا البته این داستان که چطور پذیرفته می‌شوند؟»‌

ورود «گورنا» به بریتانیا در اواخر دهه ۶۰ نیز چندان خوشایند نبوده است. این نویسنده می‌گوید: «وقتی در دوران جوانی به این‌جا رسیدم، مردم با این مشکل نداشتند که مستقیما در چهره کسی جملاتی را بگویند که اکنون توهین‌آمیز قلمداد می‌شوند. این نحوه برخورد بسیار فراگیرتر بود.» این نویسنده معتقد است نژادپرستی آشکارا تا حد زیادی از بین رفته است با این حال مسئله‌ای که چندان دچار تغییر نشده واکنش ما درباره مهاجرت است.

«گورنا» پیش از آن‌که بار دیگر به زنگبار سفر کند به مدت ۱۷ سال در بریتانیا زندگی کرد و در همین بازه زمانی بود که استعداد او به عنوان یک نویسنده شکوفا شد. می‌گوید: «نویسندگی من حاصل شرایطی بود که در آن زندگی می‌کردم، شرایطی مثل فقر، دوری از وطن، مهارت نداشتن و تحصیلات نداشتن؛ بنابراین در نتیجه این مشکلات نوشتن را آغاز کردم. مثل این نبود که قصد داشته باشم یک رمان بنویسم. اما این روند ادامه پیدا کرد. بعد از مدتی این کار شکل «نوشتن» به خود گرفت چرا که باید فکر می‌کردم، می‌ساختم، شکل می‌دادم و غیره.»

«گورنا» در پاسخ به این‌که در بازگشت به زنگبار چه حسی داشته بیان می‌کند: «حس دلهره‌آوری بود. ۱۷ سال زمانی طولانی است و البته مثل بسیاری از کسانی که مهاجرت کرده‌اند، انواع مختلفی حس گناه داشتم. شاید هم شرمساری؛ چرا که نمی‌دانستم کار درستی انجام داده‌ام یا نه. نمی‌دانستم درباره من چطور فکر می‌کنند، این‌که شاید فکر کنند من تغییر کرده‌ام یا این‌که شاید بگویند تو دیگر از ما نیستی. اما هیچ‌کدام از این‌ها اتفاق نیفتاد، من از هواپیما پیاده شدم و همه از دیدنم خوشحال شدند.»‌
‌می‌گوید نمی‌داند با جایزه ۸۴۰هزار پوندی نوبل چه کار قرار است بکند و می‌افزاید: «بعضی‌ها این سوال را از من پرسیدند. هیچ ایده‌ای ندارم. برایش فکری می‌کنم.»

برچسب ها: نویسنده
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
قوانین ارسال نظر