مجله خبری-سبک زندگی نگار: حکیم عمر خیام فیلسوف، ریاضی دان، ستاره شناس و رباعی سرای ایرانی است. گرچه جایگاه علمی خیام برتر از جایگاه ادبی او است، اما از او رباعیاتی بر جا مانده که شهرت جهانی دارد. به مناسبت ۲۸ اردیبهشت ماه، روز بزرگداشت حکیم عمر خیام نیشابوری در این مطلب از زیباترین اشعار ایشان را آماده کرده ایم، امیدوارین این شعرهای زیبای پر احساس مورد توجه شما قرار بگیرد.
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
گر چشمه زمزمی و گر آب حیات
آخر به دل خاک فرو خواهی شد
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جلال و جاهش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
آنکس که زمین و چرخ و افلاک نهاد
بس داغ که او بر دل غمناک نهاد
بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک
در طبل زمین و حقه خاک نهاد
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا.
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
از جرم گل سیاه تا اوج زحل
کردم همه مشکلات گیتی را حل
بگشادم بندهای مشکل به حیل
هر بند گشاده شد مگر بند اجل
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
مینوش که عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
یک روز ز بند عالم آزاد نیم
یک دمزدن از وجود خود شاد نیم
شاگردی روزگار کردم بسیار
در کار جهان هنوز استاد نیم
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کی آمد کی شد
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایه سودای جهان
عمرست چنان کش گذرانی گذرد
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
گر مینخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو که میمی نخوری
صد لقمه خوری که میغلام ست آن را
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
گر من ز میمغانه مستم هستم
گر کافر و گبر و بت پرستم هستم
هر طایفهای به من گمانی دارد
من زان خودم هر آنچه هستم هستم
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
هر ذره که بر روی زمینی بوده است
خورشید رخی زهره جبینی بوده است
گـرد از رخ آستین بـه آزرم افشان
کـان هم رخ خوب نازنینی بـوده است
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
ای صاحب فتوا ز تو پرکارتریم
با این همه مستی زتو هُشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بده کدام خونخوار تریم؟
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفت وگوی من و تو.
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
و آنجا میناب و انگبین خواهد بود
گر ما میو معشوقه گزیدیم چه باک
آخر نه به عاقبت همین خواهد بود؟
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
گر من ز میمغانه مستم هستم
گر کافر و گبر و بت پرستم هستم
هر طایفهای به من گمانی دارد
من زان خودم هر آنچه هستم هستم
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
بر لوح نشان بودنیها بوده است
پیوسته قلم ز نیک و بد فرسوده است
در روز ازل هر آنچه بایست بداد
غم خوردن و کوشیدن ما بیهوده است
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد
در پای اجل بسی جگرها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران دنیا، چون شد
خوش باش
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش.
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده ست
این دسته که بر گردن او میبینی
دستی ست که برگردن یاری بوده است
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است
گردنده فلک نیز بکاری بوده است
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین
آن مردمک چشم نگاری بوده است
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
و آن گل به زبان حال با او گفت
من، چون تو بوده ام مرا نیکو دار
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
جامی است که عقل آفرینش میزد
صد بوسه ز مهر بر جبینش میزد
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمینش میزد
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
هر راز که اندر دل دانا باشد
باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
کاندر صدف از نهفتگی گردد در
آن قطره که راز دل دریا باشد
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
بر خیر و مخور غم جهان گذران
خوش باشو دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران خیام
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_.
چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
مینوش به ماهتابای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
یک قطره آب بود و با دریا شد
یک ذره خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
دیدم به سر عمارتی مردی فرد
کو گِل بلگد میزد و خوارش میکرد
وان گِل با زبان حال با او میگفت
ساکن، که چو من بسی لگد خواهی کرد
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده گلرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام زما و نه نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود خیام
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات به جز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
یا در پی نیستی و هستی گذرد
میخور که چنین عمر که غم در پی اوست
آن به که بخواب یا به مستی گذرد
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
ای دل چو زمانه میکند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
ساقی، گل و سبزه بس طربناک شده است
دریاب که هفته دگر خاک شده است
مینوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شده است سبزه خاشاک شده است
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه