کد مطلب: ۱۹۶۴۶۶
|
|

شعر‌های زیبای رزا جمالی

اشعار رزا جمالی

رزا جمالی متولد ۲۸ آبان ۱۳۵۶ در تبریز شاعر، نمایش‌نامه‌نویس، منتقد ادبی و مترجم ایرانی می‌باشد، وی دانش آموختهٔ کارشناسی ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر و کارشناسی ارشد ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران است.

تک سلولیِ ساعت

چیزی به اشتباه می‌میرد

و آفتاب که نم برداشته است، خیس و مات است

اگر به این خطوط ادامه دهم.

آن شیء منجمد که اسیرِ دست توست به اشتباه می‌لغزد

و گرنه چندی ست که روز به پایان رسیده است.

پوک به خانه که می‌رسم

چندی به مکعب‌ها خیره ام

جریان ِ ساکنِ آب بود

و آفتاب که نم بر نمی‌داشت

بر سپیدی این همه کاغذ

بر رخت‌های پیرم که گریه کرده بودم!

عناصری جزء به جزء که به من وابسته اند

و از خونِ من رنگ می‌گیرند.

این سرزمین که بی وقفه بر من می‌بارد!

و ماه که هنوز پهناور است.

اینجا بر دیرک باریکی یخ بسته ام

و برای ِ توست که زمان را به رودخانه ریخته ام

زمان هوسِ تندی بود که از دستم رفت!

این لحظه‌ها که به آسانی پاک می‌شوند…

به کبودی این دیوار می‌مانیم

من و این رختِ تاریک

که به جوی آب ریخته ایم.

گوساله ایست که از مرگ شیر می‌نوشد…

این چیست

که بر زمینه‌ای خنثی ته رنگ می‌گیرد؟

می‌شد رنگِ دیگری داشته باشد

روزهاست که به نخی بندم…

ماهی چروک که از سقف می‌افتد…

بوران است

در دور دست سنگی سست می‌شود

تصویری از انجماد که روی شیشه مانده است

پلی که اینجا شکسته است

و سکوت که روی نوارِ فلزی جاری ست

همه چیز قرار است که به نقطه‌ای کور بینجامد.

رزا جمالی

شعر نهنگ از رزا جمالی

نهنگی‌ست که خوابش کرده‌ام

تار و پودش را به اقیانوس ریخته‌ام

و از مرز‌های لوط گذشته‌ام!

اینجا اسکلتی بود که بر فقراتم کِبره بسته بود

بر دریایی که همخوابه‌ام بود

و جلبک‌ها که به موهایم وفادار بودند

مادیانی‌ست مست که پیچیده است لای موهایم

و این مار‌ها که سراسیمه بر شانه‌هایم روییده‌اند!

اسب‌هایش از مرز‌های خوابم گذشته‌اند

بر آب‌های خلیجش سال‌هاست که دویده‌ام

مار‌ها بر گوشه‌های دریایی مرده‌اند

و اسکلتی که رو به دیوار نقش بسته است!

وحشی‌ترین اسب زمینم!

که با نهنگی خوابیده‌ام

و در باد‌های مغربی پیچیده‌ام

که بر خواب‌های نهنگی لنگر کشیده‌ام

و از راه ابریشم گذشته‌ام

و در آب‌های خلیج ساکنم!

عروسِ زمینم!

عروس جهان است

که به تسخیر دنیا آمده است.

با دستی که به جهان آلوده است

و اسب‌هایی که بر زمین رانده است…

که تمام آب‌های جهان من بودم! …

رزا جمالی

شعر‌های زیبای رزا جمالی

اشعار رزا جمالی

ریشه هام

دیدی که راهِ شیری چطور کلافه ام می‌کرد

با آبششم داشتم مسیرِ گُنگِ هستی را شخم می‌زدم

دارم به عصاره‌ی میخک‌ها و ریشه‌ی کاسنی چسبندگی سفتی پیدا می‌کنم

به رودخانه‌ی گَنگ؛

از ریشه هام تا مرکز دایره‌ای شکل ِزمین

لمیده برضلعِ افقی اش خاکِ نرم و سَبُکی رشد می‌کند

گدازه هاش چشم هات را کور می‌کند ساعتی بعد.

وتو تمام آن سرزمینِ گرمسیری را در ظروف جامدِ منجمدی پخته‌ای

و تمام راه را عمودی دویده‌ای

و این آتشفشان زخمی را سفت کرده‌ای با مچ ِدستت

به تعمیرِ زمین نشسته‌ای

با انگشت‌هایی که فقط به سرکه ونعنا آغشته است...

حیف!

خطوط روی هم افتاده اند

بدجور!

فکرش را هم نکرده بودی

در نگاهِ اول...!

و صدایت به من نمی‌رسد

با اینکه از دیروز برف باریده است

از موج وُ شن خبری نیست...!

داشتم از سمتِ چپ با نُکِ پا از راهِ ابریشم می‌گذشتم.

و جلگه‌ها و مراتع ساکنی از علفزار

آهسته بر جعبه‌ی فلزی نقش بسته است

ساقه‌های طوفانی اش وَ راه آهن وَ این ریل‌ها همه چوبی ست...

مسیرِ پیچیده‌ای ست با همه سادگی اش...!

چسبیده است و از رشد سرطانیِ سلول‌ها کاسته است!

رزا جمالی

شعر نو رزا جمالی

به تنگی آویخته می‌مانم!

به تنگی آویخته می‌مانم

آب از سرم جاری نمی‌شود

طبیعی ست کم کم کرخت شوم

گوش ماهیِ کله شق.

این آسمانِ لاف مثلِ لنگری سنگین افتاده رویِ پاهام

این آسمانِ گیج!

ماه را جرم گیری کرده اند

سایه‌ای ست که دنبالم می‌آید

و تو پابرهنه تویِ خوابم دویده‌ای

خب.

کیف می‌کنی؟

یک رگم از این زمین جدا نیست که لک بزنم!

به تنگی آویخته می‌مانم

دلخوشِ آسمانی که روزی نهنگی بزرگ بلعیدش

و وقتی که دیگر خیلی دیر شده بود تو در خلیج برایم دست تکان دادی

به تنگی آویخته می‌مانم

و ساده است:

من باختم!

رزا جمالی

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر