به گزارش مجله خبری نگار/خراسان: اینها بخشی از اظهارات جوان ۲۲ سالهای است که به مصرف قرصهای روان پریشی اعتیاد پیدا کرده است و درهمان حالت روانی قصد داشت به زندگی خود خاتمه دهد که با حضور به موقع نیروهای امدادی از «مرگ» نجات یافت.
این جوان که مدعی بود یک عشق خیابانی در دوران نوجوانی او را به این روز انداخته است، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت:از روزی که به خاطر دارم پدرم به مصرف مواد مخدر اعتیاد داشت و به همین دلیل مادرم نمیتوانست رفتارهای پرخاشگرانه او را تحمل کند. مدام با یکدیگر درگیری داشتند و من و برادرانم نیز در حالی شاهد این مشاجرهها بودیم که دیگر موضوعی عادی و طبیعی برایمان جلوه میکرد. وقتی پدرم به خاطر اعتیادش، جوشکاری ساختمان را رها کرد و دیگر نمیتوانست در ارتفاع کار کند، درگیریهای خانوادگی بین پدر و مادرم شدت گرفت تا جایی که دو برادر بزرگ ترم مجبور شدند ترک تحصیل کنند و برای تامین مخارج زندگی، حرفه پدرم را ادامه دهند.
من هم که آخرین عضو خانواده بودم در کلاس سوم راهنمایی ترک تحصیل کردم و به پیشنهاد پدرم در یک کارگاه «رنگ چوب» مشغول کار شدم چرا که علاقهای به درس و مدرسه نداشتم. با آن که شوهر عمه ام حقوق کمی به من میداد، من به رنگ کاری مصنوعات چوبی ادامه دادم و در ۱۹ سالگی در حالی عازم خدمت سربازی شدم که باید در یکی از استانهای مرزی کشورخدمت میکردم. آن جا بود که به پیشنهاد یکی از هم خدمتی هایم برای اولین بار سیگار کشیدم چرا که او به طور پنهانی و هنگام مرخصی ساعتی سیگار میخرید و قبل از آمدن به محل خدمت چند نخ را مصرف میکرد. او مدعی بود برای فراموش کردن غم دوری از خانواده و دختری که به او علاقهمند شده بودم، این بهترین شیوه است.
خلاصه من هم که در خانوادهای پر از دود و دم بزرگ شده بودم بدون توجه به فرجام چنین پیشنهاد احمقانه ای، به راحتی پذیرفتم و مدتی از سیگارهای مجانی دوستم استفاده میکردم تا این که به قول معروف «سیگاری» شدم. اما بدبختیهای من تنها مصرف سیگار نبود چرا که وقتی به مرخصی آمدم بیشتر اوقاتم را در فضای مجازی سپری میکردم و با دختر مورد علاقه ام که در یکی از اپلیکیشنهای ایرانی آشنا شده بودم به پیامک بازی میپرداختم و با او قرار ملاقات میگذاشتم. «راحله» هم به دور از چشمان اعضای خانواده اش و به بهانههای کلاس تقویتی به دیدارم میآمد. در همین روزها بود که یکی از دوستان معتادم، قرصی را به من معرفی کرد که مدعی بود این قرصهای اعصاب و روان به انسان آرامش میبخشد، اما نمیدانستم که مصرف نسنجیده و خودسرانه این نوع داروها حالت روان پریشی دارد و افراد را تا مرز «مرگ» میکشاند.
خلاصه بازهم احمقانهترین پیشنهاد زندگی ام را پذیرفتم و این گونه با سرنوشت وآینده ام بازی کردم تا جایی که مادر آن دختر متوجه ارتباط خیابانی ما شد و روابط من و «راحله» را قطع کرد. او از طریق دوستانم و اهالی محل متوجه شده بود که من به خاطر مصرف قرصهای اعصاب وروان حالت عادی ندارم و مانند بیماران روانی رفتار میکنم! مادر «راحله» حق داشت به این ارتباط نامتعارف پایان دهد، اما من دیگر به مصرف قرصهای اعصاب و روان اعتیاد داشتم و نمیتوانستم آن را ترک کنم چرا که هیچ وقت به فرجام اعتیاد به این داروهای خطرناک فکرنکرده بودم!
بالاخره کارم به جایی رسید که روزی ۲۰ عدد قرص مصرف میکردم تا این گونه توجیه کنم که اندکی «آرامش» دارم! ولی روز به روز بیشتر دچار توهم و تالمات روحی و روانی میشدم تا این که چند روز قبل مادر «راحله» تصویری از ازدواج او را برایم فرستاد و من با دیدن نامزد وی چنان به هم ریختم که ۵۰ قرص را یک جا خوردم تا خودم را از این شرایط روحی وحشتناک رها کنم چرا که در همان حالت توهم، افکار شیطانی خودکشی به سرم زده بود و اگر نیروهای امدادی به موقع نجاتم نمیدادند الان در این دنیا نبودم، اماای کاش...
این گزارش حاکی است با توجه به اهمیت این ماجرای تکان دهنده با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد امیررضافعال (رئیس کلانتری معراج مشهد) اقدامات مشاورهای و بررسیهای روان شناختی برای این جوان هنگامی آغاز شد که وی در مراکز روان پزشکی و ترک اعتیاد تحت درمان قرارگرفت.
ماجرای واقعی با همکاری معاونت پلیس پیشگیری خراسان رضوی