کد مطلب: ۵۷۲۳۵۴
گفتگو با جواد گنجعلی، شاعر شناخته‌شده خراسانی، به بهانه رونمایی از مجموعه شعر جدیدش

به گزارش مجله خبری نگار، صبح روز سیزدهم بهمن‌ماه، کافه کتاب آفتاب در مشهد میزبان برف زمستان بود و مجموعه شعر «موهبت غریب وال بودن»، جدیدترین اثر جواد گنجعلی نیز مهمان نگاه علاقه‌مندان به شعر. گنجعلی تا امروز آثار فراوانی در حوزه شعر سپید و کلاسیک منتشر کرده است. آثاری که مخاطب، در هریک از آن‌ها با سبک متفاوتی روبه‌رو می‌شود. به بهانه انتشار جدیدترین اثر جواد گنجعلی با این شاعر نام‌آشنای خراسانی گفتگو کردیم.

لطفاً درباره کتاب «موهبت غریب وال بودن» توضیح دهید.

«موهبت غریب وال بودن» ادامه یا درواقع روند طبیعی شعر من است. قائل به این هستم که در کلیت شعر، شاید پازلی وجود دارد که تک‌تک کتاب‌هایی که منتشر کرده‌ام، به نحوی دارند آن را کامل می‌کنند. بدون تردید، این مجموعه کامل‌ترین کتاب من نیست، اما درواقع روایتی است از زندگی و زیست امروزم.

لطفاً درباره وضعیت شعر سپید امروز، مختصری توضیح دهید.

شعر سپید امروز ایران را دنبال می‌کنم، اما همان‌طور که گفتم روند طبیعی و لحن شعر خودم را ادامه می‌دهم. من آدم درون‌گرایی هستم و انگار در نقطه یا پله‌ای از جهان متوقف‌شده‌ام که اندیشه و لحن و زبان خودم را دارم و اگر آثارم را بخوانید می‌بینید که شعرم از جهات مختلف چندان قرابتی با شعر شاعران مشهد و نقاط دیگر کشور ندارد و پرداختن به آشنایی‌زدایی‌ها هم امری آگاهانه در شعرم نیست.

لطفاً درباره تفاوت شعر سپید امروز ایران با شعری که در جامعه جهانی امروز مطرح است، توضیح دهید.

ما اصطلاحاً یکسری جلوداران و لیدر‌هایی در شعر داریم و یکسری هم تابع این جلودارانند. این جلوداران در نقاط مختلف کشور و همین خراسانِ خودمان دارند شعر کار می‌کنند اگرچه متأسفانه دیده نمی‌شوند، اما نمی‌شود گفت شعرشان در مقام مقایسه از شعر امروز جهان ضعیف‌تر است. من آثار بسیاری از شاعران مطرح جهان را که به فارسی ترجمه‌شده است، خوانده‌ام؛ شعر امروز ما اگر نگویم پهلو به پهلوی شعر آن‌ها قدم می‌زند ای‌بسا جلوتر از آن‌هم هست. ما باید از شعر جهانی جلوتر باشیم، چون ادبیات ما از گذشته از آن‌ها جلوتر است و شعر ما یک شعر فرهنگی است. برگردید به شعر خیام نگاه کنید. شاعری در قرن چهارم چه اندیشه شگفت و زبانی نو داشته و چه تفکر مدرنی که امروز تازه مد شده است. درباره شعر حافظ و سعدی و دیگر نوابغ شعری ما هم همین‌طور است؛ بنابراین ما بازماندگان همان شاعران هستیم و باید از شعر امروز جهان جلوتر باشیم. ما آدم‌های خاصی هستیم در فرهنگ این سرزمین و از ابتدا متحمل ریاضت‌هایی شده‌ایم که در هیچ کجا نظیر این نوع نگاه و تفکر شاعرانه نسبت به امور و وقایع جهان را نمی‌بینیم.

شما تا امروز چندین مجموعه منتشر کرده‌اید و در هر مجموعه مخاطب با خلاقیت و ایده‌های تازه‌ای روبه‌رو شده، لطفاً درباره لزوم تغییر رویکرد شاعر در اندیشه و سبک شعر برای به تکرار نیفتادن و نچرخیدن حول مفاهیم تکراری توضیح دهید.

هنرمند و شاعر باید جسارت داشته باشد داشته‌هایش را رها کند. من سال‌ها غزل می‌گفتم و خیلی‌ها می‌گفتند شعرت خوب است، اما به مرحله‌ای رسیدم که توانستم آن را کنار بگذارم. الان گاهی ممکن است برای دل خودم شعر کلاسیک بگویم، اما تمرکزم بر شعر سپید است. شاعر باید بتواند علیه خودش انقلاب کند و مطالعه و نگرشش به جهان، محدود نباشد. منظور از این مطالعه فقط کتاب‎خوانی نیست؛ تماشای فیلم، گوش دادن به موسیقی و نگاه کردن به آثار هنری و نگاه تازه به سوژه‌هاست و همین‌طور زندگی آدم‌ها در جامعه. اگر به‌عنوان‌مثال شاعری بچه‌اش را هم به پارک می‌برد این یک نوع مطالعه است برای او. به نظرم باید عمیق و گسترده مطالعه کرد و حریم امن خود را جسورانه رها کرد. «کاش می‌شد هنوز هم/مثل روز‌های کودکی/با دو قوطی حَلبی/و چند متر سیم مِسی/عاشقانه‌ترین حرف‌های جهان را/به گوش هم برسانیم.

شما همواره در مجموعه آثارتان به‌تفصیل درباره عشق می‌گویید. آیا شاعر، جای عشق را میان دغدغه‌های فراوان اجتماعی و سیاسی زندگی مردم امروز خالی دیده که حتی در عاشقانه‌ای برای پدر ازدست‌رفته‌اش با نگاهی به درد‌های مردم طبقه متوسط جامعه بازهم با زبان عشق سخن گفته است؟

همواره از زاویه عشق در شعرم به جهان نگاه کرده‌ام که حرف بسیار برای گفتن دارد و تمامی ندارد و خودم را عاشقانه‎سرا می‌دانم.

***

چگونه یک کلمه می‌توانست این‌همه دردکشیده باشد؟

تو یک نفر بودی پدر!

اما قبیله‌ای در تو رنج می‌کشید

طنابی غمگین بودی

که تلاش می‌کرد سطلی را

از چاه آب بالا بکشد

امیدواری‌ام بودی

شب‌ها به سیاحت تو می‌آمدم

کنارت می‌نشستم

و غم‌هایم را مثل تور، حدود دلت پهن می‌کردم

به صید ماه می‌آمدم

و دست‌خالی بازنمی‌گشتم

زمختیِ بِهْ در دستانت فصل نمی‌شناخت.

مهربان بودی

پیری مهربانت کرده بود

کمتر عصبانی می‌شدی

چرا صدای عصایت را

که مدام هق‌هق می‌کرد

و از غمگین‌ترین شاخه جنگل تراشیده شده بود

نشنیدم

کت سه دکمه چطور

هشتاد سال آشفتگی‌ات را پنهان کرد؟

کاش برگردی

دوباره دور از چشم هم سیگار بکشیم

بعد روی پشت بام

به آسمان خیره شویم.

من بگویم:

«در آسمان خدا یک ستاره هم ندارم»

و تو تا صبح

ابر‌ها را کنار بزنی.

منبع: خراسان

برچسب ها: شعر شاعر
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
قوانین ارسال نظر