به گزارش مجله خبری نگار/فوتبال ۳۶۰: روبرت لواندوفسکی در شرایطی به هواداران بارسلونا در نوکمپ معرفی شد که طبق اعلام رسمی باشگاه، ۵۹ هزار و ۲۶ نفر این مراسم را از نزدیک مشاهده کردند و بیشترین حضور تماشاگر در مراسم معارفه بازیکنان بارسا، مربوط به معارفه زلاتان ایبراهیموویچ در سال ۲۰۰۹ با حضور ۶۰ هزار نفر است.
در طول تاریخ، تنها معارفه ۲ بازیکن بیش از ۶۰ هزار نفر را به استادیوم کشانده است؛ البته معارفهای که در چارچوب بازیهای دوستانه یا رسمی نبوده و مراسم منحصر به فردی داشته باشد؛ معارفه کریستیانو رونالدو به هواداران رئال مادرید با حضور ۷۵ هزار نفر و اولین قدمهای دیگو آرماندو مارادونا در استادیوم سنپائولو شهر ناپل. مارادونا مقابل بیش از ۶۰ هزار نفر در استادیوم اختصاصی ناپولی به هواداران معرفی شد و زمانی که جمع آنها را ترک کرد، تبدیل به خدای ناپل شده بود. دیوارنگارههای شهر، تصویر او را نمایش میدادند و کودکان ناپل در آرزوی پوشیدن پیراهن شماره ۱۰ پارتنوپی، خیره به عکس او رویا پردازی میکردند. در کلیسای «دست خدا»، مارادونا پرستیده میشد و ایتالیاییها به احترام دیگو، با پشت کردن به تیم ملی کشورشان، آن هم در نیمهنهایی جامجهانی، تیم ملی آرژانتین را تشویق کردند تا تلاش رسانهها برای ضد قهرمان ساختن از مارادونا، بینتیجه باقی بماند.
زندگی مشترکِ برخی، مدت زمان کوتاهی به طول میانجامد، اما پس از جدایی هیچ کدام از ذهن و قلبِ دیگری پاک نمیشوند. انگار چیزی در ضدِ خاطراتِ آنها با صدایی خفیف، فریاد میزند تا تصویرِ یکدیگر و خاطرات مشترکشان را تا آخرین روز عمر به خاطر بسپارند. داستانِ عاشقانه مارادونا و ناپولی هم همینگونه بود. آنها با یکدیگر تمامی احساسات ممکن را تجربه کردند، خندیدند، گریستند و پا به پای هم برای رسیدن به قلههای خوشبختی، قدم برداشتند. بالاتر از همه اتفاقات، اما عشقی در وجودشان ریشه دواند که ۳۸ سال پس از آن روزِ تاریخی، انگار هنوز هم ال دیگو در کوچه پس کوچههای ناپل نفس میکشد. از همان روز اول، دیگو در ناپل احساس راحتیِ خانهاش را داشت. ناپل همان مامنِ کودکِ فقیری شد که چند سال قبل در حومه بوینس آیرس، فقر را با پوست و گوشت و استخوانش حس کرده بود؛ جایی که حتی آبی پاکیزه برای شرب روزانه یافت نمیشد. پدرش هر روز راس ۴ صبح از خانه برای کارگری بیرون میرفت و به گفته دیگو، زمانی به خانه بازگشت که مرده بود. این تراژدی، شبیهترین سناریو به داستان زندگی اهالی ناپل است.
پس از آن که دیگو پیراهنِ بوکاجونیورز را به عنوان نماینده قشر کارگر در پایتخت آرژانتین بر تن کرده و در نبردهایی نابرابر به مصاف ریورپلاته متمول رفت تا پرولتاریا حداقل در مستطیل سبز دلخوش به برتری مقابل بورژوازی باشند. او ۲ سال در پیراهن بلوگرانا نماینده جمهوریخواهانِ کاتالونیا بود و در نهایت سواحل ناپل را برای جاودانگی انتخاب کرد. دیگو در روز معارفه از همان ابتدا احساساتش را با پارتنوپی به اشتراک گذاشت و گفت: «میخواهم الگوی کودکانِ فقیرِ ناپل باشم؛ همانهایی که سختیِ زندگیشان را به خوبی حس میکنم، زیرا در دوران کودکی کاملاً شبیه به آنها زندگی کردهام». مردی که از ناپل به بارسلون سفر کرد تا قرارداد مارادونا با ناپولی را نهایی کند، خودش از همان کودکانی بود که پارتنوپی به آرزوهای ظاهراً دستنیافتنیِ دوران کودکیاش جامه عمل پوشانده بود. اگرچه انتقال مارادونا به ناپل، بیسابقه در تاریخِ تیمهای غیر شمالی بود و رکورد نقلوانتقالات را شکست، اما رئیسِ بارسلونا زمانی که ۵۰۰ هزار پوند بیشتر از مبلغ توافق شده طلب کرد، پولی در حساب باشگاه باقی نمانده بود؛ بنابراین مردمِ فقیرِ ناپل با حضور در خیابانهای شهر پولِ خرد روی پولِ خرد گذاشتند تا در نهایت دیگو را در لباس تیم محبوبشان ببیند. بله، ناپل هم به اندازه مارادونا، دیوانه بود و دیوانه چو دیوانه ببیند، خوشش آید!
مردمِ ناپل، دار و ندارشان را به پای حضور مارادونا ریخته بودند و همین برای مارادونا کافی بود تا با استوکهای پومایی که بندهایش هم فرصتی برای بسته شدن پیدا نکرده بودند، هنگام گرم کردن پیش از بازی با آهنگِ «لایو ایز لایف»، زندگی در بهشت را به مردمان ناپل هدیه دهد. اهالی الیمپیا اشتادیون، ناباورانه به تماشای اعجازِ ۳ دقیقهای دیگو نشستند و چه خوشبخت بودند ناپولیها که داشتنِ مارادونا سهمِ آنها بود. پارتنوپی با مارادونا به بهشت رسید یا بهتر بگوییم مارادونا، پارتنوپی را به بهشت رساند. ناپولتانها تا پیش از ورود مارادونا به بندر، مستاصل از نزدیک شدن به ابرقدرتهای شمالی، در برزخ دست و پا میزدند، اما دیگو رسید، آنها را از برزخ به بهشت رساند و در نهایت درحالی که بدهیهای بهجا مانده از انتقال مارادونا، مجالی برای تسویه شدن پیدا نکردند، بعد از خروج او، ناپولی با بیشترین سرعتِ ممکن به قعر جهنم افتاد. پیش از سقوط به اعماق جهنم، هیجان در استادیوم مملو از تماشاگر ناپل، زمانی به اوج رسیده بود که دیگو با همان تیشرت سفید رنگ و شلوار جین با هلیکوپتر از بالای استادیوم سنپائولو عبور کرد و جمعیت یکصدا فریاد زد: «مارادونا را دیدیم! مارادونا را دیدیم!»
دستاوردهای مارادونا در ناپل شاید تا سالهای سال، بینظیر باقی بماند. پیش از ورودِ او، هیچ تیمی از جنوب (غیر از نمایندگان پایتخت) اسکودتو را فتح نکرده بود، اما با ورود مارادونا، ناپولی درحالی ۲ بار بالاتر از قدرتهای شمالی جام را بالای دستانش نگه داشت که بدون مارادونا و چند هفته پیش از رسیدنش، تنها یک امتیاز با منطقه سقوط به سری بی فاصله داشتند. بعد از مارادونا هم آنها هرگز دستشان به جام نرسید. اگرچه ناپولی در مسیر قهرمانیهایش ۱۱ بازیکن از جمله جانفرانکو زولا، فرناندو دِ ناپولی، سالواتوره بنی، برونو جیوردانو و مدافعی افسانهای، چون چیرو فرارا داشت، اما مشخص، این است که ناپولی بدون حضور مارادونا، توانی برای بالا بردن جام نداشت. مارادونا، همه تیم بود و تیم برای مارادونا به میدان میرفت. آن زمان سری آ قویترین و ثروتمندترین لیگِ فوتبال در جهان بود، اما این ثروت به متمولهای شمالینشین تعلق داشت.
به لطفِ آنها، جنوبیها هم کم و بیش طعمِ این ثروت را میچشیدند و بازیکنانِ بزرگ دهه ۸۰، از شمال تا تیمهای مرکز کشور حضور به هم میرساندند. هیچ لیگی به اندازه سری آ در دهه ۸۰، شاهد حضور آن همه ستاره در کنار یکدیگر نبوده است. یوونتوس، میشل پلاتینی، میکل لادروپ و زبیگنیف بونیک را در اختیار داشت؛ رود گولیت، مارکو فانباستن و فرانک رایکارد، پیراهن میلان را بر تن داشتند. پیراهنِ نراتزوری بر تنِ کارل هاینتس رومنیگه، لوتار ماتیوس، آندریاس برمه و یورگن کلینزمن خودنمایی میکرد. رم از داشتنِ فالکائو و تونینیو سرزو به خود میبالید. سوکراتس، روبرتو باجو و دانیل پاسارلا امیدِ مردمان فلورانس بودند و در این میان، داشتنِ زیکو سهمِ اودینزه شده و الکیائر لارسن به همراه هانس پیتربریگل برای هلاسورونا بودند. ناپولی، اما مارادونا را داشت و مارادونا، تک خدای ناپل بود. او یک تنه به مصافِ ستارگان سری آ میرفت و گلزنیهایش از استادیومهای شمال تا جنوب، هواداران تیم رقیب را هم به وجد میآورد. مارادونا، قهرمانی با ناپولی در سری آ را لذتبخشتر از فتح جامجهانی مکزیک توصیف کرده بود و خودش را «فرزندِ ناپل» میدانست.
اگرچه دانته در کمدی الهی از جهنم به برزخ و سپس به بهشت رسید، اما معتقد بود هیچچیز بدتر از آن نیست که در روزهای جهنمی، روزگارِ شیرینِ زندگی در بهشت را به خاطر آوری و شاید بسیاری گمان کنند تجربه جهنم، به هیچ وجه راضیکننده نخواهد بود. اما اگر از اهالی ناپل بپرسید، به خوبی پاسخ خواهند داد برای پرداخت بهای تجربه بهشت، چیزی جز حضور در جهنم کفایت نخواهد کرد و ناپولیتانها حتی حضور در عمق جهنم را با خاطراتِ بهشتیِ مارادونا، پشت سر میگذاشتند. برای آنها تجربه جهنم با مرور خاطرات ال دیهگو دست کمی از بهشت نداشت. آنها بهشت را به طور غیرقابل باوری تجربه کرده بودند و هبوطشان، چندان هم دردناک به نظر نمیرسید. مارادونا خودش آنها را به بهشت رساند و خودش هم باعثِ هبوطشان شد، اما اگر هنوز هم به ناپل سفر کنید، تصویرِ او را در کنار شمایلِ «سن جنارو»، قدیسِ محافظ شهر ناپل خواهید دید. نیمه تاریکِ شخصیتِ مارادونا را فراموش کنید. اصلاً چه معیاری، برای تشخیصِ سایه روشنها کارآمد خواهد بود، وقتی با صرفنظر از سنتهای عشای ربانی در ناپل، روی دیوارههای کلیسا نوشته شده: «ای مارادونای ما! تویی که به میدان میروی! ما نامِ تو را قداست بخشیدهایم و پادشاهیِ ناپل، تو را رواست. باشد که ما را ناامید نکرده و به افتخار برسانی. آمین!»