کد مطلب: ۹۴۴۲۰۵
|
|
۲۸ آبان ۱۴۰۴ - ۱۸:۳۷

تعریف و تمجید ایبل فرارا از آثار کوبریک

تعریف و تمجید ایبل فرارا از آثار کوبریک
ایبل فرارا، کارگردان سینما، می‌گوید تماشای آثار کوبریک، کاملاً غوطه‌ورکننده، بی‌نقص، خونسرد، الهام‌بخش و از همه مهم‌تر افتادگی‌آموز بود.

به گزارش مجله خبری نگار/همشهری آنلاین: ایبل فرارا، کارگردان سرشناس امریکایی که برای فیلم‌های «ستوان بد»، «خاکسپاری» و «پادشاه نیویورک» شناخته می‌شود، در کتاب خاطراتش از تجربه غنی و الهام‌بخش تماشای فیلم‌های استنلی کوبریک نوشته است. این بخش از خاطرات او را که بیانگر علاقه و احترام کارگردانی متفاوت مثل فرارا به استنلی کوبریک است در ادامه می‌خوانید:

۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی

یک نسخهٔ جدیدِ ۷۰میلی‌متری از «۲۰۰۱» اکران کرده بودند و به دلایلی این تنها فیلم کوبریک بود که از دستم در رفته بود. بعدازظهر رفتم به سینمای زیگفِلد در خیابان ۵۵، نزدیک خیابان ششم؛ جایی که تا دلت بخواهد دستگاه نمایش و صدا عالی بود. طبیعی است که مغزم ترکید. مطمئنم بخشی از آن به‌خاطر نشئگی خودم بود، اما واقعیت این است که خود فیلم تو را «نشئه» می‌کرد. مثل همهٔ آثار کوبریک، کاملاً غوطه‌ورکننده، بی‌نقص، خونسرد، الهام‌بخش و از همه مهم‌تر افتادگی‌آموز بود.

ده سال بعد، رفته بودم دیدن دوستی در ورمانت. کلبه‎ای داشت در وسط ناکجاآباد، و یک شب طوفان زمستانی واقعی درگرفت. در آن کلبه گیر افتاده بودیم؛ او خواب بود و من بیدار، که «۲۰۰۱» از تلویزیون پخش شد. یک تلویزیون سیاه‌وسفیدِ ۱۲اینچی داشت با یک بلندگوی ریز چسبیده به دکمهٔ صدا. روی تخت دوطبقه دراز کشیدم، فقط یک فوت با صفحه فاصله داشتم و دوباره فیلم را دیدم. همان تأثیر را داشت. آن نظم و فرمِ گرافیکیِ او از مرکز قاب بیرون می‌زد، فرقی هم نداشت تصویر را چقدر قیچی کرده باشند. همان صداگذاری مونو که از آن بلندگوی قل‌قلی پخش می‌شد کافی بود. ایده‌هایی که در آن صدا هست، فیلم را می‌سازد.

غلاف تمام‌فلزی

«غلاف تمام‌فلزی» را هم در زیگفِلد دیدم؛ این‌بار در مراسم افتتاحیه، با مت مودین — که آن زمان نمی‌شناختمش — درست ردیف جلوی من نشسته بود، همراه گروه جوان بازیگران فیلم. وقتی اسکورسیزی وارد سالن شد یعنی وقت نمایش رسیده بود. پیش خودم فکر می‌کردم: کوبریک این‌بار با تکنولوژی جدید دالبی و آن صدا‌های بمِ غنی‌شده — همان‌ها که عملاً خودش برای «۲۰۰۱» اختراع کرده بود — چه می‌خواهد بکند که ما را دود کند بفرستد هوا؟ تمام یک ساعت اول، تنها چیزی که می‌شنیدی یک صدای انسانی بود که درست از وسطِ صحنه پشت سرت داد می‌زد. وقتی بالاخره موسیقی شروع می‌شود، آن بِیسِ ترانهٔ نانسی سیناترا طوری است که انگار اولین بار است موسیقی در یک فیلم به کار می‌رود.

درخشش

«درخشش» را همراه مادرم در سینمای مرکز خرید پیک‌اسکیل دیدم. پدرم تازه فوت کرده بود و این راهی بود برای اینکه بعد از سه روز طاقت‌فرسای بیداری و مراسم خاکسپاری به سبک ایتالیایی، کمی آرام شویم. مادرم عاشق سینما بود. او در سالن‌های بزرگ «لووز» و «آرک‌اِی‌او» در برانکس — قلمرو خود کوبریک — بزرگ شده بود. اولین فیلمی که مرا برد «بامبی» بود. بعدتر، وقتی بزرگ‌تر شدم، بعدازظهر‌ها من و خواهرم را با خودش به فیلم‌هایی می‌برد که مخصوص زنان خانه‌دار دههٔ پنجاه ساخته شده بود. همان‌جا بود که «تقلید زندگی»، آن فیلم گزندهٔ داگلاس سیرک را دیدم؛ در سالنی پر از زنانی که با صدای بلند گریه می‌کردند.

مادرم از آن آدم‌هایی بود که تا نیمهٔ فیلم همه‌چیز را می‌فهمند. اما من همیشه از هر اتفاق احمقانهٔ بعدی غافلگیر می‌شوم. برای همین، در فیلم کوبریک او از همان اول فهمیده بود جک آخرش می‌خواهد خانواده‌اش را بکشد. با روحِ پدرم در آن سالن، من و مادرم طرفدار شلی دووال بودیم، که بتواند از آن انرژیِ الکلی و ویرانگر جان سالم به در ببرد. من عاشق شِلی دووال هستم.

برچسب ها: کارگردان فیلم
ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر