به گزارش مجله خبری نگار، ، نویسندهای در فضای مجازی مطلبی را مطرح کرده که خلاصهاش این است. او میگوید: کمتر کسی واضح به این مسئله اشاره کرده است که فلسفه قدیم ایران، از فارابی تا ابنسینا و ملاصدرا، با آغاز عصر روشنگری و طرح مباحث فلسفه خودآگاهی، از معادلات و کانون تفکر بشری کنار رفته و از این پس عرصه تفکر در قرون متمادی به دست اندیشمندان روشنگر افتاده است که به تدریج به ایدهآلیسم آلمانی و علوم جدید منجر شد و اکنون در قالب هوش مصنوعی تبلور یافته است. هوش مصنوعی ادامه همین انقلاب فکری است که مسیری رو به جلو و پیچیده دارد و خود را ملزم به ارتباط با فلسفه قدیم نمیداند.
پس دوران فلسفه قدیم به سر آمده و این فلسفه توانایی پاسخگویی به مسائل جدید و ورود به دیالوگهای معاصر را ندارد؛ بنابراین برای پر کردن خلأ فکری موجود در ایران، باید بر ساختارهای فکری جدیدی متمرکز شد که هم از نظر جنس تفکر نو باشند و هم بتوانند به کانون فلسفی جدید ایران تبدیل شوند. این امر مقدمهای برای گفتوگو با علوم جدید و درونیسازی امکانات نظری و عملی، مانند فهم و بهکارگیری هوش مصنوعی، خواهد بود.
خلاصه اینکه وی با اعلام پایان عصر فلسفه سنتی ایران، ایجاد یک نظام فکری کاملاً جدید را که با علوم مدرن (مانند هوش مصنوعی) دیالوگ برقرار کند، شرط لازم برای خروج از عقبماندگی و بهرهبرداری از فناوریهای نو میداند.
محمد فنایی اشکوری، استاد فلسفه و عرفان تطبیقی در پاسخ به این موضوع گفت: خیر! به هیچ وجه با این نظر موافق نیستم. این ادعا از بنیاد نادرست است و نشان از یک آشفتگی مفهومی و تاریخی بزرگ دارد.
اینکه میگوید کمتر کسی به این مطلب اشاره کرده، درست میگوید، چون از بس مطلب نادرستی است کسی به آن اشاره نکرده. ادعا میکند «فلسفه ایران با عصر روشنگری کنار رفت». این سخن اساساً بیمعناست، زیرا فلسفه ملاصدرا و امثال آن در جغرافیای فکری اروپای عصر روشنگری اصلاً حضور نداشت که بخواهد "کنار برود".
در اروپای پیش از روشنگری؛ فلسفه حاکم یا همان فلسفه مدرسی (اسکولاستیک) مبتنی بر آرای افلاطون، ارسطو و توماس آکوئینی بود، یا فلسفه نوظهور فیلسوفانی مانند بیکن، دکارت، اسپینوزا و جان لاک؛ بنابراین اگر عصر روشنگری فلسفه قدیم خودش (مثلاً اسکولاستیک یا حتی در مواردی ایدههای دکارت) را نقد یا کنار گذاشت، این مربوط به سنت فکری خود غرب است و ربطی به فلسفه اسلامی به ویژه فلسفه ملاصدرا که در جهان دیگری میزیست ندارد.
ادعا میکند که فلسفههای قدیم "کنار گذاشته شدند". این درک بسیار ابتدایی و نادرستی از تاریخ فلسفه است. فلسفهها مانند یک کالای تاریخ مصرفدار نیستند که منقضی شوند. فلسفه افلاطون و ارسطو نه در عصر روشنگری، نه بعد از آن و نه حتی امروز "کنار گذاشته نشدهاند". این فلسفهها مطالعه، بازخوانی، نقد و گاه در سنتهای جدید احیا میشوند. فیلسوفان روشنگری خودشان عمیقاً تحت تأثیر این میراث بودند. دقیقاً به همین شکل، فلسفه ملاصدرا و ابن سینا نیز به عنوان بخشی زنده و پویا از تاریخ اندیشه، امروزه مورد مطالعه، تحقیق و گفتوگو هستند. کنار گذاشتن آنها نه تنها ممکن نیست، بلکه نشانه محرومیت خودِ کنارگذارنده از گنجینهای عظیم از تفکر است.
این ادعا که «علم جدید و هوش مصنوعی محصول ایدهآلیسم آلمانی است» نیز کاملاً نادرست است. ریشههای علم جدید به انقلاب علمی قرن شانزدهم و هفدهم و به فیلسوف - دانشمندانی مانند فرانسیس بیکن (بنیانگذار روش تجربی) بازمیگردد که خودش شدیداً متاثر از ابن سینا بود. این روند، مسیری کاملاً مستقل از ایدهآلیسم آلمانی (که بعدها و در قرن هجدهم و نوزدهم ظهور کرد) داشت. هوش مصنوعی نیز محصول مستقیم ریاضیات، منطق، علوم کامپیوتر و نظریه اطلاعات در قرن بیستم است.
حتی اگر فرض محال را بپذیریم که "هر پدیده جدید، فلسفههای پیشین را باطل میکند"، طبق این استدلال: با پیدایش علم جدید، باید فلسفه روشنگری کنار گذاشته میشد و امروز با پیدایش هوش مصنوعی باید فلسفههای تحلیلی و اگزیستانس را کنار گذاشت، این منطق آشکارا نادرست است. ظهور پدیدههای جدید فلسفه را ملزم به تحلیل، بازخوانی و غنیسازی میکند، نه نفی و کنارگذاری مطلق گذشته. هوش مصنوعی نیازمند تفکر فلسفی است، اما برای پاسخ به پرسشهای آن لازم نیست تاریخ فلسفه را حذف کنیم، بلکه باید آن را تصحیح و تکمیل کنیم و افقهای جدید بگشاییم.
هدف نهایی این ادعا چیست؟ به نظر میرسد نتیجهگیری پنهان این گفتمان، یک درخواست ساده، اما غیرمنطقی است؛ "فلسفه اسلامی را کنار بگذارید".
کنار گذاشتن فلسفه چه تبعاتی دارد؟ تاریخ جهان اسلام خود نمونه بارز این کنارگذاری را پس از حملات کسانی مانند غزالی و ابن تیمیه تجربه کرد. نتیجه آن محرومیت بخش عظیمی از جهان اسلام از یک سنت قوی عقلانی بود.
میخواهید فلسفه جدید بسازید؟ بسازید. بسیار عالی، ما هم استقبال میکنیم، اما لازمهاش کنارگذاشتن فلسفه موجود نیست، اما ساختن فلسفه جدید آسان نیست و بعید است بسازید. تنها نتیجه این نظر این است که فعلا فلسفه اسلامی را کنار بگذاریم، تا دستمان کلاً از فلسفه خالی شود.
موضع درست چیست؟ ما نه تنها مخالف نوآوری در فلسفه نیستیم، بلکه شدیداً طرفدار آن هستیم. معنای حرف ما این نیست که فلسفه اسلامی کامل و بینیاز از تحول است. قطعاً باید پدیدههای جدید را تبیین کرد، اندیشههای نو آفرید و فلسفه را پیش برد.
راه حل چیست؟ راه پیشرفت، "کنار گذاشتن" داشتهها نیست، بلکه "تصحیح، تکمیل و افزودن" است. عقلانیت حکم میکند که برای به دست آوردن چیز جدید، آنچه را داریم نابود نکنیم.