به گزارش مجله خبری نگار، اینها بخشی از اظهارات زن ۲۰ سالهای است که با سرو صورتی کبود و زخمی وارد مرکز انتظامی شده بود تا با شکایت از همسرش، زندگی دلهره آور خود را در پناه قانون حفظ کند. او که مدعی بود این رفتارهای خشن عاقبت عاشقی در یکی از کافههای تهران است، درباره سرگذشت تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت:فقط۸بهار از عمرم گذشته بود که قیچی طلاق رشته زندگی مشترک پدر و مادرم را برید و آنها که دیگر به آخر خط رسیده بودند از یکدیگر جدا شدند. در این شرایط من که هنوز کودکی بیش نبودم و به مهر و محبت مادری نیاز بیشتری داشتم، دامان مادرم را گرفتم و اشک ریزان به منزل اجارهای او رفتم. آن زمان در یکی از شهرکهای اطراف تهران زندگی میکردیم و من روزهای سختی را در مدرسه و محله میگذراندم چرا که همه به چشم فرزند طلاق به من مینگریستند و من از این نگاههای تحقیرآمیز و یا دلسوزانه بسیاررنج میکشیدم.
بالاخره در دوران دبیرستان دیگر تحملم به پایان رسید و به ناچارترک تحصیل کردم. ازآن روز به بعد اوقاتم را درپارکها و کافههای شهرک محل سکونتم سپری میکردم تا این که روزی دریکی ازهمین کافه ها، نگاهم با نگاه جوانی تلاقی کرد که هنگام نوشیدن قهوه، چشم به من دوخته بود. خودم هم نفهمیدم که چگونه با همین نگاه عاشق شدم و اولین لبخندم، فرجام تلخکامیهای زندگیام شد.
خلاصه طولی نکشید که «ستار» درکنارم قرارگرفت و با رد وبدل کردن شمارههای تلفن، حرفهای عاشقانه و رویاهای هیجان انگیز من واو شروع شد. وقتی او از ازدواج بامن و ساختن یک زندگی عاشقانه سخن میگفت روح و روانم پر میکشید و دیگر به چیزی جز «ستار» فکر نمیکردم. این روابط عاشقانه ادامه یافت تا این که او به خواستگاریام آمد. تصور میکردم نیمه گمشده خود را یافتهام وبدون او زندگی برایم معنی نخواهد داشت. اما مادرم به شدت مخالف ازدواج ما بود و پدرم نیز وقتی درجریان عاشقی من درکافه قرارگرفت، خیلی نصیحتم کرد که این گونه عشقها رنگی ندارد وپایان آن بسیار تلخ خواهد بود ولی من توجهی به نصیحتهای دلسوزانه پدر و مادرم نداشتم. وقتی اوضاع را این گونه دیدم با پیشنهاد «ستار» به مشهد آمدم تا زندگی مشترکمان را درکنارخانواده اوآغاز کنیم. این جا با مهریه ۵سکه طلا به عقد او درآمدم. فقط پدرم از تهران با من آمد، اما او هم تاکید کرد، چون خودت با این شرایط ازدواج کردهای، هر بلایی که به سرت بیاید ارتباطی به ما ندارد! بازهم نفهمیدم که پدرم چه میگوید و چه روزهای وحشتناکی انتظارم را میکشد. پدرم چند ساعت بعد به تهران بازگشت ولی من ۶ماه بعد فهمیدم که «ستار» به موادمخدرصنعتی اعتیاد دارد. دنیا روی سرم خراب شد و تصمیم به ترک او گرفتم. درهمین حال شوهرم التماس کرد که بدون من نمیتواند زندگی کند واگر من او را تنها بگذارم، مصرف مواد مخدرش بیشتر میشود! از سوی دیگر نیز من هیچ پشتیبانی نداشتم و تنها و بی کس بودم به همین خاطر درکنار او ماندم ولی همسرم هربار بعد از مصرف موادمخدر دچار توهم میشود و مرا تا سرحد مرگ با کمربند کتک میزند و حاضر نیست اعتیادش را ترک کند حالا هم با این سرو وضع خون آلود به کلانتری آمدهام تا تکلیفم را مشخص کنم، اماای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با پیگیریهای قضایی، همسر این زن جوان به پرداخت دیه سنگین محکوم شد وسپس با دستور و راهنماییهای سرهنگ جعفرخانی (رئیس کلانتری پنجتن مشهد) وی درحالی به یکی از مراکز اجباری ترک اعتیاد معرفی شد که بررسیهای روانشناختی نیز از سوی مشاور زبده کلانتری برای رهایی او از چنگال مواد افیونی ادامه یافت.
بر اساس ماجرای واقعی در زیر پوست شهر
منبع: خراسان