به گزارش مجله خبری نگار،جایزه نوبل پزشکی امسال به صورت مشترک به «مری برانکو» (Mary Brunkow)، «فرد رامسدل» (Fred Ramsdell) و «شیمون ساکاگوچی» (Shimon Sakaguchi) برای اکتشافات آنها درباره «ایمنی تحمل محیطی» اهدا شد.
به نقل از نوبل پرایز، «آدام اسمیت» (Adam Smith) از وبسایت نوبل پرایز طی یک تماس تلفنی با رامسدل درباره احساس او نسبت به برنده شدن جایزه نوبل صحبت کرد.
اسمیت: سلام. آدام اسمیت هستم. از نوبل پرایز تماس میگیرم.
رامسدل: بله. سلام آدام. از صحبت با شما خوشحالم. ببخشید که تماس قبلی شما را از دست دادم.
اسمیت: ابداً. صحبت کردن با شما لذتبخش است. از پیدا کردن شما خوشحالم. شما یک روش خیلی غیرمعمول برای فهمیدن اخبار داشتید. چطور این اتفاق افتاد؟
رامسدل: خندهدار است. من بیشتر از آنچه که باید درباره این موضوع صحبت کردم. من و همسرم در ارتفاعات کوههای وایومینگ نزدیک پارک ملی یلوستون اردو زده بودیم و برف روی ما بارید و راه افتادیم. آنجا هیچ سرویس {آنتن} یا چیزی شبیه به این وجود ندارد. خب، تلفن من روی حالت هواپیما بود و ما بیرون رفتیم و از پارک ملی اولدتاون عبور کردیم و گاومیش کوهاندار آمریکایی، بز کوهی، گوزن شمالی و انواع حیوانات وحشی ایالتی را دیدیم و بعد وقتی از یک شهر کوچک عبور میکردم، تلفن همسرم که روی حالت هواپیما نبود، به صدا درآمد. من داشتم سگها را برای پیادهروی میبردم که او شروع به فریاد زدن کرد و من فکر کردم یک خرس گریزلی در نزدیکی ماست. معلوم شد که خرس گریزلی نیست و او گفت: «جایزه نوبل را بردی.» و من گفتم: «نبردم.» و او گفت: «بله، برنده شدی.» من ۲۰۰ پیامک دریافت کردم که میگفتند: «شما جایزه نوبل را بردهاید.» من هم گفتم: «خب، ظاهراً من جایزه نوبل را بردهام.» بعد مجبور شدیم یک ساعت دیگر رانندگی کنیم تا به جایی برسیم که بتوانم به اینترنت و وایفای دسترسی داشته باشم. من در یک هتل در یک شهر کوچک در جنوب مونتانا پذیرش شدم، آنلاین شدم و شروع به تماس گرفتن کردم و برای ۲۴ ساعت یا ۱۸ ساعت گذشته اوضاع خیلی خوب بوده است.
اسمیت: و تو هنوز مشغول تماس تلفنی هستی. بیچاره تو!
رامسدل: بله. مشکلی نیست.
اسمیت: فکر میکنم وقتی خبر را شنیدی، این شانس را داشتی که دور بزنی و برای یک یا دو روز دیگر به طبیعت برگردی.
رامسدل: فکر کنم میتوانستم، اما نه. این خیلی خیلی هیجانانگیز و خیلی مهمتر از آن است که بتوان نادیدهاش گرفت. بله، فوقالعاده بود.
اسمیت: این یکی از بهترین داستانهایی است که تا به حال درباره نحوه شنیدن این خبر شنیدهام. فوقالعاده و جالب است، چون مری برانکو گفت که چطور هنگام شب تماسی را دریافت کرده، اما دیده که از سوئد است و به همین دلیل، فکر کرده که اسپم است. بنابراین، تلفنش را خاموش کرد.
رامسدل: بله
اسمیت: و داستانهای شما در کنار هم نشان میدهند که چقدر انتظار این {جایزه} را نداشتید. واقعاً در برنامه شما نبود.
رامسدل: درست است. من و مری دوستان خوبی هستیم. یکی از اولین تماسهایی که دیروز داشتم، با مری بود. شاید ندانی، اما ۶ یا هشت سال پیش، من و شیمون ساکاگوچی و ساشا ردنسکی جایزه کرفورد را برنده شدیم. من و خانوادهام در سوئد جایزه خانوادگی گرفتیم و به آنجا رفتیم و فوقالعاده بود و فکر میکنم من و مری و همه کسانی که در این کار دخیل بودند، فکر کردیم این همان تقدیری است که قرار بود از ما بشود. فوقالعاده بود. ما یکی از بهترین دوران زندگی را گذراندیم. فوقالعاده بود و فکر کردم که این تقدیر برای این کشف خواهد بود. بنابراین، ما جایزه نوبل را کاملاً از سرمان بیرون کردیم. پس، قطعاً یک شوک بود. من هنوز هم متعجبم.
اسمیت: فکر کنم نمیتوانم در گفتوگوی شما با مری فضولی کنم، اما خیلی دوست دارم بدانم وقتی با هم حرف زدید، به هم چه گفتید.
رامسدل: خب، تقریبا از کلمات عجیب و غریب استفاده شد. همسرانمان هر دو پشت تلفن بودند. هر دو خیلی شگفتزده بودیم. یکی از نظرات این بود که «فکر کنم الان باید بروم و لباس بخرم.» «ظاهراً همین طور است مری. ما باید برای این جایزه لباس مناسب بپوشیم. ما باید بفهمیم که قرار است درباره چه چیزی صحبت کنیم و مسائل را کمی هماهنگ کنیم و از این جور چیزها، اما به محض این که به سیاتل برگردم، دور هم جمع میشویم و یک جشن حسابی میگیریم.»
اسمیت: یکی از نکات جالب درباره شما و جایزه این است که شما عمدتاً در حوزه زیستفناوری در صنعت کار کردهاید، نه در دانشگاه و فکر میکنم این احتمالاً در میان برندگان جایزه به طور فزایندهای رایج شده، اما هنوز هم نسبتاً غیرمعمول است. به نظر شما، چرا متوجه شدهاید که آن محیط برای شما پربارتر بوده است؟
رامسدل: سؤال خیلی خوبی است و خوشحالم که یکی این سؤال را میپرسد. خب، وقتی داشتم دوره فوق دکتری را در موسسه ملی سلامت به پایان میرساندم، به دنبال موقعیتهای زیستفناوری و دانشگاهی بودم و آن زمان اواخر دهه ۸۰ ببخشید اوایل دهه ۹۰ بود. حتی آن زمان هم محیط کوچک زیستفناوری را فوقالعاده جذاب میدیدم و چیزی که درباره آن دوست داشتم، این بود که افراد با مهارتهای بسیار متفاوت را که در کارشان فوقالعاده خوب هستند، دور هم جمع میکرد، اما همه روی تلاش برای ساختن چیزی تمرکز دارند که در نهایت به کلینیک راه پیدا کند و بیماران را درمان کند. بنابراین، احاطه شدن توسط این افراد با یک محیط گروهی فوقالعاده با تمرکز واقعاً خوب، خیلی برایم جذاب بود.
اسمیت: این واقعاً جذاب است و من فکر میکنم ارتباطات زیادی بین حوزههای گوناگون ایجاد شده است. افراد گوناگونی دور هم جمع میشوند و میتوانید ببینید که چقدر به آن تنوع تخصص و ایدهها نیاز دارید تا بتوانید همه چیز را کنار هم قرار دهید تا ارتباطات ایجاد شود و همچنین، به افرادی نیاز دارید که آن قدر دوراندیش باشند تا این ارتباطات را ببینند.
رامسدل: بله، کاملاً. اما باید بگویم که جالب بود؛ بنابراین وقتی در سال ۲۰۰۰ در واقع اواخر دهه ۹۰ در سال ۱۹۹۹ یا ۲۰۰۰ این موضوع را کشف کردیم، برای ما کاملاً واضح بود. در واقع، ما در پتنتها نوشتیم که اگر بتوانید این سلولها را مهار کنید، میتوانید بیماریهای خودایمنی را درمان کنید، اما در سال ۲۰۰۰ هیچکس قرار نبود ژندرمانی را درون بدن انجام دهد. هیچکس قرار نبود سلولدرمانی را برای بیماریهای خودایمنی انجام دهد. در آن زمان حتی سلولدرمانی برای سرطان وجود نداشت. خیلی پرهزینه بود، خیلی سخت بود. همه دلایلی که در آن زمان درست بودند و دیگر درست نیستند. بنابراین، میتوانستید مسیر را ببینید، اما نمیتوانستید به آنجا برسید. ساشا لینسکی دوست بسیار خوبی بود و در طول زندگیام همکار بسیار خوبی برای من بوده است. من و ساشا میتوانستیم بنشینیم و بگوییم که میدانی چه کار میتوانی بکنی، چون کارهایی در دانشگاه بود که او میتوانست انجام بدهد و من نمیخواستم انجام بدهم. برگردیم به چرخه کامل؛ من و ساشا پنج سال پیش عمدتاً به رهبری جف بلوست و همکارش کیث تانگ در دانشگاه کالیفرنیا سنفرانسیسکو، «Sonoma Biiotherapeutics» را شروع کردیم. حالا میتوانی راهی را برای تبدیل این کشف اساسی از سال ۲۰۰۰ به یک داروی واقعی ببینی. الان آزمایشهای بالینی روی بیماران در حال انجام شدن است و خواهیم دید که به کجا ختم میشود. گروههای دیگری هم این کار را انجام میدهند. خواهیم دید یک تعامل بین کاری که میتوانی در زیستفناوری انجام بدهی و کاری که میتوانی در دانشگاه انجام بدهی، وجود دارد و اگر خوششانس باشی و از آن استفاده کنی، واقعاً به خوبی از هم تغذیه میشوند.
اسمیت: و این نکته جالبی است که در همکاریهای مشارکتی وجود دارد. اساساً وقتی به همکاریها میرسیم، از خودمان میپرسیم که برای این همکاری چه کاری میتوانم انجام دهم؟ چه کمکی میتوانم به این مشکل بکنم؟ چه کار خاصی میتوانم انجام دهم؟
رامسدل: کاملاً. میدانی، مردم گاهی اوقات نمیخواهند چیزی را رایگان ارائه بدهند و من همیشه فکر میکردم نصف یه چیز بهتر از هیچ است. بیا این کار را انجام دهیم و بعد در نهایت اگر واقعاً بتوانیم این کار را انجام بدهیم، همه خوشحال میشوند. من هنوز هم اساساً معتقدم که این کار درست است.
اسمیت: عالی است. سپاسگزارم. در آخر، من باید از موش هم تشکر کنم، چون آن موش هم نقش زیادی داشت.
رامسدل: و این اتفاق افتاد و باز هم این یکی از چیزهایی است که من واقعاً از آن خوشحالم. از چندین جنبه برای این جایزه خوشحالم، اما بسیار خوشحالم که این فرصتی را برای انجام دادن کارهایی مانند فریاد زدن این موضوع فراهم میکند، زیرا کار با آن موش از «پروژه منهتن» آمریکا در آزمایشگاههای ملی اوکیج سرچشمه گرفته است. گروهی در آنجا هستند که آن گونه موشها را حفظ کردهاند، نه خود آن موش. بدیهی است که خود موش نیست، بلکه گونه موشها را برای صدها یا هزاران نسل از اواخر دهه ۴۰ تا دهه ۹۰ که ما واقعاً آن را در تأسیسات آنها کشف کردیم، زنده نگه داشتهاند. شما دوراندیشی لازم را برای انجام دادن این کار و قدرت ماندگاری لازم را برای آن میدانید، زیرا هزینه زیادی دارد. درست است؟ بنابراین، این که بتوانیم آن را زنده نگه داریم و آن گونه را برای مدت طولانی ادامه دهیم، با این فکر که اهمیت دارد، اما دقیقاً نمیدانیم چگونه است، گواهی بر مهارت افرادی است که واقعاً آن کار را انجام دادند و دوراندیشی لازم را برای حفظ آن داشتند. من واقعاً از این واقعیت که آنها توانستند این کار را برای این مدت طولانی انجام دهند، شگفتزدهام. این واقعاً باورنکردنی است.
اسمیت: چه داستان بهتری میتوانید برای دفاع از تحقیقات بنیادین و لزوم ادامه همه چیز، هر طور که میتوانید، داشته باشید؟
رامسدل: انسان هیچوقت نمیداند. منظورم این است که این یکی از صدها مورد آنجاست و احتمالاً بقیه هم ارزشمند هستند، اما من این یکی را بهتر از همه میشناسم.
اسمیت: فوقالعاده بود. صحبت کردن با شما واقعاً لذتبخش بود. واقعاً از شما سپاسگزارم.
رامسدل: صحبت کردن با شما هم لذتبخش بود.