به گزارش مجله خبری نگار، مُهر و حکاکی در ایران یک کهنههنر است و در طول تاریخ مُهر نشانه اعتبار و صحت سندها و نامهنگاریهای تاریخی بوده. گفته میشود سابقه مهر در جغرافیای ایران بزرگ به حدود ۶ هزار سال میرسد و هر کدام از بزرگان و مقامات شهر و کشور نام و نشان خود را روی انگشترشان حک میکردند تا همیشه و همهجا همراهشان باشد. رسم بود که مهرسازان بساطشان را کنار مسجد پهن میکردند تا برای مردم و بزرگان مهر بسازند. هنوز هم در کوچهپسکوچههای شهر مهرتراشانی هستند که به همان سبک و سیاق قدیمی با قلم روی مهرهای برنجی، نام و نشان آدمها را حکاکی میکنند. عباس احیایی یکی از همین هنرمندان است که چراغ مهرسازی را در میان شلوغی بازار تهران زنده نگه داشتهاست.
بساطش به قدر یک جعبه کوچک چوبی است و مهرسازی را از پدرش یاد گرفته. دختر و پسرش هم کموبیش مهرسازی را بلدند. همهچیز برای آقای احیایی مثل همیشه بود تا آن روزی که زوج هنرمند اهل موسیقی به نام امیر و فاطیما نتوانستند ساده از کنار هنر مهرسازی و بساط ساده آقای احیایی بگذرند. یک ویدئوی کوتاه از مهرسازی او گرفتند، در صفحهای که در فضای مجازی داشتند به اشتراک گذاشتند و اتفاقات خوب از همینجا شروع شد. چند دقیقه بعد از اشتراکگذاری، به طرز شگفتانگیزی هر دقیقه و هر لحظه به تعداد کسانی که این ویدئو را لایک میکردند و برای بقیه میفرستادند، اضافه میشد. طوری که الان رقم بازدیدکنندههای این ویدئو از ۳.۵ میلیون نفر گذشتهاست.
با آقای احیایی که مُهرساز تیتراژ سریال تاریخی و پرطرفدار درچشم باد و عنوان سریال زیرتیغ هم بودهاست، گفتگو کردیم و از روزگارش پرسیدیم. خودش میگوید جلوی دوربین آمدن برای او سخت است و بهنظر گفتوگوی تلفنی هم برایش همین حکم را داشت، اما در نهایت توانستیم چنددقیقهای با این هنرمند کهنهکار گفتگو کنیم و پاسخ سوالاتمان را درباره خودش و هنر مهرسازی از او بگیریم.
تمام دمودستگاه کارش به یک جعبه چوبی چندقسمته خلاصه میشود که در آن پایه مهر، مهرهای برنجی خام، سوهان، قلم حکاکی، یک دفترچه و خودکار و یک استامپ رنگی را میگذارد. هر صبح بساط جمع و جورش را زیر بغل میزند و میرود بازار تهران، جایی حوالی مسجد شاه میایستد. جعبه را روی چهارپایهای میگذارد و کارش را شروع میکند. حتی آن لنگه دستکش سیاه که حین کار میپوشد و پایه مهر را با آن میگیرد، حریف پینههای روی دستش نیست و دستانش بس در این سالها مُهرها را صیقل داده و تراشیده، پینه بسته است. قصه عباس احیایی ۶۰ ساله و مهرسازی به کودکیاش و بساط مهرسازی پدرش برمیگردد. او میگوید: «پدرم مهرساز بود و بساط مهرسازی داشت. من کوچک بودم شاید ۱۰، ۱۲ ساله که میرفتم کنار بساط پدرم مینشستم. به قول معروف کمکم دستبهآچار شدم و دیدم میتوانم برای مشتری مُهر بنویسم. این شد که شروع کردم به نوشتن. البته چند سال طول کشید. مهرسازی شغل پدری و خانوادگیمان بود و الان بیشتر از ۳۰ سال است که مهر برنجی میدهم دست مردم. قبلا نزدیک توپخانه کوچه پشت شهرداری کار میکردم. یک مقدار کار کساد شدهبود و یکی از بچهها دعوتکرد در بازار بزرگ مشغول کار شوم تا بتوانم برای مغازهدارها مهر بسازم. این شد که بساط مهرسازی را برداشتم و آمدم در راسته بازار.»
اگر نگاهی به مهرهای برنجی دستساز بیندازید میبینید که هرکدام در نقشونگار و خط، تفاوتهایی با هم دارند. همین تفاوتهاست که هر مهر را منحصربهفرد میکند؛ طوری که شاید یک مهرساز نتواند یک مهر را دوبار مثل هم بسازد و جعل آن هم کار بسیار سختی است. آقای احیایی گریزی به خاطراتش در کودکی و بساط مهرسازی پدر میزند که مهرهایش پرآوازه بوده است. او با اشاره به این که مهرسازی شغل خانوادگیشان بوده است، میگوید: «پدرم هم حکاک بود و هم عریضهنویس. کسانی که مشکلی داشتند یا ادارهای، جایی کار داشتند میآمدند تا پدرم هم برایشان عریضه بنویسد و هم مهر بسازد. وقتی مهر را میساخت، میگذاشت در پاکت و میداد دست مشتری. او هم میتوانست با آن مهر امضا بزند و هم درِ پاکت را با آن لاک و مهر کند. آن موقعها در ادارات لاک و مهر مصرف داشت و الان هم کمو بیش دارد. البته پدرم مهر و عریضهها را با خط خوش قدیمی مینوشت و خطش خیلی زیبا بود. من هم کموبیش آن خط را بلدم ولی پدرم خیلی خوب، شکسته مینوشت و نامههایش هیچ برگشتی نداشت. یعنی به هر ادارهای میرسید سریعا به آن نامه رسیدگی میشد هم به خاطر خط خوب و هم به خاطر انشایی که داشت. در خانواده ما به جز من، دو برادرم مهرسازند. یکی از آنها فوت کرد و یکی هم در حال حاضر در مهرسازی کموبیش به من کمک میکند.»
کمحرف است. سنجیده و آرام حرف میزند و روز کاریاش را اینطور برایم روایت میکند: «بعد از آن ویدئویی که از من گرفتند به خاطر انجامدادن سفارشها هنوز بازار نرفتم. روزهایی که بازار میرفتم ساعت ۱۰ صبح آنجا بودم. یک مشتری مهر برای امضای بانکی میخواست و یکی برای دسته چک. من هم مشغول میشدم و سفارششان را میساختم. خلاصه هوا که تاریک میشد مجبور میشدم برگردم، چون در تاریکی چشمهایم نمیدید و نور چراغها هم به درد مهرسازی نمیخورد. یعنی نور طبیعی برای کار ما خوب است. این شد که کارم تمام میشد و میآمدم خانه.» مهرهایی که آقای احیایی میسازد به قدر یک بند انگشت است و شاید در بین وسایل پدربزرگ و مادربزرگهایتان نمونهاش را دیدهباشید. روزهایی که در بازار کار میکند، ممکن است ساعتها سرپا کارش را دنبالکند. میگوید: «سختترین قسمت کارم آنجاست که ممکن است قلم از دستم در برود و دستم را زخم کند. ممکن است زمانی باشد که دارم متن مشتری را مینویسم. باید با یک دستم جلوی زخم را بگیرم و به این فکر کنم چسب را چطور پیداکنم و به دستم بزنم تا مشتری حالش بد نشود. خلاصه یک جورهایی چسب را پیدا میکنم و دوباره مشغول میشوم تا مشتری از کارش راضی باشد.»
«در چشم باد رو به خاطر مهرهای تیتراژ آغازین نگاه میکردم. واقعا دستخوش»، «ای وای! من امروز این مرد رو دیدم. چشماش چقدر مهربون بود. اصلا متوجه نشدم از کنار همچین استادی رد شدم و افسوس که بیتفاوت گذر کردم.»، «چقدر خوب میشد که تو یک شهر کتاب یا باغ کتاب یه میز برای این مرد هنرمند بود تا مراجعهکنندگان تو اون زمانی که تو شهر کتاب دور میزنن مهرشون هم آماده میشد. اینو به مدیر شهر کتابا پیشنهاد میدم.» اینها بخشی از نظرات مردم بعد از دیدن ویدئوی هنر آقای احیایی است که میتواند در کمتر از ۲۰ دقیقه در دل شلوغی و رفتوآمدهای بازارتهران یک مهر برنجیِ اسموفامیلدار را با همه ظرافت ریزهکاریهایش دربیاورد و بدهد دست مشتری. کارش که تمام میشود همانجا مهر را در یک دفترچه که پر از مهر و نشان مشتریهای قبلی است، امتحان میکند، به او یاد میدهد چطور میشود بهتر مهر زد و بعد هم کار را با خیال راحت به صاحبش تحویل میدهد. از او درباره سختیهای شغلش میپرسم و اینطور پاسخ میدهد: «من روی مهرها باید نوشتهها را برعکس بنویسم تا روی کاغذ درست دربیاید. دیگر یادگرفتهام چطور از چپ اسمها را بنویسم. به هر حال از قدیم گفتهاند کار نیکوکردن از پرکردن است و آدم در هر کاری زیاد تمرین کند فکر میکنم موفق میشود. برای مهرسازی هم باید در نظر گرفت گذشته از قدرت بدنی باید خطاطی، نقاشی، حکاکی روی فلز و تراشکاری هم یاد داشت. در اصل کار ما روی مهرهای برنجی تراشکاری است و ترکیب چند کار متفاوت است که مهر را به این شکل درمیآورد. باز هم خوب و بدش را مشتری میتواند بگوید.»
شاید خیلیها عباس احیایی را با ویدئویی که از او در بازار تهران فراگیر شده است، شناخته باشند، اما او سالها پیش هنرش را در تیتراژ سریال «در چشم باد» که اتفاقا بازپخش آن به تازگی از شبکه آیفیلم تمام شده و عنوان سریال «زیر تیغ» به نمایش گذاشتهاست. او که برای سریال در چشم باد ۱۴ مهر برنجی ساخته است، در این باره میگوید: «یک روز چند نفر آمدند سراغم. کموبیش من را میشناختند و از کارم تستگرفتند. بعد هم مهرهایی را که میخواستند، برایشان ساختم. این مهرها برای سریال تاریخی در چشم باد بود. برای سریال زیر تیغ هم مهر ساختم. البته آن مهر که روی آن نوشته بود «در چشم باد» کار من نیست و همانجا گفتم که من مهر نگینی نمیسازم و کارم مهر برنجی است. همه مهرها به جز آن یکی کار من است.» از او درباره واکنش مردم بعد از دیدن ویدئو میپرسم که میگوید: «خوشایند حالشان بود. آنها و همه دوستانی که آنجا بودند از این که من به این شکل یک دفعه شناخته و دیده شدم و از این که چنین پیشرفتی حاصل شد، خوشحال بودند. من بعد از آن ویدئو هنوز نتوانستم بروم بازار و مشغول آماده کردن سفارشها هستم و بعد هم تا خدا چه بخواهد. اگر پاها و چشمهایم اجازه بدهند و عمری باشد.»
«چند روزی است در خانه کار میکنم، اما در کل برای کار، بیرون راحتترم. در خانه حس بازنشستهها را دارم. یک روز در بازار یک آقای هنرمند به نام امیرخان آمد و یک ویدئو از کار من تهیهکرد. یک صفحه در اینستاگرام برای کارهایم ساخت و برای سفارش گرفتن داد دستمان. من بلد نبودم و الان دخترم صفحه را مدیریت میکند. من هم داخل منزل به سفارشها میرسم و حکاکی میکنم. بعد از آن ویدئو مردم بیشتر از کارم شناخت پیداکردند و الان دارم فقط سفارش مشتریها را میسازم. مهرها خیلی کوچک هستند، اما کار میبرند. البته به کار هم بستگی دارد. یکدفعه میبینی ساخت یک مهر تا خود شب گیر میکند و بعضی روزها نمیشود بیشتر از ۱۰ مهر ساخت. امکان دارد اشتباه هم بشود. یک بار برای مشتری مهر میساختم. خیلیزیاد در طراحی دقتکردم و کار بسیار زیبایی شد، اما در آخر دیدم اسم را از سمت راست نوشتهام. خیلی هم کار زیبایی شدهبود و مشتری آن را دوست داشت ولی مجدد آن را از چپ نوشتم و به مشتری تحویل دادم.» اینها توضیحات این هنرمند مهرساز درباره حرفه چندین و چند سالهاش است.
در بین صحبتهایمان وقتی آقای احیایی فهمید از مشهد با او تماس میگیریم، از ما خواست نایبالزیاره او در حرم امام رضا (ع) هم باشیم. همین شد که از او درباره آخرین باری که به مشهد آمدهاست، پرسیدم و او روایتی را تعریف کرد که شنیدنی است: «من یک بار مشهد آمدم آن هم ۲۵ سال پیش. مادرم را بردم حرم امام رضا (ع) و شفایشان را گرفتم. مادرم سکته کرده بود و شنیده بودیم کسانی که زیارت اولشان است دعایشان مستجاب میشود. این شد که با خانواده، مادرم را که روی ویلچر بود به زیارت بردیم. در همان جایی که ساکن بودیم مادرم خوابی دیده بود و برایم تعریفکرد. در خواب به او گفتهبودند «بلندشو! تو که هیچیت نیست...» من هم بعد از این که مادرم خوابش را تعریف کرد گفتم بلند شو مامان! قشنگ روی پاهایش راه رفت و بعد هم روی ویلچر نشست. بعد هم خوب شد، یعنی اعجاز نصیبش شد. دستش کار کرد و صورتش هم دیگر مثل قبل نبود. امیدوارم دوباره بتوانم به مشهد برای زیارت امام رضا (ع) بیایم. تا یار که را خواهد و میلش به که باشد...»
منبع: خراسان