به گزارش مجله خبری نگار/ایران: «عقاب طلایی، بالهایش را گسترده و با سرعتی باورنکردنی به سمت روباه بخت برگشته شیرجه زد. لاشه مرغ را از دهان روباه بیرون کشید و با نگاهی پرمعنا به او فهماند که بی اجازه وارد قلمرویش شده! روباه هاج و واج مانده بود؛ نه راه پیش داشت و نه راه پس! البته که پیام عقاب کاملاً واضح بود. دست درازی به طعمهای خوشمزه آن هم در قلمرو یکی از قدرتمندترین پرندههای شکاری، ممنوع!»
«احمد جعفری مهر» عکاس جوان و در عین حال، باتجربه حیات وحش، این جملات را با صدایی آرام، اما مملو از شور و نشاط تعریف میکند؛ عکاسی که عمده سوژههایش را از حیات وحش در منطقه «میان طالقان» واقع در استان البرز شکار کرده و تا به امروز تصاویر ناب بسیار زیادی در کارنامه عملی خود ثبت کرده است.
از علاقهاش به عکاسی از طبیعت و حیات وحش میگوید: «از همان دوران کودکی به عکاسی از طبیعت علاقهمند بودم؛ این انگیزه آنقدر قوی بود که تمام پول تو جیبیام را جمع کرده و در یک اقدام ضربتی یک دوربین روسی، اما بی نام و نشان خریدم. آن وقتها کلاس اول دبیرستان بودم. خلاصه که با هزار تومان پساندازم، یک دوربین عکاسی خریدم. اغلب روزها بچههای محل، وسط کوچه صف میکشیدند تا من از آنها عکس بگیرم. از همهچی عکس میگرفتم؛ از در و دیوار، از گربه روی دیوار، پرنده توی آشیانه و.... این رویه تا سال ۱۳۹۶ ادامه داشت و از این تاریخ به بعد تصمیم گرفتم کار عکاسی از حیات وحش را به صورت تخصصی ادامه دهم. دو سال بعد برای اولینبار تصاویری از «عقاب مارخور» در منطقه طالقان گرفته و به واسطه این اقدام، نامم در انجمن پرندهنگری کل ایران ثبت شد. طی این سالها عکسهای زیادی از دارکوب سبز، شغال، روباه، گراز، عقاب شاهی، کرکس ریش دار (هما) و... گرفتهام، اما ثبت تصاویر و فیلمهایی از عقاب طلایی در منطقه طالقان یکی از بهترین خاطرات به یادماندنی من است.»
هیجان زیادی برای شنیدن نابترین خاطره از دوران کاری این عکاس باتجربه و صد البته موفق حیات وحش دارم.
«جعفری مهر» از علاقه وصف ناپذیرش به عقاب طلایی میگوید و آن را این گونه معرفی میکند: «این پرنده شکاری نماد تنوع زیستی و جانوری استان البرز است. همیشه دوست داشتم از این حیوان باشکوه، تصویری ناب ثبت کنم؛ این پرنده اگرچه پراکنش خوبی در سراسر کشور دارد، اما طالقان را به عنوان یکی از زیستگاههای مهم خود انتخاب کرده است. حیوانی فوقالعاده باهوش که به این راحتیها دم به تله نمیدهد و روی زمین نمینشیند.»
او مکثی کوتاه کرده و میگوید: «کم پیش میآید که عقاب طلایی اعتماد کرده و چند ثانیهای روی زمین بنشیند؛ همیشه بالهایش را با شکوهی بینظیر باز کرده و در اوج آسمانها، بر قلمرو حکومتش نظارت میکند. صبح یک روز سرد زمستانی درمیان منطقه طالقان، شال و کلاه کرده و راه افتادم؛ چادر کوچکم را درست وسط برفها بنا کرده و با پوشاندن آن با برگ و چوب و علف، استتار کردم. دریچه لنزم را بیرون گذاشتم و منتظر شکار لحظهای ناب ماندم. قبلاً هم چندین بار در این منطقه دوربین و وسایلم را استتار کرده بودم، اما هر بار دست خالی به خانه برگشتم؛ انگار آن روز فرق داشت، حسی عجیب به من میگفت امروز عقاب طلایی با تو راه میآید.»
این عکاس جوان ادامه میدهد: «همیشه از باقیمانده مرغ و گوشت به عنوان طعمه استفاده میکنم. طعمه را که میاندازم بیرون، کلاغها امان نمیدهند. شروع میکنند به داد و بیداد؛ عقاب طلایی در حال پرواز، از این همه سر و صدا کنجکاو میشود، البته او بشدت محتاط است! از نزدیک همه چیز را زیر نظر گرفته و به این سادگیها دم به تله نمیدهد. خلاصه که کارم سخت بود؛ طعمه را بیرون انداخته و منتظر ماندم. سر و صدای کلاغها که بلند شد یک عقاب طلایی، با شکوهی بی نظیر پایین آمد و درست بالای درختی نشست که من کنارش استتار کرده بودم؛ درست زمانی که کلاغها به جان هم افتاده و سر طعمه، جنگ و دعوا راه انداخته بودند، روباهی آرام آرام به کلاغها نزدیک شد. کلاغها فرار را بر قرار ترجیح دادند؛ روباه با غروری بی نظیر، تکهای از طعمه را کند و دهانش گذاشت. تازه داشت مزمزه میکرد که ناگهان عقاب با سرعتی بالغ بر ۳۰۰ کیلومتر در ساعت حملهور شد. روباه نگونبخت، شوکه شده بود! عقاب نزدیک شد و به سرعت طعمه را از دهانش بیرون کشید. سرعتش به حدی بالا بود که من حتی فرصت نکردم وضعیت دوربین را از فیلمبرداری به عکاسی تغییر دهم. دکمه را فشار داده و چند ثانیهای از این حادثه فیلم گرفتم. روباه هاج و واج مانده بود! اما پیام عقاب کاملاً واضح بود؛ ورود بدون اجازه به قلمرو سلطان شکار پرندگان، ممنوع!
روباه باهوش بود؛ پیام را که گرفت، دست از پا درازتر صحنه را ترک کرد. روباه که رفت، سلطان شکار ماند و طعمهای خوشمزه در قلمرو گسترده و امنش؛ آن روز من فیلمی چند ثانیهای از لحظه حمله عقاب طلایی به روباه و چندین تصویر از قبل و بعد از حضور عقاب ثبت کردم. هوا آنقدر سرد بود که دستانم داخل چادر یخ زده بود. زود وسایلم را جمع و جور کردم و با خوشحالی راه افتادم. بین راه با خودم فکر کردم که چقدر امروز روباه خوش شانس بود؛ انگار بخت با او یار بود که به جای شکار شدن، شکارش را تقدیم عقاب طلایی کرده بود!»