کد مطلب: ۳۳۲۴۹۲

برق خاص نگاه مونا فرجاد که حتی خودش هم به آن اشاره کیند !

چشمام يه برقی داره که فقط خودم میفهمم اونم به خاطر اومدنِ اونه !

به گزارش مجله خبری نگار،مونا فرجاد با انتشار پستی نوشت :

چشمام يه برقی داره که فقط خودم میفهمم اونم به خاطر اومدنِ ماراله

 

برق خاص نگاه مونا فرجاد که حتی خودش هم به آن اشاره کیند !

 

 

این دو خواهر شبیه دوقلوها هستند و حتی زمانی كه یكی از آنها دست دیگری را شكست، باز هم رابطه‌شان شكراب نشد. این خواهران بازیگر می‌گویند در كار و زندگی همواره در كنار هم هستند و حتی پیش می‌آید كه به جای هم سر صحنه بروند.

 خواهرها همیشه با هم دوست صمیمی نیستند، گاهی به هم حسادت می‌كنند، از تبعیض‌های خانوادگی می‌رنجند و دل‌شان می‌خواهد در جلب‌توجه از هم سبقت بگیرند اما در مورد خواهران فرجاد جریان این‌طور نیست. این دو خواهر شبیه دوقلوها هستند و حتی زمانی كه یكی از آنها دست دیگری را شكست، باز هم رابطه‌شان شكراب نشد.

 

 

برق خاص نگاه مونا فرجاد که حتی خودش هم به آن اشاره کیند !

 

این خواهران بازیگر می‌گویند در کار و زندگی همواره در کنار هم هستند و حتی پیش می‌آید که به جای هم سر صحنه بروند. درباره جزئیات رابطه‌شان بیشتر بدانید و از اسرار موفقیت‌شان باخبر شوید.


نه حس رقابت داریم و نه حسادت
مونا: در هر شغلی رقابت وجود دارد و این موضوع کتمان‌ناپذیر است. اصلا اگر رقابت وجود نداشته باشد پیشرفتی هم حاصل نمی‌شود، اما همواره سعی‌مان بر این بوده که رابطه خواهری‌مان بر همه چیز از جمله همکار بودن و هم شغل بودن‌مان مقدم باشد. بابا همیشه به ما می‌گفت «اگر قرار باشد نقشی را مونا بازی نکند پس چه بهتر که مارال بازی کند، چون اگر هم مارال بازی نکند، شخص دیگری آن نقش را بازی خواهد کرد.»





 
در بازیگری مواقعی پیش می‌آید که بازیگر دوره‌های بیکاری دارد و این برای من هم پیش آمده، اما همان زمان اگر بدانم مارال سر یک کار خوب است حال من هم خوب می‌شود. وقتی کاری موفق از مارال اکران یا پخش می‌شود و بازتاب نقش‌هایش را در جامعه یا بین همکاران می‌بینم بسیار خوشحال می‌شوم و به او افتخار می‌کنم. گاهی مارال در نقش‌هایی بازی کرده که من خیلی آن‌ها را دوست داشته‌ام، اما هرگز نشده با خود بگویم «کاش من آن نقش را بازی می‌کردم» و می‌دانم این حس مشترک است و مارال نیز نسبت به من دقیقا همین حس را دارد.

مارال زودتر از من بازیگر شد
مونا: هر دو از کودکی بازیگری را شروع کردیم، اما مارال زودتر از من بازیگری را شروع کرد. من سه ساله بودم که در برنامه‌ای به نام «بهاران» به کارگردانی پدرم بازی کردم. در آن برنامه که کاری پلاتویی بود خانم مرجانه گلچین نقش مادر مرا داشتند سپس در شش سالگی در مجموعه‌ای به نام «حکایتی و حکمتی» به کارگردانی آقای یاسینی بازی کردم.

مارال: من هم از همان کودکی با پدرم مرتب سر فیلمبرداری کار‌های مختلفی که ایشان حضور داشتند، می‌رفتم. اولین کاری که در آن حضور داشتم برنامه «اخلاق در خانواده» بود و پس از آن در برنامه‌ای به نام «چشم چشم دو ابرو» کار آقای اسماعیل شنگله بازی کردم. بعد از آن تا هشت سالگی دیگر بازی نداشتم تا اینکه در تئاتر «آن شب که تورو زندانی بود» به کارگردانی آقای مجید جعفری همراه مونا بازی کردیم. این نمایش در سالن اصلی تئاتر شهر روی صحنه می‌رفت و در آن پدرم، خانم فریماه فرجامی و آقای ابوالفضل پورعرب بازی داشتند و من نقش دختر آقای پورعرب را داشتم. بعد از اینکه بازیگری برایم جدی شد در نوجوانی به کلاس‌های آقای سمندریان رفتم و بازیگری به شکل حرفه‌ای را با بازی در تئاتر آغاز کردم.

 پشتیبان یکدیگر هستیم
مارال: یک‌بار برای یک کار تئاتر قرارداد بسته بودم، ولی این کار همزمان شد با یک سریال که خیلی دوست داشتم حتما در آن بازی داشته باشم. کار تئاتر برای جشنواره دفاع مقدس آماده می‌شد و مرحله تمرین و حتی بازبینی را پشت سر گذاشته بودم و نمی‌توانستم گروه را تنها دو هفته مانده به اجرا ترک کنم و از طرفی برای بازی در آن سریال باید به شهرستان می‌رفتم. خلاصه کلی به مونا اصرار و التماس کردم که جای من در تئاتر بازی کند (می‌خندد).

مونا: وقتی مارال از من خواست جایش در آن تئاتر بازی کنم من مشغول بازی در فیلمی در شمال کشور بودم و آنفلوآنزای شدیدی داشتم و به‌شدت منتظر بازگشت به تهران بودم چراکه به استراحت نیاز داشتم و این میان هم مارل مدام زنگ می‌زد که «مونا اگر نری سر این کار من بدبخت می‌شم» (می‌خندد) من درست سه روز مانده به اجرا به گروه آن نمایش ملحق شدم و پارتنر من سر کار دیگری بود و من مجبور بودم با خودم تمرین کنم به شکلی که ما تا اجرای اول روبه‌روی هم بازی نکرده بودیم. سئانس اول اجرا، کمی کار را به سختی و همراه با چند اشتباه بازی کردیم، اما از سئانس‌های بعد ایراد‌ها را رفع کردیم و همه چیز به خیر گذشت.

با پدر و مادرمان دوست هستیم
مارال: رابطه بسیار خوبی با پدر و مادرمان داریم و با آن‌ها دوست هستیم. وقتی کم‌سن و سال بودیم پدرم همیشه به ما می‌گفت «حتی اگر بدترین کار دنیا را هم کردید از ما پنهان نکنید و بدانید حتی اگر دعوای‌تان کنیم در نهایت شما را حمایت خواهیم کرد.» همیشه با آن‌ها راحت بودیم و هرگز اجازه ندادند ترسی وارد قلب و ذهن ما شود.

دوران دانش‌آموزی پرخاطره‌ای داشتیم
مارال: مونا با اینکه از من دو سال کوچک‌تر بود، اما همیشه در مدرسه از من دفاع می‌کرد؛ مثلا اگر دانش‌آموزان انتظامات مدرسه مرا به‌خاطر دیر رفتن سر کلاس یا ماندن در راهرو توبیخ می‌کردند مونا برای‌شان شاخ و شونه می‌کشید (می‌خندد).

مونا: ماموران انتظامات مدرسه حتی از مارال هم بزرگ‌تر بودند و من با اینکه فقط هفت سال داشتم دستم را به کمرم می‌زدم و با قیافه حق به جانب به آن‌ها می‌گفتم «خواهرم می‌خواهد برود از کیفش چیزی بردارد، شما چه کار دارید؟» و تا وقتی مارال با خیال راحت به کارش نمی‌رسید من دست از سر انتظامات برنمی‌داشتم (می‌خندد).

حرف‌های‌مان برای هم تمامی ندارد
مونا: زمانی که با هم سپری می‌کنیم بسیار زیاد است؛ از کودکی هم همین‌طور بود. خوب به یاد دارم در کودکی مارال به من می‌گفت «بیا تخت‌های‌مان را در یک اتاق بگذاریم و وسایل‌مان را در اتاق دیگر و هر کدام در یک اتاق جدا نباشیم»، ولی من قبول نکردم، چون می‌دانستم در آن صورت مارال آنقدر حرف می‌زند که تا صبح نمی‌خوابیم (می‌خندد).

مارال: تازه با این وجود که مرتب در کنار یکدیگر هستیم من خیلی وقت‌ها به مونا اعتراض می‌کنم که زمان با هم بودن‌مان کم است (می‌خندد).
 
دوستان‌مان هم مشترک هستند
مارال: مونا اهل رفیق‌بازی نیست و دوستان زیادی ندارد، ولی من دوستان زیادی دارم و تمام دوستان من دوستان مونا هم هستند یعنی ابتدا دوستان من بوده‌اند و سپس با مونا هم صمیمی شده‌اند.

مونا: تمام دوستان مارال دوستان صمیمی من هستند و ارتباط اولیه‌شان با مارال بوده، اما الان گاهی من خبر بیشتری از برخی از آن‌ها دارم و ارتباط‌مان هم بیشتر از ارتباط آن‌ها با مارال است.

روزی که مارال مچ دست مونا را شکست
مونا: زمان بازی در سریال «خاتون» که نقش خواهران دوقلو را داشتیم در یکی از سکانس‌ها قرار بود در یک خانه را باز کنیم و مچ همسران‌مان را بگیریم. قبلا پلانی از داخل خانه گرفته شده بود و گروه تصمیم گرفتند یک پلان هم از راهرو بگیرند. در ِ خانه‌ای که لوکیشن فیلمبرداری در آن قرار داشت به‌شدت سفت بود و به‌راحتی باز نمی‌شد و ماجرا هم به این شکل بود که ابتدا من باید در را با عصبانیت باز می‌کردم و بعد مارال پشت سر من می‌آمد و به من می‌خورد. من دستم به کلید در بود و سعی می‌کردم در را باز کنم که یکدفعه مارال با سرعت ۲۰۰ کیلومتر از پشت به من خورد و من فقط گفتم «آخ» (می‌خندد).

مارال: من ابتدا متوجه نشدم دست مونا شکسته و فکر کردم فقط یک ضرب‌دیدگی ساده است و فورا گفتم «چیزی نیست، زود خوب می‌شی» (می‌خندد).

مونا: از صبح آن روز که دستم شکست تا ۱۱ شب که به دکتر مراجعه کنم از درد دستم به خودم می‌پیچیدم و هر بار از درد دستم شکایت می‌کردم مارال می‌گفت «خودت را لوس نکن بابا چیزی نشده» (می‌خندد).

مونا و علاقه به نویسندگی و کارگردانی
مونا: پدرم همیشه ما را به کتابخوانی تشویق می‌کرد و عادت به کتابخوانی باعث شده بود انشا‌های خوبی بنویسم و همیشه در سطح منطقه هم موفق به کسب جایزه می‌شدم. در بزرگسالی هم مرتب از طرف بابا و مارال تشویق می‌شدم که کار نوشتن را ادامه دهم.

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر