مجله خبری-سبک زندگی نگار: در ازای هر یک از فیلمهای Jaws, Star Wars یا Back to the Future، صدها فیلم هستند که از همان روز اول قرار بود فراموش شوند. تولید همراه با دردسر و مشکلات معمولاً نشانه یک فیلم ناموفق و شکست خورده است غیر از زمانی که دقیقاً عکس این موضوع رخ میدهد.
اگر قرار بود فیلمی نتیجه قوام ناکافی و پردازش نشده رایج دهه ۸۰ باشد قرعه به نام Mad Max اورجینال یا حتی Robocop میافتاد. هیچ یک از این فیلمها سناریو قوی نداشتند و دستکم در مورد Mad Max، مل گیبسون در یک بیابان به این سو و آن سو میرفت و خود را درگیر تعقیب و گریزهای خودرویی متعدد میکرد. این فیلمها در آن دوران محبوب بودند، اما بیشتر نتیجه و محصول دوره خود انگاشته میشدند نه چیزی بیشتر. اما چرا با همه این شرایط، اعلام ساخت فیلم Mad Max: Fury Road باعث شد بسیاری به نتیجه کار شک کنند. این فیلم قرار بود فرانچایزی را از نو راه اندازی کند که برای سالهای متوالی کنار گذاشته شده و انتظار نمیرفت مخاطبان امروزی پول خود را برای تماشای آن هزینه کنند.
از همه بدتر این که مراحل تولید برای همه عوامل دردسرساز بود. با کنار رفتن گیبسون از پروژه، بسیاری بعید میدانستند که تام هاردی توانایی تکرار جذابیت نقش او را داشته باشد و رفتار او با دیگر بازیگران به دلیل فرو رفتن در نقش نیز بیش از پیش او را برای این نقش نامناسب ساخته بود. بدتر این که به دلیل بارندگیهای شدید، لوکیشن ساخت فیلم به طور کلی از استرالیا به نامیبیا منتقل شد. اما در حالی که هیچ کس انتظار موفقیت Fury Road را نداشت، منتقدان و سینماروها از این فیلم استقبال کرده و فروش قابل توجهی نیز داشت.
خواهران واچوفسکی شاید گیج کنندهترین اعتبار و هویت را در دنیای امروزی هالیوود داشته باشند، اما پیش از انتشار فیلم The Matrix، این دو تنها دو فیلمساز عجیب و غریب بودند که با هم یک فیلم کمتر شناخته شده ساخته بودند. به همین دلیل به خاطر گمنامی کارگردانان توجه زیادی به فیلم اورجینال The Matrix وجود نداشت و همه انتظار ترکیبی گیج کننده از فلسفه و سکانسهای کونگ فو شرقی را داشتند. جدای از یک عده اندک علاقمند سرسخت دنیای اکشن، هیچ کس فکر نمیکرد که علیرغم حضور ستارگانی مانند کیانو ریوز و لارنس فیشبرن، این فیلم بتواند موفقیتی کسب کند. اما The Matrix نه تنها یک فیلم موفق از آب درآمد بلکه یک پدیده هنری نیز تبدیل شد. تا قبل از آن در سینمای غرب هیچگاه سکانسهای مبارزه و رزمی به چنین ظرافت و دقتی طراحی و اجرا نشده بودند.
شاید کارتون Snow White and the Seven Dwarfs با داستان عاشقانه سریع و باورنکردنی خود و شخصیت زن قهرمان منفعل خود در دنیای پرزرق و برق کنونی جایی نداشته باشد. پیش از اکران فیلم نیز بر سر این موضوع اجماع وجود داشت که نتیجه چیز جذابی نخواهد بود. در آن دوران دیزنی هنوز وارد عرصه ساخت فیلمهای کارتونی بلند نشده بود و اکثر فیلمهای تولیدی آن تنها چند دقیقه طول داشتند. صنعت هالیوود ساخت Snow White را اشتباهی بزرگ از جانب دیزنی میدانست در حالی که دیزنی مجبور شد برای ساخت این انیمیشن جاه طلبانه خانه خود را رهن بانک بگذارد. اما انیمیشن Snow White به یک کارتون محبوب منتقدان تبدیل شد که در سراسر جهان کودکان و بزرگسالان را به یک اندازه سرگرم ساخته و شرایط را برای فرمانروایی امپراطوری دیزنی در دنیای کارتون و انیمیشن فراهم ساخت. این فیلم چنان موفق بود که برنده جایزه اسکار نیز شد.
شاید باور کردنش دشوار باشد، اما روزگاری بود که هالیوود هیچ دلیلی برای اعتماد به شخص استیون اسپیلبرگ نداشت. او یک کارگردان تازه کار بود که تنها یک فیلم بلند در کارنامه اش دیده میشد و آن فیلم نیز فیلم موفقی نبود. علیرغم اینکه ساخت فیلم Jaws بدون دردسر آغاز شد، کوسه مکانیکی ساخته شده برای فیلم با خراب شدنهای متوالی چنان سازندگان را دچار مشکل کرده بود که پرورش یک کوسه واقعی زنده از ساخت و کار با آن آسانتر بود. هزینه ساخت فیلم از پیش بینیها بیشتر شد و مهلتهای زمانی که برای پایان فیلمبرداریها تعیین شده بود تمدید شدند. مورد دیگر اینکه ریچارد دریفوس علیرغم بازیهای ضعیفی که قبل از آن داشت در یکی از نقشهای اصلی به کار گرفته شد. اما Jaws به محض اکران به یک فیلم محبوب و پرفروش تبدیل شد و آغازگر عصری فراموش نشدنی و موفق از کارهای اسپیلبرگ به عنوان یکی از نوابغ تاریخ سینما بود. عدم کارآیی کوسه مکانیکی به نفع فیلم تمام شد، زیرا به همین دلیل بود که اسپیلبرگ تصمیم گرفت در بخش اعظم فیلم از نشان دادن آن خودداری کند که تاثیر زیادی بر ایجاد فضای تنش و وحشت در داستان داشت.
همه میدانیم که وقتی مراحل ساخت فیلم با مشکل و دردسر همراه باشد، نتیجه کار نیز احتمالاً آشفته و ناموفق خواهد بود، هر چند مراحل ساخت چنین فیلمی میتواند خود یک فیلم مستند پرتماشاگرتر از فیلم اصلی باشد. Apocalypse Now میتوانست یک کتاب درسی برای تدریس مراحل تولید آشفته و پر از دردسر باشد و همه چیز در هنگام ساخت آن به بدترین شکل ممکن پیش رفت. بازیگران و عوامل تولید اکثر روزهای فیلمبرداری را در شرایط نامساعد آب و هوایی گذراندند که لوکیشنها را خراب کرده و در نهایت فیلم با میلیونها دلار افزایش هزینه مواجه شد. مارلون براندو نیز برای بازی در نقش خود آمادگی نداشت و به شدت اضافه وزن داشت و مارتین شین در نقش اصلی فیلم نیز با یک حمله قلبی شدید، بر وخامت اوضاع افزود.
بعد از همه این موارد، زمان فیلمبرداریها چنان افزایش یافت که کاپولا تصمیم گرفت برخی از سکانسها را حذف کند و اکران فیلم در جشنواره کن نیز با نقدهای متفاوتی همراه شد. اما Apocalypse Now اکنون یکی از محبوبترین فیلمهای سینما از نگاه منتقدان است که در فهرست بهترین فیلمهای تاریخ سینما نیز قرار دارد. این فیلم برنده جایزه اسکار شده و حتی یک مستند نیز در مورد فرآیند ساخت آن با نام Heart of Darkness: A Filmmaker’s Apocalypse تهیه شده است.
فیلمهای Pirates of the Caribbean از دنیای دیزنی اقتباس شده، اما تجربه انجام کار مشابهی در سال قبل با The Country Bears شکست خورده بود. جانی دپ در نقش کاپیتان اسپارو ظاهر شده و اقتباس خاص خود از این شخصیت را وارد داستان کرد که به باور تهیه کنندگان باعث نابودی تمام سکانسهایی میشد که وی در آنها حضور داشت. بدتر از آن این بود که ژانر دزدان دریایی برای دههها یک ژانر سمی و شکست خورده بود و Pirates of the Caribbean نیز به نظر نمیرسید بتواند این رویه را تغییر دهد، چه برسد به اینکه راه را برای یک فرانچایز محبوب و پرفروش هموار کند. اما نتیجه کاملاً برعکس بود و اگر چه کیفیت دنبالههای بعدی کاهش یافت، اما The Curse of the Black Pearl یک موفقیت غیرمنتظره بود که برای نزدیک به دو ماه رتبه اول باکس آفیس داخلی را در اختیار داشته و بیش از ۶۰۰ میلیون دلار در سراسر جهان فروش داشت.
فیلمهای Avatar و Titanic چیزهایی بسیار بیشتر از تنها کارگردان با هم شریک هستند. هر دوی این فیلمها پیش از انتشار با انتقادهای شدید رسانهای مواجه بودند بیشتر به این خاطر که جیمز کامرون لقمهای بزرگتر از دهان خود برداشته و این فیلمهایی بسیار بزرگتر از قابلیتها و تواناییهای خود را برای ساخت انتخاب کرده است. هزینه هر دوی این فیلمها از بودجه در نظر گرفته شده فراتر رفته و در حالی که Titanic به عنوان پرهزینهترین فیلم تاریخ هالیوود تا آن زمان شناخته میشد، Avatar یک کابوس جلوههای ویژه کامپیوتری به نظر میرسید. همچنین گزارشهای بسیاری از عصبانیت کامرون به دلیل استرس بالا در هنگام ساخت این فیلمها و سخت گیری به بازیگران شنیده میشد. اما Titanic همه را غافلگیر کرد و به اولین فیلم تاریخ سینما تبدیل شد که فروشی بیش از یک میلیارد دلار را تجربه میکرد. Avatar نیز به همین ترتیب تاریخ ساز شد و به اولین فیلمی تبدیل گردید که فروشی بیش از دو میلیارد دلار داشت.
شاید خرس پدینگتون برای دهه هاست که یک نماد در فرهنگ بریتانیا است، اما حال و هوای ساخت این فیلم بزرگ مدرن در ابتدا چندان خوشایند نبود. اول از همه، منتقدان روی این واقعیت تمرکز داشتند که کالین فیرث قرار بود صداپیشگی شخصیت Paddington را بر عهده داشته باشد، اما در نیمه راه از این پروژه کنار گذاشته شد، زیرا استودیو سازنده فکر میکرد که گزینه مناسبی برای صداپیشگی خرس دوست داشتنی نیست. بازاریابی نیز با مشکلات عدیدهای مواجه شده و تریلرهای بسیاری با پدینگتون بی صدا منتشر شد که با تمسخرهای بسیاری همراه شد. حتی با استخدام بن ویشاو برای صداپیشگی شخصیت پدینگتون، به نظر میرسد لایو اکشن Paddington یک اثر معمولی برای کودکان باشد و نه بیشتر. اما فیلم هم از جانب منتقدان و هم مخاطبان با استقبال مواجه شد و همزمان با حال و هوایی کمدی، روح ایان شخصیت نمادین در آن حفظ شده بود.
چهار سال: این مدت زمانی است که سناریو فیلم Back To The Future از استودیویی به استودیوی دیگر پاس داده میشود و هر کدام به دلایلی موافقت نمیکرد آن را به یک فیلم تبدیل کند. کلمبیا پیکچرز اولین استودیویی بود که این سناریو را به خاطر استاندارد پایین شان مانند دیگر فیلمهای نوجوانانه آن زمان، رد کرد. در نهایت استودیو Amblin Productions بود که ساخت این فیلم را بر عهده گرفت. یونیورسال پیکچرز نیز پذیرفت انتشار این فیلم را بر عهده گیرد. اما آنها در مرحله ساخت فیلم نیز مداخله کرده و کارگردانان نیز مجبور بودند برای استفاده از واژه «آینده» در عنوان فیلم مبارزه کنند و پس از همه این کش و قوسها کسی انتظار نداشت نتیجه فیلمی بیش از یک اثر مناسب برای کودکان و نوجوانان باشد.
مهمتر از همه اینکه اریک استولتز در نیمه راه ساخت فیلم پروژه را به دلیل اختلاف دیدگاه با کارگردان ترک کرده و مایکل جی فاکس جایگزین او شد. Back to the Future، اما رکوردها را شکست و به مدت یازده هفته متوالی در صدر باکس آفیس داخلی ماند و در نهایت بیش از ۳۸۳.۷ میلیون دلار فروش داشت که در سال ۱۹۸۵ رقم بسیار سرسام آوری بوده و باعث شد بسیاری از مدیران اجرایی استودیوهایی که پیشنهاد ساخت این فیلم را رد کرده بودند خود را سرزنش نمایند.
داستان فیلم Robocop بر اساس استانداردهای دهه ۸۰ بسیار پیشروانه بود و در ابتدا حتی کارگردان آن نیز تمایل چندانی به ساختش نداشت. با بودجهای نسبتاً اندک و یک سناریو ظاهراً خنده دار، به نظر میرسید که نتیجه یک فیلم ضعیف درجه دوم باشد که بعدها مایه استهزای سینمای دهه ۸۰ شود. اما نتیجه کار یک فیلم غیرمنتظره و به شدت عمیق است که یکی از بهترین فیلمهای دهه ۸۰ به شمار میآید. کارگردان فیلم، پل ورهوون، بعد از ساخت این فیلم به یک کارگردان مشهور تبدیل شد که همه میخواستند با او قرارداد ببندند و Robocop به خاطر تمهای انسانی، دنیای پادآرمانشهری، خشونت و دیگر مسائل به سرعت به یک کلاسیک علمی تخیلی تبدیل شد. در کنار همه اینها، Robocop یک فیلم بامزه و جذاب در مورد سایبرگی است که به خلافکاران شلیک کرده و گاهی نیز دردسرساز میشود.