به گزارش مجله خبری نگار کتاب چارقدی پر از ماهی گلی به قلم معصومه هوشمند مجموعهای از روایتهای مادران شهدا در طول هشت سال دفاع مقدس است.
در این کتاب، ۹ روایت از ۱۰ مادر شهید خطه هرمزگان را میبینیم. از جمله این شهدا که روایت مادرانشان در کتاب آمده است میتوان به موسی کاتبی، علی اکرامی، فرزاد مسافری، محمدرضا یزدی یحییآبادی، عبدالرضا مجیدی، رضا و حسین رایکا، اسحاق اسطحی، غلام شاهذاکریقشمی و علیرضا آرمات اشاره کرد.
محوریت اصلی هریک از روایتهای کتاب گفتن از حس و حال و لحظههایی است که هرکدام از مادران شهدا در زمان جنگ تحمیلی تجربه کردند.
این لحظهها تا زمان شنیدن خبر شهادت فرزندشان ادامه دارد. به گفته نویسنده کتاب، چارقدی پر از ماهی گلی نتیجه آشنایی او با اعظم پشتمشهدی، کارشناس مسئول دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری هرمزگان است که بخش عمدهای از مصاحبههای کتاب را انجام داده است.
انوشیروان پیش دار رییس حوزه هنری هرمزگان پیشتر در مورد این کتاب گفته بود: همواره تلاش حوزه هنری این بوده تا ضمن بازگویی و روایت تاریخ شفاهی این مرز و بوم و بیان رشادتها و از جان گذشتگی مردم ایران، به بررسی لایههای پنهان دفاع مقدس بپردازد.
انگیزه و تعهد هنرمند به مسائل ملی میهنی زمینه تعالی و رشد در عرصههای فرهنگی است. نیروی جوان و متعهدی که در مجموعه حوزه هنری هرمزگان مشغول فعالیت فرهنگی و هنری هستند به واسطه علاقه به ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، باعث ایجاد فضایی سالم و ارائه هنر متعهد به جامعه شده است.
در بخش از این کتاب و خاطرات کوکب اسدیپور (مادر جاویدالاثر شهید محمدرضا یزدی یحییآبادی) آمده است: حال حمیدرضا، اما وخیمتر از زخم احمدرضا بود. حمیدرضا آمده بود با قرص و دارو؛ داروهایی که اثر چندانی نداشت. حالش هروز بدتر میشد. سروصدای بچهها که بلند میشد، با مشت محکم به دیوار خانه میکوبید. میگفتم: «مادر چرا اینطور میکنی؟» میگفت: «دلم میخواد این مشتا رو به هرکس که دور و برم هست بکوبم، اما چه کنم... بی احترامی میشه».
گریه میکردم و میگفتم: «خدا رو شکر که میفهمی من مادرتم».
حالش که خیلی بد میشد، باید میرساندمش بیمارستان. آمپول که میزدند، آرام میشد. بعد از مدتی، بر اثر آمپول همه بدنش قفل میکرد و نمیتوانست حرکت کند. دوباره او را میبردم بیمارستان. آمپول میزدند که بدنش نرم شود. شلوغی برایش سم بود. فامیل و دوستان که میآمدند به او سر بزنند و احوال پرسی کنند، سینی چایی و قوری را برمی داشت و پرت میکرد. فقط من و علیرضا حریفش بودیم و میتوانستیم نزدیکش شویم و آرامش کنیم (ص.۱۰۲).
اینکتاب با ۲۱۲ صفحه و شمارگان هزار و ۲۵۰ نسخه از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است.