به گزارش مجله خبری نگار، همه چیز از همان روز شروع شد که در فضای مجازی، چشمم به صفحه زنی کاریاب افتاد. با عکسهایی فریبنده از سالنهای مجلل در کشورهای حوزه خلیجفارس، با وعده درآمد دلاری، اقامت مطمئن وآیندهای درخشان.
او مرا «استعداد درخشان» صدا میزد و میگفت: «تو فقط جای اشتباهی به دنیا آمدی. بیایی این جا، ستاره میشی!» دل من که سالها زیر سایه محدودیتها مانده بود، با چند جمله پر کشید. تصور کردم شاید واقعا تقدیر من در کشوری دیگر نوشته شده باشد، نه این جا. من فکر میکردم آن جا سکوی پرتاب من میشود که به اروپا بروم تا رویاهای دیگرم کامل شود.
او از من درخواست پول کرد نه کم، عددی که برای به دست آوردنش تمام پس اندازم را خالی کردم و از خانواده هم قرض گرفتم. گفت:این مبلغ هزینه اقامت، قرارداد کاری و برای شروع کار است. من هم با چشمان بسته اعتماد کردم و مبلغی را که میخواست، پرداختم؛ چون رویاها معمولا عقل را خاموش میکنند.
روز سفر، قلبم پر از امید بود، خودم را میدیدم که چند ماه بعد، با لباسهای شیک و لبخندی پر از غرور، عکس میگذارم و مینویسم: «رسیدم.».
اما رسیدن من به فرودگاهی بود که بوی غربت میداد و به واقعیتی که هیچ شباهتی به آن رویاها نداشت. سالن زیبایی که برایم وعده داده بودند، قصر نبود. اتاقی باریک، گرفته با آینههایی غبار گرفته، صندلیهای فرسوده و مشتریهایی که بیشتر برای کمترین قیمت میآمدند تا کیفیت.
کارم از همان روز اول شروع شد نه با آموزش تخصصی و کار حرفهای، بلکه با شستن ظرف، کف سالن و. ساعت کاریام از۷ صبح بود تا ۱۰ شب.
روزهای اول فکر میکردم شاید شروع کار سخت است و بعد بهتر میشود، اما هیچ روزی بهتر نشد که نشد. حقوقی که وعده اش را داده بودند مثل افسانه بود، هیچ وقت واقعیت پیدا نکرد. هربار که میپرسیدم: «حقوقم چه شد؟» کارفرما اخم میکرد، سرم داد میزد و میگفت: «تو اول باید پولی را که برای آوردنت خرج کردم دربیاوری.» در حالی که من همان اول همه چیز را پرداخت کرده بودم.
اقامتم؟ هیچ برگه قانونی به من نشان ندادند. کم کم فهمیدم من نه کارمندم و نه آرایشگرم. من در تلهای که اسمش «رویای مهاجرت» بود گیر افتاده بودم. وقتی اعتراض کردم؛ وقتی گفتم «پولم را میخواهم»، وقتی حقم را خواستم، رفتارشان به طور وحشتناکی تغییرکرد. به جای دادن حق و حقوقم، راهی جلوی پایم گذاشتند که حتی بیان کردنش سخت است. به من گفتند اگر میخواهم پولم را زودتر بگیرم، اگر میخواهم در این کشور بمانم، اگر نمیخواهم بیرون انداخته شوم باید تن به یک سری کارها بدهم! میخواستند مرا از یک آرایشگر، به چیزی تبدیل کنند که حتی نمیخواهم نامش را بر زبان بیاورم!
آن شب روی تخت باریک خوابگاه با صدایی که از هق هق خفه شده بود، از خودم پرسیدم چطور برای ساختن آینده، خودم را تا این حد به قهقرا رساندم؟! چطور یک رویای زیبا به کابوسی تبدیل شد که از گفتن آن شرم دارم؟! ۳ ماه تمام تحمل کردم و گویا راه برگشتی برایم باقی نمانده بود. اما روزی رسید که فهمیدم اگر همان لحظه نروم دیگر از خودم چیزی باقی نخواهد ماند. با اندک پولی که داشتم بلیت گرفتم و برگشتم، به کشوری که با امید ترک کرده بودم و با دلی شکسته بازگشتم. امروز این جا هستم. برای شکایت از کسی که کلاهبرداری کرد و رویاهای مرا بر باد داد. امروز این جا هستم تا بگویم فریب رویاهای مجازی را نخورید، بیشتراین کسب و کارهای فضای مجازی کلاهبردار هدف دیگری دارند. آن چه آنها به من نشان دادند، نورها و جملههای پرزرق وبرق بود. اما درواقعیت، پشت صحنهای تاریک داشت. سرمایه مالی و اعتمادم از دست رفت. من اشتباه کردم ... نه در رویا داشتن بلکه در اعتماد بی پروا به کسانی که رویا را ابزاری برای فریب میکنند.
میخواهم دوباره از این جا شروع کنم. با دردهایی که حالا میدانم دیگران هم شاید تجربه کرده باشند تا اگر بتوانم برای دختر دیگری قبل از سقوط هشداری باشم.
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با شکایت این دختر ۲۹ ساله و با صدور دستورهایی قاطع از سوی سرگرد احسان سبکبار (رئیس کلانتری شفای مشهد) اقدامات قانونی ویژهای برای شناسایی عوامل فریب دختران جوان ایرانی در فضای مجازی آغاز شد.
براساس ماجرای واقعی در زیر پوست شهر
منبع: خراسان