کد مطلب: ۶۵۷۷۹۰
۲۵ تير ۱۴۰۳ - ۱۲:۳۴

مادری که علمدار حسین (ع) هر چه دارد از اوست

وقتی روایت عاشورا زنانه می‌شود هم غرور و صلابت دارد هم دلتنگی و لطافت. زینب و بی‌قراری‌های زنان اهل حرم، رباب و داغ شش ماه، رقیه و گوشه خرابه و این بار مادری که علمدار حسین هرچه دارد از اوست.

به گزارش مجله خبری نگار، مادر، فاطمه‌اش را نشاند تا مو‌های دخترانه‌اش را شانه کند. دلش قرار نداشت. هنوز با دختر حرف نزده بود. سه روز بود که عقیل آمده بود تا پاسخ فاطمه را برای امیرالمؤمنین (ع) ببرد. فاطمه از رؤیای صادقه‌اش می‌گوید. از ماه و سه ستاره‌ای که در دامنش می‌گذارند و هاتفی که بشارت می‌دهد این ماه و ستارگان فرزندان آقای کل خلقت بعد از رسول خدا (ص) هستند. مادر دلش روشن می‌شود. شک ندارد که دخترش عروس خانه علی است.

*بانویی که حرمت حرم می‌داند

امیرالمؤمنین (ع) به برادرش عقیل می‌سپارد تا دختری از شجاع‌ترین قبایل برایش انتخاب کند. برادر نسب‌شناس قهاری است. او می‌داند که بنی کلاب در زمان جاهلیت هم مرام و انسانیت داشتند. شجاعت و دلاور مردیشان هم که زبان زد. فاطمه عروس خانه علی شد. همان روز اول که آمد سنگ‌هایش را با اهل خانه واکند: «این جا خانه فاطمه زهرا (س) است و من کنیزی بیشتر نیستم. کنیز فاطمه و کنیز فرزندان فاطمه.»

مادری که علمدار حسین (ع) هر چه دارد از اوست

*ای کاش به عباس می‌گفت حسین را برادر صدا بزند

فرزندان فاطمه او را دوست داشتند. مادر صدایش می‌زدند. آن قدر همه‌چیزتمام بود که شده بود تکیه‌گاه یتیمان فاطمه. آن قدر پای حرفش ایستاد که پسرانش هم آموختند باید غلام فرزندان فاطمه باشند. شاید برای همین بود که قمر بنی‌هاشم در وانفسای کربلا هم برادر را سید و مولا خطاب می‌کرد. عنوانی که از مادرش ام‌البنین بر زبان جاری کرده بود. او نیامده بود خانم خانه باشد، آمده بود در خدمت فرزندان ولی خدا.

*نیامدم جای مادرتان را بگیرم

وارد خانه مولا نشد تا زینب کبری (س) به او اذن دخول بدهد. هر چه باشد دختر بزرگ خانه است و برای ام‌البنین اجازه او شرط ورود. بچه‌های فاطمه (س) را دور هم جمع کرد؛ امام حسن، امام حسین و زینبین. باید حرف دلش را می‌زد: «نیامدم جای مادرتان را بگیرم. من کنیز مادرتان هستم و آمدم تا در خدمت شما باشم.»، اما یک حرف دیگر هم داشت. خواهشی که آن هم‌نشان از ادب و نجابت دارد. ادبی که پاره تنش عباس را به همان می‌شناسیم؛ «لطفاً مرا فاطمه صدا نزنید.» آخر حلقه اشک را در چشمان فرزندان او می‌دید و بغض را در گلویشان وقتی نام مادرشان را در خانه می‌شنیدند.

مادری که علمدار حسین (ع) هر چه دارد از اوست

*عاشق ولی خدا بود و همه غصه اش حسین

و حالا این عباس فرزند مادری، چون ام‌البنین است. همان دختری که وقتی قنداقه قمر بنی‌هاشم را از امیرالمؤمنین (ع) گرفت روی دو پا ایستاد. بالای سر حسین رفت و قنداقه را دور سرش چرخاند. می‌چرخید و می‌چرخید. از همان روز بود که گفت عباس باید بلاگردان حسین شود و چه خوب تربیت کرد فرزندان رشیدش را.

امان‌نامه را که آوردند چهارستون بدن برادر لرزید. نه برای‌آنکه قدم‌هایش سست شود که او مرد این حرف‌ها نبود. برای‌آنکه شیر مادرش حلال‌تر از آن بود که بگذارد کسی روی غیرتش حساب بد باز کند.

*صدایی که در تاریخ ماندگار شد

در روایت آمده است هرکس بمیرد و امام‌زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است و ام‌البنین از همان روز نخست امام‌زمانش را شناخت. او می‌دانست که پس از علی (ع)، امام مجتبی و پس از او حسین ولی زمان اوست.

پس از صلح امام مجتبی (ع)، وقتی که اهل‌بیت (ع) از کوفه به مدینه آمدند، ام‌البنین هم همراهشان آمد. امام حسین هم که کاروان را راهی کربلا می‌کرد خیلی‌ها برای نصیحت آمدند. شاید هم قصد منصرف‌کردن او را داشتند. می‌گفتند این سفر خطرناک است. اما در این میان صدای مادر عباس در تاریخ باقی ماند؛ «حسین جانم! سلام مرا به مادرت برسان. خدا به شما جزای خیر بدهد که در حق ما کوتاهی نکردید.»

مادری که علمدار حسین (ع) هر چه دارد از اوست

*همه جان‌ها به فدای حسین

ولی خدا راهی سفر شد. سفری که بازگشتی در آن نبود. ام‌البنین پیش آمد. با چهار فرزند رشیدش. همان سه ستاره و ماه درخشانی که در رؤیای صادقه جوانی‌اش در دامان گرفته بود. حالا همه را همراه حسین راهی می‌کند تا پیش‌مرگ ولی خدا شوند، بلکه باز هم بتواند روی ماه حسینش را ببیند. پیش چهار جوان رعنایش آمد: «قرص و محکم با حسین می‌روید و بدون او برنمی‌گردید. من شما را برای چنین کسی بزرگ کرده‌ام.» پای حرفش هم ایستاد وقتی که بشیر خبر شهادت مدینه آمد و خبر از اهل کربلا آورد گفت خبری از مولایم داری؟ از پسر فاطمه؟

بشیر از فرزندان او می‌گوید. آب توی دلش تکان نمی‌خورد! از عباس می‌گوید. از اینکه دو دستش را در کنار شریعه قطع کردند. هرچه باشد مادر است. دیگر نمی‌تواند روی پا بایستد، اما با تمام اینها رو به بشیر می‌کند و می‌گوید: «از حسین به من خبر بده. بچه‌های من و هر کسی که زیر این آسمان است همه و همه فدای اباعبدالله» و راست می‌گفت. او تا ابد پای حرفش ماند.

مادری که علمدار حسین (ع) هر چه دارد از اوست

*ایستادن پای ولایت، تا پای جان

ولایت‌مدار بود. چنان که پای اطاعت از ولی زمانش تا پای جان چهار فرزند رشیدش هم ایستاد. به آنها نیز آموخت که پای مکتب ولی خدا سر و جان باید داد. از ویژگی‌های تربیت شاخص در این بانوی توانمند و مربی بزرگ، بصیرت و آگاهی اوست. بصیرتی که آن را نیز در کنار سایر ویژگی‌های والایش تقدیم فرزندان می‌کند. وقتی حرف از امان‌نامه شد، سربازان دلیر سپاه حسین، ۴ برادر جنگاور با همان بصیرتی که از مادر به ارث بردند فریب وعده‌های دروغین دشمن را نخوردند و تا آخرین قطره خون پای مکتب ولایت ایستادند.

مادری که علمدار حسین (ع) هر چه دارد از اوست

*مرثیه خوانی برای ثبت مظلومیت حجت خدا در تاریخ

مثل بانویش فاطمه راه مبارزه در پیش گرفت. مثل روز‌هایی که برای حق غصب شده ولایت علی بر در خانه مهاجر و انصار می‌رفت و فریاد هل من ناصر سر می‌داد. در بیت الاحزان اشک می‌ریخت و دست آخر مزارش را از دیدگان نامحرمان مخفی کرد. او هم سال‌ها پای چهار صورت قبر مرثیه خوانی کرد تا فریاد مظلومیت و دادخواهی را به گوش عالم برساند.

*الگویی برای همه عالم

و چه بسیار مردان و زنانی که در پرتو صفات عالیه این بانوی پر فضیلت و الگو قرار دادن مرام و مسلک او به گوهر ایمان، ادب، شجاعت، صلابت، نجابت، ولایت مداری و یک دنیا فضایل مزین می‌شوند تا با اقامه خوبی‌ها زمینه‌ساز ظهور منجی موعود می‌شوند.

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر