به گزارش مجله خبری نگار، مارک تواین یک بار در نقل قولی معروف گفته بود: «آنچه را که میدانی بنویس». جالب اینجاست که این توصیه بارها بیش از آنچه مورد توجه قرار گرفته باشد، نادیده گرفته شده است. مارتین اسکورسیزی هرگز عضوی از مافیا نبوده و فیلیپ کی دیک هرگز با بیگانگان مواجه نشده است. با وجود نداشتن تجربه واقعی در زمینههای مربوطه، آنها به طور منظم داستانهای سرگرم کننده سینمایی ارائه میکنند. با این حال، داستانها وقتی توسط افرادی که آنها را تجربه کردهاند بیان میشوند، همیشه معتبرتر و واقعیتر به نظر میرسند.
بیشتر مشارکت کنندگان در ژانر جنگی نیز به جای شرکت کنندگان فعال در میدن نبرد، تنها فیلمسازانی علاقهمند به این حوزه هستند، اما هر چند وقت یک بار، کهنه سربازان واقعی نیز فیلمی جنگی میسازند که تجربیات خودشان از میدان جنگ را منعکس میکند. آثار آنها در رابطه با زبان نظامی، استراتژیهای رزمی و وزن احساسی ناشی از نبرد در برابر دشمنان خارجی، دقیقتر و تاثیرگذارتر است. کسانی که در جنگها شرکت کردهاند یا اعضای خانواده آنها در جنگها حضور داشته اند، احتمالاً از فیلمهای معرفی شده در ادامه مطلب خوششان خواهد آمد. در واقع در این مطلب قصد داریم شما را با ۱۰ فیلم جنگی دیدنی واقع گرایانه آشنا کنیم که توسط کهنه سربازان واقعی ساخته شده اند.
Breaker Morant ساخته بروس برسفورد درباره یکی از اولین جلسات دادگاه نظامی در تاریخ ارتش بریتانیا است. داستان مربوط به دستگیری و محاکمه ستوانهای استرالیایی پیتر هندکاک، هری مورانت و جورج ویتون است که به قتل ۱۲ اسیر جنگی بوئر در طول جنگ دوم انگلیس و بوئر متهم شدند. تمرکز فیلم بر جلسات دادگاهای افسران است، در حالی که وقایع جنجالی از طریق فلش بک روایت میشود.
برسفورد یک بار اعتراف کرد که هرگز در کار خود خوب نبوده است، و این نشان میدهد که چرا او فیلمی درباره کسانی میسازد که گفته میشود آنها هم در کارشان خوب نبوده اند. او در مصاحله با Sydney Morning Herald، خود را “بدترین توپچی در نیروهای زرهی” نامید. خوشبختانه، او در نهایت شغلی پیدا کرد که واقعاً در آن خوب بود. در این فیلم، برسفورد شخصیتهای اصلی را در زیر نوری دلسوزانه به تصویر میکشد، اما موزه ملی استرالیا تاکید میکند که این مردان کاملاً گناهکار بودند. این تعجب آور نیست. بهعنوان یک کهنهکار، برسفورد احتمالاً توانسته با شرایطی که باعث شده این سربازان چنین رفتار کنند، ارتباط برقرار کند. در نتیجه، این فیلم به عنوان نمادی از ظلم و ستم بریتانیا علیه استرالیاییها دیده میشود.
مک آرتور که به طور گسترده به عنوان یکی از بهترین فیلمهای بیوگرافی جنگی در نظر گرفته میشود، داستان داگلاس مک آرتور – تأثیرگذارترین رئیس ستاد در تاریخ ارتش ایالات متحده را روایت میکند. ژنرال مک آرتور با افتخارات بسیار در جنگ جهانی دوم و جنگ کره خدمت کرد. اگر چه بسیاری اطلاع ندارند، اما او از سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۱، زمانی که آمریکا پس از بمباران هیروشیما و ناکازاکی، ژاپن را اشغال کرد، حاکم کارآمدی برای این کشور بود. کارگردان فیلم، جوزف سارجنت – که بیشتر به خاطر ساختن نسخه اصلی The Taking of Pelham One Two Three شناخته میشود – زیر نظر داگلاس مک آرتور خدمت کرده و از زیردستان او بود. او در طول جنگ جهانی دوم در نبرد بولژ برای ارتش ایالات متحده جنگید، از این رو اطلاعات زیادی در مورد مردی داشت که همه دستورات را صادر میکرد.
جالب اینجاست که سارجنت علیرغم تجربه نظامی اش، با حقایق بازی میکند. به عنوان مثال، در جریان ملاقات رئیس جمهور روزولت و ژنرال مک آرتور در پرل هاربر، یک نقاشی از رزمناو سنگین USS Los Angeles روی دیوار دیده میشود. با این حال، در واقعیت، این کشتی پس از جنگ جهانی دوم به آب انداخته شد و اولین بار در طول جنگ کره مورد استفاده قرار گرفت. علاوه بر این، زمانی که مک آرتور و تیمش در حال برنامه ریزی برای پیاده کردن نیروها در اینچون در سال ۱۹۵۰ هستند، آنها نقشهای از شبه جزیره کره را بررسی میکنند که مرز آتش بس فعلی بین دو کره را آشکار میکند. این مرز در سال ۱۹۵۳ ایجاد شد.
جان هیوستون بیشتر به خاطر شاهکارهای جنایی و نوآر خود شناخته میشود، اما در اواخر جنگ جهانی دوم تصمیم گرفت فیلم جنگی نبرد سن پیترو را بسازد. این فیلم دقیقاً نبردی به همین نام را که در سال ۱۹۴۳ روی داد، به تصویر میکشد. در طول این رویارویی، نیروهای متفقین از جنوب به شهر سن پیترو اینفاین در ایتالیا نفوذ کردند و با “خط زمستانی” مخوف آلمان روبرو شدند. پیروزی متفقین در این نبرد برای موفقیت مأموریت آزادی رم بسیار مهم بود.
تاثیرگذارترین چیز در مورد نبرد سن پیترو اینفاین این است که هیوستون آن را زمانی فیلمبرداری کرد که هنوز در هنگ ۱۴۳ از لشکر ۳۶ ارتش ایالات متحده در طول جنگ جهانی دوم خدمت میکرد. بنابراین، او توانست از فیلمهای واقعی فراوانی استفاده کند و سطحی از رئالیسم را به فیلم خود بیاورد که قبلاً هرگز دیده نشده بود. یکی از صحنههای نمادین فیلم حتی نمای نزدیکی از چهره سربازان کشته شده را نشان میدهد، در حالی که اجساد آنها در کیسههای جسد قرار داده میشود. متأسفانه، این فیلم جنگی توسط دولت سانسور شد، زیرا ناکارآمدی سازمانهای اطلاعاتی در طول جنگ را برجسته میکرد.
فیلم جنگی خشم ساخته دیوید آیر، داستان فرمانده تانک دان «وارددی» کولیه (برد پیت) را روایت میکند که تمام تلاش خود را به کار میگیرد تا به خدمه خود انگیزه دهد، در شرایطی که در طول آخرین مراحل تهاجم متفقین به آلمان در طول جنگ جهانی دوم، همه اعضای گروهش رفته رفته روحیه خود را از دست میدهند. وارددی و تیمش از رویارویی با کودک سربازان بدنام یگان جوانان هیتلری گرفته تا هدف قرار گرفتن توسط سلاحهای ضد تانک پانزرفاوست، با انواع مصیبتها روبرو میشوند که آنها را به مرز جنون میکشاند. آیر ممکن است هرگز دقایقی را داخل یک تانک نگذرانده باشد، اما او همه چیز را در مورد تنش بودن در داخل یک وسیله نقلیه نظامی میداند.
این کارگردان به عنوان تکنسین سونار زیردریایی در کشتی USS Haddo در نیروی دریایی ایالات متحده خدمت میکرد. علاوه بر این، آیر در توییتر سابق فاش کرده که پدربزرگش در طول جنگ جهانی دوم در نیروی دریایی خدمت کرده است. با توجه به این افشاگری، مشخص میشود که او داستانهای جنگی جالب خود را از کجا آورده است. اگرچه خشم از هیچ ایدهای که آیر ممکن است از تجربه نظامیاش به دست آورده باشد بهره نمیبرد، به لطف بازیگران بهتر و فیلمبرداری بی نقص، یکی از بهترین کارهای اوست. این فیلم همچنین برای مورخها هم ایدهآل است، زیرا استراتژیهای نظامی آلمان را در طول جنگ بررسی میکند، به ویژه اینکه چطور نیروهای وافن- اس اس (شاخه رزمی سازمان شبهنظامی Schutzstaffel (SS)) نیروهای متفقین را هدف قرار میدادند.
خاطرات آنه فرانک یک فیلم زندگینامهای بر اساس نمایشنامهای با عنوانی مشابه و برنده جایزه پولیتزر است که به نوبه خود از دفتر خاطرات آنه فرانک، دختر یهودی، که پس از مرگش منتشر شد، اقتباس شده است. در این فیلم، یک مغازه دار هلندی مهربان تصمیم میگیرد دو خانواده یهودی – فرانکها و ون دانها – را در هنگام تهاجم آلمان به هلند در اتاق زیر شیروانی خانه خود پنهان کند. به زودی، رابطه عاشقانهای بین آن و یکی از پسران خانواده ون دان شکل میگیرد که باعث اختلاف بین آن و خواهرش میشود.
تاریخچه طولانی کارگردان فیلم، جان استیونز در مستندسازی جنایات نازیها به سال ۱۹۴۳ باز میگردد، زمانی که او به عنوان رئیس واحد فیلم سازی سپاه سیگنال ارتش ایالات متحده فعالیت میکرد. او در دوران خدمت در ارتش، از عملیات حمله به نورماندی و آزادی زندانیان از اردوگاه کار اجباری داخائو فیلمبرداری کرد. فیلم او در سال ۱۹۴۵، با عنوان Nazi Concentration Camps، به عنوان مشهورترین و تحسین شدهترین اثر او شناخته میشود. این فیلم بعدها برای حفظ در فهرست ملی فیلم آمریکا انتخاب شد. با این حال، فیلم خاطرات آنه فرانک که در چندین بخش نامزد اسکار شده است، به عنوان تاثیرگذارترین اثر او در نظر گرفته میشود. استیونز اکشن زیادی در اختیار علاقمندان به ژانر جنگی قرار نمیدهد، اما کار فوق العادهای برای برجستهکردن کلاستروفوبیای ناشی از پنهانشدن از دشمن انجام میدهد.
فیلم The Best Years of Our Lives اثر ویلیام وایلر، داستان سه جانباز جنگ جهانی دوم را دنبال میکند که با پایان یافتن جنگ و بازگشت به خانه، در بازگشت به زندگی غیرنظامی خود با مشکل مواجه میشوند. فرد (دانا اندروز) علیرغم اینکه یک قهرمان جنگی است، در بیشتر شغلهای مورد علاقه اش میبیند که نمیتواند با کارگران ماهر رقابت کند، بنابراین به شغل کم درآمد لیموناد فروشی باز میگردد. اَل (فردریک مارچ) مدیر بانک میشود، اما به خاطر کمک بیش از حد قانونی به جانبازان در دادن وام به دردسر میافتد. از طرف دیگر هومر (هارولد راسل) بدنبال از دست دادن هر دو دست، به زندگی در خانه با نامزدش متوسل میشود.
در فیلمهای جنگی مدرن، مبارزه برای سازگاری مجدد با جامعه بیشتر از منظر PTSD روایت میشود، با این حال کهنه سربازان با چالشهای متعدد دیگری نیز روبرو هستند. بنابراین، ویلیام وایلر را باید به خاطر نشان دادن دردسرهای متفاوتی که پس از پایان خدمت در ارتش ظاهر میشود، ستود. The Best Years of Our Lives یک فیلم شخصی برای وایلر است، زیرا او پس از دوران خدمتش به عنوان سرگرد در نیروی هوایی ارتش ایالات متحده در طول جنگ جهانی دوم نگران پیدا کردن دوباره کار بود. او پیش از رفتن به ارتش به عنوان کارگردان کار کرده بود، اما مطمئن نبود که آیا هالیوود دوباره او را خواهد پذیرفت یا خیر. خوشبختانه، بهترین سالهای زندگی ما با استقبال خوبی مواجه شد و این فیلمساز اسکار بهترین کارگردانی را به خاطر آن بدست آورد.
آنها قابل چشم پوشی بودند به کارگردانی جان فورد، به سیاستهای پیرامون فناوری نظامی میپردازد. پس از استقرار کشتیهای جنگی جدید PT در نیروی دریایی، مقامات ارشد نسبت به استفاده از آنها ابراز تردید میکنند و یک ستوان جنگ طلب به نام “راستی” رایان (جان وین) از این موضوع ناراضی است با این حال، پس از حمله به بندر پرل هاربر، فرماندهان نظامی ارشد آمریکا هیچ گزینهای جز نشان دادن چراغ سبز به این کشتیهای جدید نمیبینند. اکنون این به راستی و خدمه اش بستگی دارد که ثابت کنند روسای آنها انتخاب اشتباهی نداشته اند.
در طول جنگ جهانی دوم، فورد یکی از فرماندهان نیروی دریایی ذخیره ایالات متحده بود. به گزارش نیویورک تایمز، فورد نبرد میدوی را از یک نیروگاه در جزیره شنی فیلمبرداری کرد و در حین انجام این کار از ناحیه بازو مورد اصابت گلوله قرار گرفت. او همچنین بخشی از تیم اوماها بیچ در عملیات D-Day بود، که از طریق کانال انگلیس سوار بر کشتی جنگی USS Plunkett (DD-۴۳۱) وارد نبرد شد. بنابراین، فورد برای ساخت فیلمی مانند They Were Expendable، تجربه لازم حضور در نیروی دریایی را داشت. این یک فیلم جنگی استاندارد است که با کارگردانی عالی و بازی فوقالعاده بازیگر نقش اصلی اش از کیفیت بالایی برخوردار است و همه اینها به واسطه رابطه کاری عالی بین فورد و جان وین ممکن شده است.
در فیلم فرار به سوی پیروزی، کارل فون اشتاینر (مکس فون سیدو)، سرپرست نگهبانان اردوگاه اسرای جنگ نازی، یک مسابقه فوتبال بین سربازان آلمانی و اسرای متفقین را به عنوان نوعی تبلیغ برای نشان دادن انسان بودن رایش سوم به دنیا ترتیب میدهد. در حالی که بازی در حال برنامه ریزی است، یک زندانی به نام رابرت هچ (سیلوستر استالونه) نقشهای برای فرار میکشد. این فیلم در دوران اکران اولیه اش بسیار محبوب شد، زیرا چندین ستاره حرفهای فوتبال به نامهای پله، بابی مور، کازیمیرز دینا، اسوالدو آردیلس، پل ون هیمست و هالوار تورسن در آن بازی کردند.
فیلم جنگی Escape to Victory نیز توسط جان هیوستون ساخته شد و این بار، از لحن تیره و تار فیلمهای جنگی قبلی خود او دور بود. در اینجا، تمرکز بر سرگرمی و ماجراجویی است. حضور ستارههای متعدد به خلق یک فیلم با احساس کلی خوشایند کمک میکند. خبرهای خوبی برای طرفداران این فیلم وجود دارد، زیرا گزارش شده است که بازسازی این فیلم در حال ساخت است. اینکه آیا داستان آن با نسخه اورجینال مطابقت دارد یا خیر، چیزی است که باید در هنگام انتشار این بازسازی دید. امیدواریم که این اتفاق بیفتد، تا سینمادوستان بتوانند یک فیلم جذاب دیگر با ترکیب ورزش و جنگ ببینند.
نامههایی از ایوو جیما یکی از معدود فیلمهای جنگ جهانی دوم از منظر ژاپنی هاست. این فیلم توسط کلینت ایستوود کارگردانی شده است که دو فیلم درباره یک نبرد واحد ساخته است. این فیلم خاص درگیری بین نیروهای ژاپنی و آمریکایی برای کنترل جزیره ایوو جیما به دلیل نزدیکی آن به توکیو را روایت میکند. فیلم دیگر ایستوود، پرچمهای پدران ما (Flags of Our Fathers)، همین داستان را از منظر آمریکاییها روایت میکند.
اطلاعات در مورد حرفه نظامی کلینت ایستوود برای بسیاری شناخته شده نیست. در سال ۱۹۵۱، این بازیگر و فیلمساز توسط ارتش ایالات متحده به خدمت فراخوانده شد، او در ادامه در پایگاه فورت ارد در کالیفرنیا مستقر شد و در آنجا به عنوان مربی شنا و آموزش خدمه آپارات فیلم مشغول به کار شد. او هرگز حضور واقعی در میدان نبرد را تجربه نکرد، اما تجربه او در خدمت به کشورش مطمئناً باعث شد که دیدگاه همدلانهای نسبت به تلاشهای آمریکا در جنگ جهانی دوم داشته باشد. ایستوود با ساخت نامههایی از ایوو جیما به همه یادآوری کرد که هیچ طرفی در زمان جنگ کاملاً برحق نیست. هر طرفی برای کارهای خود توجیهاتی دارد.
فیلم جنگی جوخه ساخته الیور استون یکی از مشهورترین فیلمهای ضدجنگ است که شکاف ایدئولوژیکی را که اغلب در جریان درگیریهای جهانی به وجود میآید، به نمایش میگذارد. در این فیلم، یک دانشجوی آمریکایی به نام کریس تیلور (چارلی شین) در سال ۱۹۶۷ دانشگاه را رها میکند تا برای کشورش در ویتنام بجنگد. با این حال، هنگامی که او در داخل میدان نبرد قرار میگیرد، دیدگاهش تغییر میکند. این اتفاق پس از آن رخ میدهد که بین گروهبان بارنز (تام برنگر) که قصد دارد روستاییانی را که گفته میشود به سربازان ویت کنگ پناه میدهند، را مجازات کند و گروهبان الیاس (ویلم دافو) که احساس میکند مردم محلی باید به حال خود گذاشته شوند درگیری صورت میگیرد، مجبور میشود یکی از این دو را به عنوان متحد برگزیند.
الیور استون در اوج جنگ ویتنام در لشکر ۲۵ پیاده نظام ارتش ایالات متحده ثبت نام کرد، اما تنها یک سال خدمت کرد. به گفته وزارت دفاع ایالات متحده، او در جریان نبرد مجروح شده است، که نشان میدهد چرا او چندان علاقهای به این ایده که مردان جوان جان خود را در میدان جنگ به خطر بیندازند، ندارد. شور و شوق اولیه استون برای رفتن به جنگ در شخصیت اصلی فیلم، کریس تیلور منعکس شده است، زیرا گفته میشود کهای کارگردان پس از ثبت نام در ارتش، درخواست انجام وظیفه رزمی کرده بود، اما بعداً متوجه میشود که این تجربه آنقدرها هم که فکر میکرد سرگرمکننده نیست.
منبع:روزیاتو