به گزارش مجله خبری نگار، (خطاهای ذهنی رایج و تکنیکهای کاربردی برای استراتژیست ها-۶)
توصیه معلمان تصمیم گیری اینست که هیچگاه با تعداد محدودی گزینه تصمیم گیری نکنید. اما نکته جالب دیگری هم وجود دارد و آن این است که گزینههای زیاد، منجر به نارضایتی میشوند!
به مثالهای زیر دقت کنید:
وقتی تلویزیون شما ۴۰۰ کانال میگیرد و همه اش هم جذاب است، شما میتوانید، یک کانال را نگاه کنید. تا اینجا خوب است که شما ۴۰۰ انتخاب خوب دارید و در ضمن میتوانید به برنامه جذاب نگاه کنید. ولی در همان زمان شما حسرت ۳۹۹ کانال دیگر را نیز میخورید.
مثال دوم: وقتی سه گزینه سرمایه گذاری پیش روی شما باشد، شما به راحتی از بین آنان دست به انتخاب میزنید، اما زمانی که تعداد گزینههای سرمایه گذاری زیاد شد، هم زمان زیادی صرف خواهد شد و هم عدم قطعیت بالاتر خواهد رفت.
این مساله ناشی از پدیده جالبی است به نام گزینههای زیادی! (Overchoice)
انتخابهای زیاد، منجر به نارضایتی میشوند. چگونه میتوانی مطمئن باشی از بین دویست گزینهای که احاطه و سردرگمت کرده اند گزینه درست را انتخاب میکنی؟ پاسخ این است: نمیتوانی. شناخت گزینههای بیشتری داشته باشی، نامطمئنتر خواهی بود و متعاقبش ناراضی تر.
الف) قبل از آن که پیشنهادهای موجود را بررسی کنیم، به دقت فکر کنیم که چه میخواهیم. معیارهایمان را بنویسیم و جداً به آنها پایبند باشیم.
ب) رها کردن تصمیم کامل! ما تصمیم کامل نداریم، بلکه تصمیم درست داریم و تصمیم درست یعنی انتخاب یک گزینه ناقص از بین گزینههای ناقص. هیچ گزینهای کامل نیست. اگر کامل بود که انتخاب معنا نداشت.
ج) استفاده از معیارهای قاطع برای تبدیل لیست بلند به لیست کوتاه (Short List).
(خطاهای ذهنی رایج و تکنیکهای کاربردی)
خود را در موقعیتهای زیر تصور کنید: برای امروز باید یک خودنویس و یک کت و شلوار بخرید
خرید اول: در فروشگاه لوازم التحریر، شما یک خودنویس مورد نظرتان را پیدا میکنید به مبلغ ۱۵۰۰۰ تومان. اما مغازه بغلی که ۱۵ دقیقه تا اینجا فاصله دارد دقیقاً همین خودنویس را به قیمت ۵۰۰۰ تومان میفروشد. شما چه میکنید؟
خرید دوم: شما یک کت و شلوار زیبا را در مغازهای میبینید به قیمت ۴۰۰ هزار تومان. قصد خرید میکنید، اما کسی به شما میگوید که دقیقاً همین کت و شلوار در مغازه دیگری که فقط ۱۵ دقیقه تا اینجا راه دارد، به قیمت ۳۹۰ هزار تومان فروخته میشود. شما چه میکنید؟
این تست را از گروهی از مردم گرفتند و نتیجه این بود که اکثر مردم، حاضر شدند برای خودنویس ۵۰۰۰ تومانی، یک ربع صبر کنند، اما برای برای کت و شلوار نه. در اینچا چه اتفاقی افتاد. ۱۰ هزار تومان برابر ۱۰ هزار تومان است. مگر نه؟
آنچه روشن است اینکه ذهن فریب خورد. در هر دو حالت میشد ۱۰۰۰۰ تومان به ازای ۱۵ دقیقه وقت، صرفه جویی کرد. قیمت آن کالاها، اصلاً تاثیری نداشت. تنها سوالی که در اینجا باید پرسیده میشد، این بود: با ۱۵ دقیقه وقت گذاشتن میتوان ۱۰۰۰۰ تومان صرفه جویی کنم. آیا ارزش دارد؟ گاهی شاید با ۱۵ دقیقه صبر کردن ضرر بزرگتری ایجاد شود و یا اینکه اگر فرد ۱۵ دقیقه زودتر به محل کارش برود بتواند بیشتر کسب درآمد کند.
خطای رخ داده این بود که ذهن، میزان صرفه جویی را به نسبت قیمت اولیه حساب کرد. مسئله اینجاست: ما چیزها را در نسبت شان با یکدیگر نگاه میکنیم نه اینکه ارزش هر چیز را مستقل از دیگر چیزها حساب کنیم
مقایسه خود با دیگران: اگر خود را با دیگران مقایسه کنید (از هر منظری که میخواهید) شما افسرده خواهید شد، زیرا همواره کسانی هستند که بهتر از شما میباشند
برنده شدن (و یا بازنده شدن): برنده مدال نقره، از برنده مدال برنز احساس بدتری دارد. کسی که مدال نقره دارد، خود را نسبت به کسی که مدال طلا دارد مقایسه میکند در صورتی که کسی که مدال برنز دارد خود را نسبت به کسی که اصلاً مدالی ندارد مقایسه میکند. در مسابقات جام جهانی همیشه مقام سوم از مقام دوم خوشحالتر است!
سود بردن از یک معامله بزرگ: یک تکنیک معروف این است که اول گرانترین محصول را به مشتری نشان دهید. بعد وقتی که جنس ارزان تری را نشان میدهید، مشتری به نظرش کالای ارزانی را خریده است در صورتی که آن کالا ممکن است اصلاً ارزان نباشد ولی مشتری فکر میکند که چه معامله خوبی را انجام داده است.
گاهی مردم گرانترین چیز را میخرند، زیرا قیمت آن نسبت به یک چیز ارزان، بزرگ به نظر نمیرسد. مثلاً کسی ممکن است برای ماشینش که ۲۵ میلیون تومان میارزد، یک صندلی چرمی ۳ میلیون تومانی بخرد، اما خرید یک مبل ۳ میلیون تومانی برای خانه اش، کار سختی به نظر برسد، زیرا معیاری برای مقایسه ندارد.
یک مثال هم در حوزه کسب وکار و استراتژی: شما میخواهید در یک حوزه سرمایه گذاری کنید. هزینه تحقیق در مورد سرمایه گذاری و نوشتن یک طرح تجاری که مورد قبول بانکها برای وام دادن باشد (Bankable) میشود ۱ میلیارد تومان. این هزینه به نظر زیاد میآید چرا که با طرحهای توجیهی داخلی که مقایسه میکنیم (ماکزیمم ۸۵ میلیون تومان)، خیلی زیاد به نظر میرسد، نه؟ خوب راه حل چیست؟
عنوان راه حلش جالب است: مطلق فکر کنید. (از نظر لفظی با نسبی فکر کردن در تضاد به نظر میرسد). بدین معنا که برای رهایی از دام مقایسه، در مورد چیزها به صورت مطلق فکر کنید. به جای اینکه چیزی را در مقایسه با موارد مشابه دیگر ببینید، آن را از منظر (پرسپکتیو) بزرگتری مشاهده کنید.
اگر برگردیم به مثالهای قبلی، به این فکر کنیم که با ۱۰ هزار تومان به صورت مطلق فارغ از اینکه از کجا بدست میآوریم چه میشود کرد و با ۱۵ دقیقه چه کار میتوان کرد؟
یا در مثال سرمایه گذاری ۱ میلیارد تومان را با ۸۵ تومان طرحهای توجیهی مقایسه نکنیم بلکه بگوییم به ازای چه مقدار سرمایه گذاری داریم این هزینه را انجام میدهیم و این مقدار باعث میشود که چه ریسکی از ما برطرف شود؟
منبع:اینفو