کد مطلب: ۶۸۵۰۶۳
۱۴ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۶:۳۸

عشقی که امام رضا خریدارش شد

مشهد خانه دوم و حرم امام هشتم، بهشت پسرم بود، هیچ جای دنیا برایش مثل حرم نبود، من یک چیزی از عشق و دلدادگی پسرم می‌گویم، شما هم یک چیزی از عشق می‌شنوید. از عشق پسرم، همین قدر بگویم که سرانجام خود امام رضا (ع) خریدارش شد.

به گزارش مجله خبری نگار، نمی‌دانم دقیقا از کی و چه وقت پسرم عاشق امام رضا (ع) شد، اما از همان زمان کودکی وقتی با من به حرم می‌آمد برعکس همیشه به جای دویدن و شیطنت کردن، ساکت و مظلوم کنارم می‌نشست و زل می‌زد به صحن و سرای حرم، ضریح مبارک حضرت و یا صورت اشکبار زائران، بااینکه محمد پسر بازیگوش و پرجنب و جوشی بود، اما انگار حرم با هر جای دیگری برایش فرق داشت. تنها مکانی که آرام می‌گرفت.

عشقی که امام رضا خریدارش شد

پول توجیبی یک سال برای خرج زیارت زائران

این بود تا وقتی که محمد بزرگتر شد و به مدرسه رفت در دوران مدرسه یادم می‌آید هر وقت به روستا می‌رفتیم، وسط شیطنت و بازیگوشی‌هایش کافی بود چشمش به پیرزنان و پیرمردان نشسته زیر سایه درخت یا در میدان روستا بیفتد به سرعت خودش را به آنها می‌رساند و می‌پرسید تا به حال به زیارت امام هشتم رفته‌اید؟ اگر پاسخشان مثبت بود که هیچ، اما کافی بود یکی از آن بین بگوید: تا به حال به زیارت حرم شمس‌الشموس مشرف نشده است. آن وقت بود که محمد از من می‌خواست پول تو جیبی چند ماهش را زودتر به او بدهم تا برای خرج سفر به آن پیرزن یا پیرمرد بدهد. آن قدر اصرار می‌کرد که مجبور به قبول خواسته‌اش می‌شدم. محمد در همه سا‌ل‌های عمرش به جز پول برای خرج سفر زائرانی که تا به حال به مشهد و زیارت حرم مطهر رضوی نرفته بودند، چیز دیگری از من نخواسته بود.

عشقی که امام رضا خریدارش شد

اجازه ندادم، جبهه برود...

پیرمرد غرق در خاطراتش گویی چیزی را در پستوی ذهنش یافته، با ناراحتی حرفش را ادامه می‌دهد، البته یکبار دیگر چیزی از من خواسته بود، که اجازه ندادم 

سال ۶۷، محمد ۱۵ سالش بود که برای نام‌نویسی به مسجد محل رفت. اتفاقا خیلی زود برای اعزام اسمش درآمد، وقتی می‌خواست برود در اناق را به رویش بستم و اجازه ندادم.

پدر سالخورده در حالیکه به پهنای صورت اشک می‌ریزد میان هق هق گریه‌هایش می‌گوید اجازه ندادم به جبهه برود آخر محمد را خیلی دوست داشتم می‌ترسیدم به جبهه برود و شهید شود.

 طاقت از دست دادنش را نداشتم و دیگر سیل باران اشک اجازه صحبت را به پیرمرد نمی‌دهد.

مادر محمد با دستان نحیفش لیوانی آب به دست پیرمرد می‌دهد. با محبت دست روی شانه پیرمرد می‌گذارد و می‌گوید: خوددار باش حاج‌آقا این خانم مهمان ماست ناراحت‌شان نکن. محمد راضی نیست.

پیرمرد بعد از نوشیدن جرعه‌ای آب ادامه می‌دهد: با جبهه رفتن محمد موافقت نکردم محمد خیلی ناراحت شد، امیدوار بود در اعزام بعدی موافقتم را جلب کند که خبر پذیرش قطعنامه و پایان جنگ آمد.

عشقی که امام رضا خریدارش شد

اولین نفری بود که موقع نماز به نمازخانه دانشگاه می‌رفت...

با اتمام جنگ، محمد هم از صرافت جبهه افتاد و سرش گرم درس و مشقش شد. خیلی خوب درس می‌خواند، اما باز هم تنها تفریح و سفرش رفتن به مشهد‌الرضا و زیارت حرم مطهر رضوی بود. یادم می‌آید سال آخر دبیرستان وقتی یکی از اقوام پرسید: دانشگاه چه رشته تحصیلی را ادامه تحصیل می‌دهی؟ بی‌معطلی جواب داد. برایم مهم است دانشگاه مشهد قبول شوم. همان هم شد محمد دبیری شیمی دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شد. در مشهد هم آن طور که هم‌کلاسی‌ها و دوستانش بعد‌ها برایم تعریف کردند به جز زمان درس و دانشگاه بیشتر وقتش در حرم می‌گذشت.

 مسئولان دانشگاه تعریف می‌کردند که موقع اذان اولین نفری که وارد نمازخانه دانشگاه می‌شد، محمد بود و روز‌هایی که جایش در صف نماز، دانشگاه خالی بود می‌دانستیم که امروز کلاس نداشته و برای اقامه نماز به حرم رضوی رفته است.

عشقی که امام رضا خریدارش شد

تاسوعا و عاشورا باید در جوار امام رضا (ع) باشم...

به دیدن شما می‌آمد؟ بله تابستان‌ها و ایام عید، هر وقت کار داشتم هم سریع خودش را به نیشابور می‌رساند. پسر خیلی مهربانی بود توی دل همه جا داشت. فقط یک ماه تا پایان ترم ششم دانشگاهش مانده بود، یعنی خرداد سال ۷۳ روز تاسوعا با خوابگاه تماس گرفتم وقتی محمد پشت خط آمد گفتم پسرجان تعطیلی قتل امام حسین (ع) هست همه دوستانت به نیشابور آمدند تو چرا نیامدی؟ محمد گفت: اتفاقا تاسوعا و عاشورا باید حرم و در جوار امام رضا (ع) باشم و قول داد که بعد از عاشورا به نیشابور بیاید. این آخرین گفتگوی من با محمد بود.

عشقی که امام رضا خریدارش شد

دانشجوی شهید محمد صادقی

پدر شهید می‌گوید: بقیه ماجرا را از زبان دوستش که تا آخرین لحظات با محمد بود، برایتان تعریف می‌کنم. از صبح روز عاشورا محمد به همراه دوستش به دسته‌روی می‌رود تا ظهر عاشورا که برای خواندن نماز وارد حرم مطهر رضوی می‌شود دوستش برای تجدید وضو می‌رود و محمد وارد صحن و سرای حضرت می‌شود و مقابل ضریح نورانی امام هشتم قد‌قامت نماز را می‌بندد که حرم منفجر می‌شود و محمد به آروزی دیرینش یعنی شهادت می‌رسد.

عشقی که امام رضا خریدارش شد

عشقی که امام رضا خریدارش شد

تنها یک قدم فاصله تا بهشت

همان دوستش تعریف کرد که محمد شب قبل از شهادتش توی خوابگاه با دوستانش شوخی می‌کرد، می‌خندید و سربه‌سرشان می‌گذاشت، که یکی از دوستانش گفت: آقای صادقی شما میدانی امشب شب عاشورا است و شوخی می‌کنی؟ بعد محمد در جواب این دوستش گفت: مگر حبیب بن مظاهر شب عاشورا با یاران و هم‌رزمانش شوخی نمی‌کرد؟ بعد هم از دوستانش پرسید: شما می‌دانید از اینجا تا بهشت چقدر راه است؟ دوستانش جواب دادند که نمی‌دانیم، بعد محمد گفت: یک قدم

چطور یک قدم؟ وقتی عقیده‌ات را یک قدم به سوی خدا برداشتی می‌شوی بهشتی! اگر پایت را فقط یک قدم کج بگذاری می‌شوی جهنمی

برای همین است که می‌گویند: به یک چشم زدن می‌شوی بهشتی و به یک چشم برهم زدن هم کافر می‌شوی.

پدر شهید محمد صادقی دانشجوی دبیری شیمی دانشگاه فردوسی مشهد قاب عکس شهید را از روی دیوار برمی‌دارد در آغوش می‌گیرد و می‌گوید: بعد از شهادت محمد هر بار که به مشهد و حرم امام هشتم می‌روم، چشمم که به ضریح امام هشتم می‌افتد می‌گویم: یا ضامن آهو ضامن پسرمم شدی و او را در جوار به آرزویش رساندی امید من و مادرش را هم ناامید نکن و شفیع ما باش.

عشقی که امام رضا خریدارش شد

عشقی که امام رضا خریدارش شد

عشقی که امام رضا خریدارش شد

عشقی که امام رضا خریدارش شد

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر