به گزارش مجله خبری نگار، «زینب ماند و زنان و کودکان. زینب ماند و اسارت. زینب ماند و سر» بعد از نماز ظهر و عصر چنین روزی در ۱۳۸۵ سالِ پیش، خواهری با برادر وداع میکند که برای برادرش مثل مادر بود. خواهری که قرار بود همه جا با برادر باشد. در خوشی و ناخوشی. زینبی که مهمترین شرط ازدواجش بودن در کنار حسینش بود.
حسین برای زینب فقط یک برادر نبود، پیامبر (ص)، علی (ع)، فاطمه (س) و حسن (ع) بود. با وجود اینکه از زمان خلقت حضرت آدم خداوند وعده چنین روزی را داده بود، اما زینب فکر نمیکرد که روزی روی ناقه باشد و سر بریده برادر جلوی چشمانش در کاروان اسارت.
غروب امروز که صدای دلخراش شمشیرها، شیهه اسبها و هلهله دشمن را میشنود بند دلش پاره میشود. به سراغ برادر میرود. امام حسین (ع) پیراهنی که مادر پهلوشکسته وصیت کرده را میخواهد. زینب (س) سخن مادر در روزهای آخر زندگی، در ذهنش مرور میشود. «هرگاه او، این پیراهن را از تو خواست، وقت وصل و همراهى شما سر رسیده و حسین براى شهادت مهیا مىشود.»
عقیله بنیهاشم امروز همه جور مصیبتی دید. داغ پسرها، برادرها، سر شش ماهه روی نیزه، آتش گرفتن خیمه، اسارت، هتک حرمت و.... اما مصیبت برادر برایش مصیبت یک قبیله است. وفات پدربزرگ، فرق شکافته پدر، پهلو شکسته مادر، غربت حسن (ع) هم امروز بر دوشش سنگینی میکرد. امروز غروب هیچکسی نیست که به زینب (س) سرسلامتی بگوید.
اما اینها فقط یک روضه نیست که محرم هرسال با آن گریه کنیم. تاریخ در حال تکرار است. خورشید عاشورا هنوز غروب نکرده است. چند ماهی است ما بخشی از روضههای کربلا را که هرساله میشنویم و عزاداری میکنیم را درغزه میبینیم. نسل سپاه یزید و ابن سعدی که در بین صهیونیستها تکثیر شده و صبر و استقامت زینبی که در بین زنان فلسطینی ریشه دوانده را نظاره میکنیم.
در روزگار خودمان فارغ از هر مذهبی، زنانی هستند که تربیت یافته مکتب زینباند. انگار عقیله بنی هاشم سر سوزنی از صبر خودش را در روح این بانوان دمیده. شاید هم این زنان به این بانو متوسل شدهاند که ذرهای از صبر جمیلش را در دل آنها قرار دهد.
باهم روایتهایی که خودشان یا از زبان شاهدان نقل شده را میخوانیم.
«بعد از شنیدن صدای انفجاری مهیب از چادر بیرون آمدم. آتش همه جا را فرا گرفته بود. زنی لباسش آتش گرفته بود. فریاد میزد و میدوید.» این گفته یکی از شاهدان عینی حمله وحشیانه رژیم صهیونیستی به چادرهای فلسطینیان در اردوگاه رفح است.
مادری در میان چادرهای اردوگاه آتش گرفته رفح از چادرها بیرون دویده و فریاد میزد: «سوختم سوختم.» حیران و سرگردان فقط میدویید. کسی نمیتوانست آتش را خاموش کند. آنقدر سوختهها زیاد بودند که کسی وقت نمیکرد آتش لباس آن زن را خاموش کند. همه درگیر چادرهای سوخته خودشان بودند. سرانجام یک نیروی امدادی با پتویی که از چادری برداشته بود آتش لباسش را خاموش کرد. اما یک دست مادر وکمی از بدنش سوخت.
وقتی آتش خاموش شد، با همان سوزش شدید بدنش سراغ چادرش آمد تا از حال بچههایش باخبر بشود. لحظهای که به چادر رسید نیروهای امدادی و مردم جسد سوخته و نیمسوخته همسرش، دو پسر و یک دخترش را از بین سوختههای خیمه بیرون کشیدند. سوزش بدنش را فراموش کرد. نه گریه میکرد و نه حرفی میزد. فقط نگاه میکرد.
زنی از خانه بیرون رفت، تا برای پختن نان، آرد بیاورد. باید برای سیر کردن بچههایش نان میپخت. در این مدت محاصره، آژانس بینالمللی سازمان ملل بین آنها آرد تقسیم میکرد و زنان مجبورند برای اینکه سیر بشوند در خانه نان بپزند، اگر آردی گیرشان بیاید. زن از خانه بیرون رفت. موقع رفتن مستاصل بود. حالتی بین یاس و امید که «آرد گیرم میاد یا نه؟» در ذهنش دائم به گرسنگی بچههایش فکر میکرد.
فاصله بین خانهاش تا مقر آژانس بینالمللی تقریبا زیاد بود. به مقر رسید. مدت طولانی در صف ایستاد. یک کیسه آرد به او رسید. خوشحال بود که بالاخره میتواند بچههایش را سیر کند. اما وقتی به خانه برگشت؛ با ویرانهها و آوار خانهاش و جسد بچههایش که از زیر آوار بیرون میکشیدند، رو به رو شد. خودش ماند و خودش. فقط به این فکر میکرد که بچههایش گرسنه شهید شدند.
«ما را به یک ساختمان بزرگ پر از سرباز بردند، مجبورم کردند لباسهایم را در بیاورم. کتکم زدند، موهایم را کشیدند. در تمام این مدت تحت شکنجه و توهین اشغالگران بودم.» این گفته عبیر غبن است که ۶۳ روز اسیر نیروهای رژیم صهیونیستی بود.
خانهشان یعنی همان مدرسه الفاخوره که بمباران شد، از بیت لاهیا با سه فرزندش خارج شد. در شمال باریکه غزه اسیر شد. وقتی به پایگاه نظامی اسرائیل رسیدند، با تهدید به مرگ بچههایش مجبورش کردند بچههایش را ترک کند.
او را به پایگاه دیگری بردند که تعداد زیادی اسیر زن و مرد آنجا بودند. سربازان بعد از نوشتن مشخصاتش با تهدید به مرگ مجبورش کردند لباسهایش را دربیاورد تا بازرسی بدنی بشود. عبیر بعد از ۵۴ روز که در زندان اصلی بود آزاد شد. ولی قبل از آزادی برگهای را امضا کرد که تمام اموال و داراییهایش برای سربازان رژیم بشود. عبیر از زندان آزاد شد. اما با دارایی و طلاهای به سرقت رفته و سه فرزندی که خبری از آنها ندارد.
اینها بخش کوچکی از مصیبتهای زنان صبور غزه در این ۷۰ سال جنگ است. داغ غزه و فلسطین را از هرطرف ببینیم غم بزرگی است. به قول زن فلسطینی، اشکهایی که میریزیم فقط برای خودمان نیست، ما برای همه اشک میریزیم.
هرکدام از این مصیبتها به تنهایی یک روضه مصور و برای سوختن دل ما کافیست. تاریخ در حال ورق خوردن است. اما لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ و امان از دل زینب. امروز وقتی روضه گودال را شنیدیم برای نجات مردم غزه حتما دعا کنیم. این فقط یک واقعه تاریخی نیست که راحت از کنارش بگذریم، بلکه ماجرای امتحان گوهر انسانیت ماست.