کد مطلب: ۶۲۰۵۹۹
۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۶:۲۵

چگونه خیرگی نگاه بازار در «افعی تهران» توجیه‌پذیر است؟ بازنمایی یک اتاق تراپی!

اتاق تراپی در سریال «افعی تهران» چگونه بازنمایی می‌شود؟

به گزارش مجله خبری نگار/فرهیختگان-آراز مطلب‌زاده: از انتشار نخستین اپیزود از سریال «افعی تهران» تا به امروز یک عنوان داغ در جمع‌های مجازی و حقیقی روان‌درمانگران، دانش آموختگان روانشناسی و حتی آن‌هایی که تجربه روان‌درمانی دارند، درحال تکرار است و آن عنوان چیزی نیست جز «اتاق تراپی افعی تهران».

عمده متخصصان حوزه روان‌درمانی با اتکا بر شواهد متعدد در سریال مدعی هستند این سریال مطلقا تصویر درستی از فرآیند روان‌درمانی و اتاق درمان ارائه نمی‌دهد. عده‌ای دیگر هم ضمن تایید این گزاره، اقتضائات و الزامات درام را پیش می‌کشند و موضع نسبتا معتدل‌تری اتخاذ می‌کنند. دسته دیگری هم با مطرح کردن تجارب خود از فرآیند روان‌درمانی‌شان این پرسش را مطرح می‌کنند که اساسا مگر در جهان واقعی تمامی روان‌درمانگران اصول حرفه‌ای و مرز‌های درمانی را رعایت می‌کنند که اکنون یک سریال عین‌به‌عین آن اصول و مرز‌ها را به تصویر بکشد؟

در ادامه این پرسش، عده‌ای هم این فرضیه را پیش می‌کشند آنچه در افعی تهران ترسیم شده یک روان‌درمانگر غیرحرفه‌ای است که به اقتضای داستان طراحی شده است و احتمالا همین وجوه غیرحرفه‌ای و نابلدی‌اش در سیر روایت واجد کارکرد خواهد بود. خلاصه کلام اینکه فرضیه‌ها و تحلیل‌ها درباره چگونگی بازنمایی اتاق درمان و فرآیند روان‌درمانی در سریال افعی تهران بسیار است. از همین رو در این نوشتار نسبتا مفصل برآن خواهم بود تا در بخش نخست فضای اتاق تراپی و آنچه تحت روان‌درمانی در این سریال یاد می‌شود را از منظر بنیان‌های تئوریک و اصول بالینی با زبانی ساده بررسی کنم و در بخش دوم نیز سعی خواهم کرد با طرح چند نکته کوتاه ریشه‌های چنین بازنمایی از اتاق تراپی را بازیابم و نسبت این بازنمایی را با منطق بازار و صنعت فرهنگ بسنجم.

بازگردیم به پرسش مهم و داغ این روز‌ها که در مطلع نوشتار طرح شد؛ درمانگر افعی تهران تاچه حد حرفه‌ای عمل می‌کند؟ تقریبا هیچ.

گواه این پاسخ، مصادیق متعددی است که می‌توان در هر کدام از سکانس‌های مربوط به تراپی تعدادی از آن را به‌وضوح دید. با این حال شاید بد نباشد برای بررسی چند مورد از این مصداق‌ها کمی ریشه‌ای‌تر بحث را حول بررسی معنای مفهومی عنوان روانکاو آغاز کنیم؛ چراکه اساسا در افعی تهران شخصیت مژگان مشتاق تحت عنوان روانکاو به مخاطب معرفی می‌شود. عنوان روانکاو به روان‌درمانگری اطلاق می‌شود که با رویکرد تحلیلی و با اتکا بر مفروضه‌ها و متد‌های روانکاوانه مراجع۱می‌پذیرد و روان‌درمانی انجام می‌دهد. از همین رو هم در نظر و هم در عمل با سایر رویکرد‌های روان‌درمانی از جمله CBT، طرحواره درمانی، ACT، DBT و... تفاوت‌های آشکاری دارد.

با این حال حتی وقتی از روانکاوی سخن به میان می‌آوریم از نحله‌ها و شاخه‌های متفاوتی حرف می‌زنیم که از روانکاوی کلاسیک فرویدی-لکانی و روانکاوی «آبجکت ریلیشنز» گرفته تا «سلف سایکولوژی» و «ایگو سایکولوژی» را در بر می‌گیرد که همگی در طول عمر تقریبا ۱۳۰ ساله روانکاوی پدید آمده‌اند و واجد تفاوت‌هایی انکارناشدنی با همدیگر هم هستند. با این همه تمامی این شاخه‌ها و نحله‌ها علی‌رغم تفاوت‌هایشان همگی در نسبت با سایر رویکرد‌های غیرتحلیلی تاکیدات و ایده‌های بسیار مهم‌تری درباره مفاهیمی از قبیل چهارچوب تحلیلی، مرز‌های تحلیلی و... دارند.

به‌طورکلی می‌توان ادعا کرد که اساسا در ادبیات روانکاوی به‌واسطه اهمیت مفاهیمی از قبیل واپس‌روی، انتقال، انتقال متقابل و... مرز‌های درمانی نقشی به غایت مهم دارند؛ چراکه خود مقوله مرز و چگونگی مواجه شدن مراجع با این مرز‌ها در طول تحلیل می‌توانند در قالب عناصری راهگشا عمل کنند و وجوه مختلفی از ابعاد ناخودآگاه مراجع و سایکوپاتالوژی او را آشکار سازند.

در همین راستا نیز می‌توان اشاره کرد موئلفه‌هایی از قبیل زمان و هزینه جلسات، طرز نشستن درمانگر و مراجع در جلسه، افشای اطلاعاتی از زیست شخصی درمانگر، نوع ادبیات درمانگر، فیگور، میمیک صورت و لباس او، مصرف خوراکی و آشامیدنی در جلسه، انتشار محتوای جلسه در فضای مجازی و... همگی واجد کارکرد‌هایی درباره مرز‌هایی تحلیلی هستند. مرز‌هایی که در هرکدام از تداعی‌ها، کشف و بازخوانی فانتزی‌ها و کنش‌نمایی مراجع می‌توانند مخدوش شوند و اگر با روانکاوی کم‌تجربه سروکار داشته باشیم که نتواند تخطی از مرز‌ها را به‌درستی تشخیص دهد مختصات بافت درمانی نقض خواهد شد و غایت تحلیل به محاق خواهد رفت.

حال بهتر است پس از اشاراتی اجمالی به درمان تحلیلی و اهمیت مرز‌های تحلیلی به افعی تهران بازگردیم. در افعی تهران با روانکاوی مواجه هستیم که خود به‌طرز فاحشی این مرز‌های تحلیلی را به اشکال مختلف و مکررا نقض می‌کند. چگونه؟!

چگونه خیرگی نگاه بازار در «افعی تهران» توجیه‌پذیر است؟ بازنمایی یک اتاق تراپی!

در یک و نیم ماه اخیر به پاسخ این پرسش به‌کرات اشاره شده است. عمدتا نیز به آرایش غلیظ روانکاو، اغواگری آشکار او و اروتیسم عیان حاکم بر اتاق درمان اشاره کرده‌اند. با این حال شاید بد نباشد که اکنون به چند مورد کمی ظریف‌تر نیز اشاراتی داشته باشم که نمونه‌های فاحشی هستند از به بیراهه بردن درمان توسط درمانگر. به‌عنوان مثال وقتی مراجع این درمانگر، از او درباره وضعیت تاهل یا تجردش می‌پرسد، این درمانگر به جای ایستادن در این نقطه، درنگ روی آن و بازیابی معنای موجود در پشت این پرسش با نابلدی تمام تلویحا خودافشایی کرده و می‌گوید که مجرد است.

او به جای اینکه این پرسش مهم و کلیدی مطروحه از طرف مراجع را که از قضا در فرآیند درمان سوالی کلیشه‌ای از طرف مراجعان است، به‌عنوان کلیدی راهگشا برای واکاوی میل مراجع بازشناسد و آن را در فرآیند تحلیل به کار بگیرد، با خودافشایی‌اش میل مراجع را کنار می‌نهد و به نوعی میل و مساله خودش را پیش می‌کشد؛ عملی به غایت آسیب‌زا که مرز تحلیلی را مخدوش می‌سازد و فضای تحلیل و روان مراجع را به بیراهه می‌کشاند.

در همین راستا به مثالی دیگر نیز می‌توان اشاره کرد. این درمانگر وقتی کتابی به‌عنوان هدیه از مراجعش دریافت می‌کند، نه‌تن‌ها روی این رفتار نمی‌ایستد و با واکنشی آیینه‌وارانه انگیزه و معنای این رفتار را از جانب مراجعش بازتاب نمی‌دهد، بلکه صریحا اعتراف می‌کند که بی‌میل به دریافت این هدیه نیست، اما متاسفانه دست و بالش در فضای درمان بسته است!

اینجا نیز با یک خودافشایی نابخردانه‌تر از طرف درمانگر روبه‌رو هستیم که بافت تحلیلی را با پیش کشیدن میل خودش نقض می‌کند. هردوی این خودافشایی‌ها می‌توانند در روان مراجع واجد معنایی تلویحی باشند، در قالب پنداره‌هایی مهم و معنادار در روان او بمانند و بعدتر در فرآیند تحلیل به فرآیند انتقال دامن بزنند. ابعاد فاجعه‌بارتر موضوع زمانی آشکارتر می‌شود که بعد از شکل‌گیری علنی رابطه عاطفی بین مراجع و درمانگر، درمانگر همچنان جلسات را ادامه می‌دهد و از حضور مراجع در جلسات استقبال می‌کند و به مدد همان دیالوگ وایرال‌شده «می‌تونیم خطوط قرمز رو خم کنیم» مجددا جلسات درمان را پی می‌گیرد.

از این دست مثال‌ها به‌کرات می‌توان در سیر روایت پیدا کرد. به عبارت دقیق‌تر می‌توان گفت مراجع هرجا فرصتی پیدا می‌کند با طرح پرسش برای درمانگر دام پهن می‌کند و درمانگر به جای تامل روی اصل آن پرسش و واکاوی آن به مدد خود مراجع، به اشکال مختلف تلویحا به تمام این پرسش‌ها پاسخ می‌دهد. مراجع مدام بازی طراحی می‌کند و درمانگر را به بازی‌اش می‌کشاند و درمانگر به جای درنگ روی این پرسش که این بازی در راستای پاسخ‌دهی به کدام خلأ روانی خلق شده، همبازی او می‌شود. از این مثال‌ها که بگذریم شواهد متعدد دیگری نیز وجود دارد که نشان‌دهنده ناآشنایی فیلمنامه‌نویس با فرآیند درمان تحلیلی و جزئیات آن است.

در قسمت‌های اخیر سریال افعی تهران، روانکاو از مراجعش درباره تکالیفی که به او داده می‌پرسد و این در حالی است که اساسا ارائه چنین تکالیفی از طرف درمانگر در درمان‌های غیرتحلیلی مرسوم است و در درمان تحلیلی کلیت درمان مبتنی است بر گزاره‌ها و تداعی‌های لحظه‌ای مراجع و پرسش‌ها و تفسیر‌های احتمالی روانکاو در زمان معین جلسه. در درمان‌های تحلیلی چیزی تحت عنوان تکالیف خانگی، علامت زدن جداول، نوشتن عادات، کار‌های روزمره و... وجود ندارد؛ چراکه اساسا جملگیِ این متد‌ها در راستای تمرکز بر الگو‌های شناختی و رفتاری است که از اساس مورد تمرکز و هدف درمان‌های تحلیلی نیست. یا یکی دیگر از مثال‌های بارز در همین راستا مدل برگزاری جلسات و طرز نشستن درمانگر است.

در درمان کلاسیک فرویدی-لکانی مراجع روی Couch در حالتی بین نشستن و درازکشیدن قرار می‌گیرد و روانکاو نیز پشت سر او به سخنانش گوش می‌دهد و به فراخور نیاز با پرسش‌هایی با او دیالوگ می‌کند. در درمان‌های معاصرتر روانکاوی نیز مراجع و روانکاو روبه‌روی هم می‌نشینند و جلسه را برگزار می‌کنند. این درحالی است که در افعی تهران روانکاو گاه پشت میزی بزرگ نشسته و گاه نیز مراجع و درمانگر روی یک کاناپه مشترک و با فاصله‌ای کوتاه از یکدیگر نشسته‌اند که تقریبا در تمام رویکرد‌های درمانی اعم از تحلیلی و غیرتحلیلی چنین فرمی بی‌سابقه است. با توجه این موارد به نظر می‌رسد فیلمنامه‌نویس نیز همانند قاطبه مردم تمایزمعنایی عناوینی مثل مشاور و روانشناس را با روانکاو و نیز جزئیات فرآیند روانکاوی را نمی‌داند.

ایرادات و خطا‌های بالینی درمانگر سریال افعی تهران در همین نقطه به پایان نمی‌رسد و در حد عدم فهم تمایز رویکرد‌های تحلیلی با غیرتحلیلی، شکستن مرز‌ها و... نیست. خطا‌های بالینی دیگری را نیز می‌توان در سکانس‌های اتاق تراپی دید؛ به زبان آوردن اصطلاح تخصصی تروما از زبان درمانگر خطاب به مراجع و صورت‌بندی مشکل او تحت عنوان تجربه تروما در نخستین لحظات جلسه اول، قطع ناموجه سخنان مراجع و طرح پرسش‌های نابجا، پاسخ‌های نابجا به پرسش‌های مهم و کلیدی مراجع، عبور از گزاره‌ها و کلمه‌های مهم او و چندین و چند مورد آشکار دیگر که اشاره بیش از این اندازه به آن‌ها لزومی ندارد.

اکنون شاید این پرسش پیش آید که چرا چنین بازنمایی پرخطایی از اتاق تراپی رخ داده است؟ در چند روز اخیر عده‌ای از روان‌درمانگران در فضای مجازی با نگاهی انتقادی به فرآیند تولید محصولات نمایشی این پرسش را مطرح کردند که چرا از یک متخصص در این زمینه برای مشاوره استفاده نشده است؟ عمده این افراد معتقد بودند عدم حضور یک ناظر حرفه‌ای در این زمینه باعث چنین بازنمایی از درمانگر و فرآیند روان درمانی شده است.

حتی در توییتر نیز شاهد بودیم که چند تن از روان‌درمانگران با انتقاد‌های شدید از سامان مقدم و پیمان معادی، سازندگان افعی تهران را به تخریب وجهه درمانگران متهم کردند. با این حال به نظر می‌رسد تقلیل ساده‌انگارانه مساله به عدم حضور یک مشاور متخصص در حوزه روان‌درمانی دم‌دستی‌ترین و راحت‌ترین پاسخ به این پرسش باشد. عده‌ای دیگر نیز معتقد هستند قضاوت هنوز زود است و احتمالا سازندگان سریال تمهیدی برای به تصویر کشیدن عواقب درمان گرفتن از چنین درمانگری اندیشیده‌اند که قرار است در پایان‌بندی سریال به آن پرداخته شود.

این نگاه ناپخته هم مدعی و مبلغ یک نوع رسالت‌انگاری آموزشی برای محصولات نمایشی است. به این معنا که گویی باید یک فیلم یا سریال لزوما بین درمانگر خوب و بد تمایزی آشکار بگذارد تا هم از حیثیت درمانگران حرفه‌ای دفاع کرده باشد و هم به مخاطب اطلاعات و بدیهیات لازم در این زمینه را آموزش داده باشد. احتمالا چنین نگاه ناپخته‌ای برای همه ما آشناست. در دهه‌های اخیر به کرات شاهد بودیم که چگونه اصناف مختلف گمانی مبنی‌بر هتک‌حرمت صنف خود در فلان فیلم یا سریال داشتند. از اعتراض پرستاران به فیلم شوکران بهروز افخمی در دهه ۷۰ گرفته تا واکنش‌های طلاب حوزه‌های علمیه در برابر فیلم مارمولک در دهه ۸۰ و نقد‌های گاه و بی‌گاه پزشکان به سریال‌های مهران مدیری همگی مصادیقی از این نگاه تنگ‌نظرانه و ناپخته هستند.

پس ریشه مساله درکجاست؟ علت چنین تصویر غیرواقعی از درمانگر و روان‌درمانی چه می‌تواند باشد؟ برای پاسخ به این پرسش من پیشنهاد می‌کنم از زاویه‌ای گسترده‌تر به افعی تهران نگاه کنیم. نگریستن از چنین زاویه‌ای به طرح سوالات منجر می‌شود که ما را در فهم دقیق‌تر سریال یاری کند.

سوالاتی از این قبیل که مگر تصویری که سریال از یک منتقد سینما ارائه می‌کند واقعی است که ترسیمش از اتاق تراپی هم برای ما ملموس باشد؟ کدام منتقد سینما را در ایران می‌شناسیم که تنها منبع درآمدش نقدنویسی و آموزش باشد و چنین زندگی لاکچری و پر زرق و برقی داشته باشد که صرفا در یک مورد برای مادر بیمار همکارش بیست و پنج میلیون کارت بکشد؟ مگر ترسیم سریال از فرآیند فیلمسازی در ایران امروز، آن هم درباره چنین پرونده حساس و پلیسی، باورپذیر است؟

در روز‌هایی که باسابقه‌ترین و محبوب‌ترین فیلمسازان ایرانی برای ساختن فیلمنامه‌هایشان با حجم انبوهی از ممیزی و سنگ‌اندازی مواجه هستند، کدام کارگردان فیلم‌اولی نظرناکرده‌ای را می‌شناسیم که بتواند درباره یک پرونده حساس امنیتی که هنوز به نتیجه نرسیده فیلم بسازد؟ و از همه مهم‌تر کجای تهرانی که همه ما در آن زیست می‌کنیم شبیه تهرانی است که در این سریال به سیاق مگاسیتی‌های هالیوودی به تصویر کشیده شده است؟

فلذا اگر اندکی جامع‌تر و دقیق‌تر به سریال پرمخاطب این روز‌های شبکه نمایش خانگی نگاه بکنیم متوجه خواهیم شد که چنین بازنمایی غیرواقعی از تراپی و تراپیست از همان منطقی برخاسته که بازنمایی غیرواقعی ازفضای سینمای ایران، منتقد فیلم و شهر تهران هم محصول آن بوده است. این منطق چیست و در چه راستایی عمل می‌کند؟

برای فهم این منطق لاجرم باید گریزی داشته باشیم به نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت که همواره در مطالعات فرهنگی مرجع محکمی بوده است. این مکتب برآمده از آرای آن دسته از نئومارکسیست‌های آلمانی است که با گذر از جبرگرایی اقتصادی نظریه مارکسیستی که تاکیدی تک ساحتی بر اقتصاد داشت، نقش زیربنایی فرهنگ را در پدیدآیی مناسبات اجتماعی، عادات روزمره و زیست امروزی مطرح کردند. در ثقل ایده‌های این نظریه‌پردازان از جمله تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر اصطلاحی تحت عنوان صنعت فرهنگ به چشم می‌خورد.

به زبان ساده و خلاصه می‌توان گفت صنعت فرهنگ، فرهنگ عامه را از طریق تغییر ماهوی معنای میل و مصرف از کارکرد اصلی خود خارج کرده، دگرگون ساخته و از نو تعریف می‌کند. به یک معنا صنعت فرهنگ با تولید و ارائه غایت‌نگرانه یک فرهنگ یکدست که ازبالا به پایین اعمال می‌شود نظم اجتماعی را در خدمت مناسبات سرمایه‌داری تحکیم می‌بخشد. به عبارت دقیق‌تر در این فرآیند، فرهنگ عمومی مجددا از طریق کالا‌هایی فرهنگی از قبیل محتوای رسانه‌ها، سینما، قطعات موسیقی، پوشاک و... بازتولید شده و طیف‌هایی از جامعه در وضعیتی جبرآلود و ابژه‌انگارانه زیر خیرگی نگاه بازار مجددا فرم پیدا کرده و مناسبات زیست سرمایه‌سالارانه را درون‌فکنی می‌کنند.

به نظر می‌آید چرایی و چگونگی بازنمایی‌های سریال افعی تهران از اتاق تراپی، شهر تهران و سینما و... فهمیده نمی‌شود مگر در بستر این نظریه انتقادی که اجمالا در چند سطر بالا توضیح داده شد. به زبان دیگر باید گفت pov اصلی و حقیقی افعی تهران چیزی نیست جز بازار. بازاری که پیوسته در حال تولید فانتزی برای مخاطب/مشتری است و فانتزی چیست جز عرصه غیاب واقعیت.

فلذا در همین عرصه است که تصویر شهر از آلودگی‌ها و نازیبایی‌های راستینش تهی شده و تهرانی پیش روی مخاطب/مشتری گذاشته می‌شود که شباهتی به تهران زیسته‌شده توسط ما ندارد و بیش از هر چیز به ابرشهر‌های غربی شبیه است که از pov غرب روایت می‌شوند. همچنین در همین بستر است که مناسبات و شرایط واقعی تولید فیلم در ایران سانسور می‌شود و آنچه بازنمایی می‌شود بیشتر شبیه به رویاست. از برآیند‌های همین فضاست که زیبایی زن با نگاهی یکدست‌انگارانه ترسیم می‌شود و پیوسته زنانی را در سریال می‌بینیم که همگی یک‌شکل هستند.

باز در همین فضاست که مفهوم تراپی و فرم آن دگرگون شده، مرز‌های درمانی به هم خورده، اتاق تراپی از حقیقت تهی شده و بستری فراهم می‌شود مملو از اروتیسم که مراجع و درمانگر به جای دیالوگ‌درمانی مدام با یکدیگر دل و قوه رد و بدل می‌کنند. پس از مدتی نیز مراجع و درمانگر پس از آغاز یک رابطه عاطفی همچنان می‌توانند با «خم کردن خطوط قرمز» درمان را ادامه دهند و آب از آب هم تکان نخورد.

به یک معنا باید گفت آنچه که شاهدش هستیم عبارت از این است که بازار به مثابه کلان‌گفتمانی مسلط از بالا میل هنرمند/تولیدکننده و مخاطب/مشتری را همزمان و به‌طور ناخودآگاه مجددا بازتعریف می‌کند و برآیندش می‌شود ساخت سریالی مثل افعی تهران. سریالی که هر دو طرف (هنرمند/تولیدکننده و مخاطب/مشتری) در توافقی نانوشته با توسل به فانتزی برای لحظاتی از زیست واقعی و تلاطم‌ها و مصائبش رها می‌شوند و سازندگان نیز می‌توانند با اتکا بر توجیه‌هایی از قبیل تمایز جهان درام با جهان واقعی، استقبال مخاطب و میزان بالای واچ‌تایم همچنان از اثر خود دفاع کنند.

پی‌نوشت: در رویکرد‌های مختلف روان‌درمانی و مشاوره به واسطه افتراقی که بین مبانی نظری این رویکرد‌ها با پزشکی وجود دارد، ترجیح داده می‌شود به جای عنوان patient (بیمار) از کلمه Client (مراجع) استفاده شود.

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر