به گزارش مجله خبری نگار، زندگی خانوادههایی که عزیز مرگ مغزی داشته و با اهدای اعضای آنها به دیگران زندگی دوبارهای بخشیدهاند، عجیب خواندنی و شنیدنی است. آدمهایی بسیار خاص که همین دور و بر خودمان زندگی میکنند، شغلو زندگی معمولی دارند، اما آنقدر زیبا زندگی میکنند که با شنیدن داستانشان اشک در چشمهای آدم حلقه میزند و غبطه میخوریم از این همه درک و شهامت و انساندوستی. یکی از اینها پدر یاسمن است که حتی استخوانهای آرنج دختر زیبایش را هم اهدا کرد و نهتنها هیچ وقت از این کار پشیمان نشد، بلکه آن را بزرگترین افتخار زندگیاش میداند. «داوود نیکپور» راننده است و در محله نازیآباد تهران زندگی میکند و با آنکه حدود ۶ سال از فوت دخترش میگذرد، اما هنوز او را با خود و در کنار خودش میبیند و هر روز از محله سهروردی با موتورش راهی قطعه ۳۰۵ بهشتزهرا (س) میشود تا با دخترش که در کنار صدها اهداکننده زندگی آرمیده، دیداری تازه کند. خودش میگوید «اگر آنجا بگویید «بابای یاسمن» یا «عمو داوود»، همه مرا میشناسند و جای دقیقم را نشانتان میدهند.»
عمو داوود، فرزندی به جز یاسمن ندارد و حالا تنها زندگی میکند، اما پا به خانه نقلیاش که میگذاری، انگار یاسمن هم آنجاست: «۱۴۰ عکس یاسمن را روی تمام دیوارهای خانه زدهام. هیچ وقت حس نکردهام که یاسمن دیگر پیش ما نیست. هرچند هر روز دلتنگشم. هر روز. با این حال خوشحالم که تمام اعضای بدنش را اهدا کردیم. به جز مغزش که در تصادف آسیب دیده بود و بهگفته پزشکان، یکچهارمش از بین رفت. حتی بافت و نسوجش را اهدا کردیم. گفتند اگر رضایت بدهید و آرنج دخترتان را اهدا کنید، نخستین پیوند آرنج را در ایران خواهیم داشت و ما آن را هم اهدا کردیم. نمیخواستم بدن دخترم زیرخاک بپوسد. میخواستم زندگیاش ادامه پیدا کند. میخواستم با اعضای بدن دختر من چند نفر دیگر عمرشان به دنیا باشد.»
پدر یاسمن از آن روز میگوید که دخترش آسمانی شد: «سالگرد فوت برادر بزرگم بود؛ ۱۲ مرداد ۱۳۹۷. من و مادرش برای مراسم سالگرد رفتیم و یاسمن هم با دوستش و همسر دوستش که تازه نامزد کرده بود، برای شام بیرون رفتند. در اتوبان آزادگان بودند که آن حادثه وحشتناک رخ داد. سرعت ماشینشان خیلی بالا بود و از پشت به خاوری برخورد کردند که با سرعت پایین در لاین یک حرکت میکرد. سرعت ۱۳۰ در لاین یک خیلی بالا بود و ماشین واژگون شد و چندین ملق خورد و در این بین گاردریل از شیشه به گیجگاه یاسمن خورد که در عقب نشسته بود. وسط مراسم سالگرد برادرم بودیم که دوستان یاسمن تماس گرفتند و گفتند تصادف کرده و دستش شکسته، ولی بعد معلوم شد که قضیه جدیتر از این حرفهاست. دخترم روز تصادف به کما رفت و فردایش اعلام کردند که مرگ مغزی شده و تمام. من میدانستم یاسمنم دیگر برنمیگردد. شب قبلش به برادرزادهام گفته بودم و آماده شنیدن این خبر بودم. هرچند زمانی که دکتر من را صدا زد تا خبر را بدهد، نتوانستم بروم پیشش.»
از کما تا عمل و اعلام خبر مرگ مغزی یاسمن ۹ ساعت طول کشید و بعد از آن برای مادر و پدر یاسمن جلسهای گذاشتند تا درباره اهدای اعضا با آنها صحبت کنند و آنها اعلام رضایت کردند. آقای نیکپور میگوید قبل از یاسمن، پسر برادرش و برادرش با فاصله یک سال فوت کرده بودند. هردو مرگ مغزی شده بودند. آنها اعضای پسر برادرش را هم اهدا کرده بودند. برای همین ذهن شان تا حدودی آمادگی داشت.
«حتی یک لحظه از اهدای اعضای اصلی و استخوانهای دخترم پشیمان نشدم و با افتخار رضایت دادم.» این را پدر یاسمن میگوید: «درواقع خود یاسمن به من میگوید چه کنم و چه نکنم. او به من این قوت قلب را داده و میدهد. ضمن اینکه اهدای اعضای میلاد، پسر برادرم هم در این تصمیمگیری مؤثر بود. آن هم در سال ۹۲ که هنوز این فرهنگ جا نیفتاده بود. او ۲۱ ساله بود.» او میگوید: «بعد از پسر برادرم، خود برادرم هم مرگ مغزی شد، اما ما اعضای او را اهدا نکردیم و من هنوز بابت این موضوع ناراحتم، ولی پیش خودم میگویم شاید این کار هم سعادت میخواهد.»
شب تولد عمو داوود، مراسم سوم یاسمن بود. او میگوید: «خدا حتی به دشمن آدم هم داغ عزیز ندهد. واقعا سخت است. میگویند خاک سرد است، اما روزبهروز آدم دلتنگتر میشود. با این حال به این فکر میکنم که مرگ با اهدای عضو خیلی فرق دارد با مرگ معمولی. هم غم و اندوهش فرق دارد و هم صبوریاش. ما غم برادرم را یک جور میبینیم و فوت برادرزاده و دخترم را با غم دیگری میبینیم. حس عجیبی است و درکش سخت است؛ اینکه هم دلتنگی و هم حس میکنی عزیزت هنوز کنارت است. ما هنوز تولدش را در خانه جشن میگیریم. همراه اعضای خانواده و گاهی هم دوستانش. جالب است که تولد یاسمن ۳۰ اردیبهشت است و فردایش روز اهدای عضو.» عمو داوود میگوید: «الان خیلی بهترم. آن موقع حدود ۶ماه شرایط روانی خوبی نداشتم. دخترم رفته بود، همسرم طلاق گرفت، من فروریخته بودم، اما هم خدا و هم یاسمن کمکم کردند.
عزیزان در انجمن اهدای عضو برایمان دوره سوگدرمانی گذاشتند، پیش تراپیست رفتم، نمایندگی خانوادههای اهداکننده را برعهده گرفتم و بهتر شدم. الان فرهنگ اهدای عضو را تبلیغ میکنم. خیلی کار زیبایی است. آخرین بار از طرف شهرداری در بزرگراههای تهران تبلیغ اهدای عضو را کردم. عکس یاسمن را به ماشینها میدادم و میدیدند این دختری که تکفرزند بوده، اعضایش اهدا شده است. بهنظرم حتی اگر یک خانواده هم تحتتأثیر این موضوع قرار بگیرد و برای اهدای عضو تصمیم بگیرد، یعنی موفق عمل کردهایم.»
بعد از موافقت پدر و مادر یاسمن، او را به بیمارستان حضرت رسول انتقال دادند و فردا ساعت ۱۵:۳۰ او را برای درآوردن اعضایش به اتاق عمل بردند. آنها نهتنها اعضای اصلی یاسمن را اهدا کردند، بلکه بقیه اعضایش را هم در پزشکی قانونی اهدا کردند. از بافت نسوج تا چند استخوانش را. «به ما گفتند اگر با اهدا موافقت کنید، نخستین پیوند آرنج را در ایران انجام میدهیم. من وقتی دخترم را تحویل گرفتم، فقط ۲ کیلو وزن داشت، اما خوشحال بودم که اعضایش زیر خاک نمیپوسد و قرار است به چندین نفر زندگی ببخشد.»
«من هیچکدام از گیرندههای اعضای دخترم را ندیدم.» این را پدر یاسمن میگوید و ادامه میدهد: «هم به این دلیل که قانون انجمن اهدای عضو و وزارت بهداشت این است که اهداکننده هیچ ارتباطی با گیرنده عضو نداشته باشد و هم اینکه خودم دوست نداشتم این کار را بکنم. چون مثلا فرد گیرنده قلب دارو مصرف میکند و این دیدار ممکن است به قلبش فشار بیاورد. قلب یاسمن به آقایی ۲۶ ساله رسید و همین خوشحالم میکند.»
آقای نیکپور نکته جالبی را با ما در میان میگذارد: «زمانی که پدرم فوت کرد، وحشت داشتم که نکند بدن پدرم را بشکافند، ولی برای دختر خودم به طرز عجیبی شهامت پیدا کرده بودم و گفتم هر عضوی را که به درد میخورد، بردارند. وقتی کفن یاسمن را کنار زدم تا برای آخرین بار ببینمش، حس کردم ۱۰۰۰ سال است که خوابیده؛ لبخند زیبایی روی صورتش بود و چهرهاش آرام و مثل همیشه زیبا بود. من بوسیدمش و گفتم دیدار به قیامت دخترم.»
اهداکنندگان عضو معمولا در قطعه ۳۰۵ بهشتزهرا (س) خاکسپاری میشوند. نام قطعه: «جانبخشان اهدای عضو.» آقای نیکپور میگوید: «فضای عجیبی دارد اینجا؛ از کودک اهداکننده ۴ ساله خاکسپاری شدهاند تا آقای ۷۰ ساله. بیشترشان جوان هستند و در گروه سنی ۱۷ تا ۲۲ ساله؛ دختر و پسر. ما گاهی تا دیروقت پیش عزیزانمان میمانیم. من در سراسر مسیر مزار یاسمن، باغچه درست کردهام و با گلهای تزیینی پر کردهام. آنجا شبیه بهشت است.»
«وقتی اعضای عزیزتان را اهدا میکنید، دیگر حس نمیکنید که او دیگر بینتان نیست. الان ۵ سال و ۷ماه از فوت دخترم میگذرد و گرچه حدود ۶ماه شرایط روانی خوبی نداشتم، اما هیچوقت حس نکردم دخترم پیشم نیست. هنوز برایش لباس میخرم، عطر و ادکلن و چیزهای دیگر میخرم. هنوز هر روز کارم که تمام میشود، با موتورم میروم بهشتزهرا (س)، قطعه جانبخشان و به او سر میزنم و شب برمیگردم. شاید در این مدت فقط ۱۰ روز پیش یاسمن نرفتم. فقط هم من آنجا نیستم. ما به هر مناسبتی همراه دیگر خانوادههای عزیز مرگ مغزی آنجا جمع میشویم. به مناسبت یلدا، سال تحویل، ایام نوروز، شب احیا، شب ولنتاین، روز تولدشان و...»
منبع: همشهری