به گزارش مجله خبری نگار/ایران-نرگس عاشوری: «جون صدام به اینجا وصله، باید کل جونمون رو بزاریم براش.» همین عبارت که بخشی از صحبتهای شهید مهدی زینالدین قبل از عملیات خیبر است حتی برای آنهایی که شناختی از تاریخ جنگ ندارند، به تنهایی نشاندهنده اهمیت این عملیات است. جنگ حدود یک سال است به بنبست رسیده و تصرف جزایر مجنون که به گفته شهید زینالدین معادل کل ایران و عراق نفت دارد، میتواند راهگشا باشد. بخشی از این عملیات چهل روزه که محمدابراهیم همت و حمید باکری در آن به شهادت رسیدند به قصه ایستادگی مهدی زینالدین گره خورده است که خطاب به همرزمانش میگوید: «من حاضرم همینجا بمیرم، ولی با جنازهام یک متر از این جزیره را حفظ کنم.»
«مجنون» اولین تجربه مهدی شامحمدی داستان همین ایستادگی است. شاهمحمدی معتقد است این برهه زمانی، قله تأثیرگذاری شهید مهدی زینالدین و بهترین موقعیت برای معرفی کامل این قهرمان ملی است؛ شخصیتی که هر برش از زندگی او میتواند داستانی پرکشش برای مخاطب باشد؛ از زمانی که بهعنوان جوانی نخبه در سن بسیار کم با رتبه ۴ کنکور سراسری در رشته پزشکی قبول میشود تا روایت هوش سرشارش در شکست حصر آبادان یا داستان شهادتش در کردستان با کمین ضدانقلاب. از این فیلم امروز در خانه جشنواره رونمایی میشود. به همین بهانه گفتوگوی ما با شامحمدی را در ادامه میخوانید:
در دورههای مختلف شاهد تغییر ادبیات دفاع مقدس متناسب با شرایط زمان بودیم. در دو دهه ۶۰ و ۷۰ بهدلیل درگیری با مسأله جنگ، سینمای جنگ هم در اوج بود، وجه عرفانی و حماسی داشت و تلاش سینماگران بر این بود که به تقویت روحیه ملی و مشارکت و تعاون اجتماعی علیه دشمن کمک کنند. با فاصله گرفتن از جنگ، سینمای ایران هم از پوسته هیجانی خارج شد و نوبت به بازتاب مشکلات جنگ، قربانیان و بازماندگان آن رسید. در ادامه در برخی آثار گاهی مضامین سیاسی و اجتماعی بر روایت سینمای دفاع مقدس نشست و لحن فیلم بیانی اعتراضی گرفت که از نمونههای به یاد ماندنی آن «آژانس شیشهای» است. با گذر زمان سینمای دفاع مقدس هم متأثر از فضای کلی سینما، به سمت کمدی رفت و سعی شد با فضای دفاع مقدس شوخی شود. چند سالی است که سینمای جنگ بالاخره سراغ سرداران و قهرمانان جنگ رفته است. پس از «ایستاده در غبار» که یکی از نمونههای موفق و بارز بود، «موقعیت مهدی»، «منصور» و «غریب» به زندگی شهید باکری، شهید منصور ستاری و شهید محمد بروجردی پرداخت. نکته جالب اینکه اکثر این آثار توسط فیلمسازان جوان و تازه نفس ساخته شده است. اول اینکه به اعتقاد شما آیا نیاز و شرایط زمان باعث شده که فیلمسازان سراغ سرداران ملی بروند؟ و دیگر اینکه به اعتقاد شما دلیل این علاقهمندی در فیلمسازان نوظهور چیست؟
البته باید به «آخرین روزهای زمستان» ساخته محمدحسین مهدویان درباره شهید حسن باقری بهعنوان طلایهدار این جریان نیز اشاره کرد که به نظرم خیلی درخشانتر از «ایستاده در غبار» است که هر دو داکیودرام (ترکیبی از مستند و درام) است. در پاسخ به سؤال شما باید بگویم که جامعه و سینما نسبت به قهرمان در سینما احساس نیاز کرده است. نسل جنگ بازنشسته شده و نسل پس از جنگ که کار را به دست گرفته به این نیاز جامعه و سینما واقف است. برای من همیشه جای تعجب بود که چرا در پاسخ به این نیاز از فرماندههای جنگ با آن قصههای عجیب و غریبشان غافلیم؛ قهرمانهای بزرگ ملی که دولتها و حکومتهای دنیا اشتیاق و آرزوی داشتنشان را دارند و ما گروه گروه از آنها را داریم و قدرشان را نمیدانیم. نمیدانیم که چطور میتوان با تعریف آنها برای نسل جدید، ذهنشان را پرورش داد. از سوی دیگر همیشه هالهای به اشتباه دور این قهرمانهای بزرگ دوستداشتنی ایجاد شده بود که فیلمسازان قبل از نسل من اجازه نداشتند به سمت آنها بروند مثلاً یک قهرمان خیالی با اسمی فرضی میساختند و تمام خصوصیات شهید همت را در قالب این شخصیت مطرح میکردند. من این را بارها در خاطرات آقای ملاقلیپور شنیدم که کاراکترهای آقای حاتمیکیا در فیلمهای اجتماعی بعد از جنگش همه وامدار یک کاراکتر بزرگ بوده، اما چرا به اصل قهرمان مراجعه نمیکردند؟ زیرا به خاطر تقدسی که ایجاد شده بود و بازخوردهای منفی احتمالی، فیلمساز جرأت نمیکرد بهصورت مستقیم سراغ این کاراکترها برود. امروز مسیر باز شده و نسل جدید این نیاز را در جامعه احساس کرده و متوجه شده که حالا با گذشت زمان میتوان نشان داد که پای این قهرمانها روی زمین است و میشود به سمت آنها رفت و قصههای آنها را تعریف کرد، تعریف قصه آنها بعضاً کمی ضعیف هم جواب میدهد. چون این نیاز به شدت وجود دارد. ما نیاز داریم که این قهرمانها شناخته شوند و حقیقت این است که برای شناخت آنها راه دراز و سختی در پیش داریم، هنوز همت شناخته نشده، وجوه چمران درست و حسابی معرفی نشده، هنوز خرازی ناشناخته است و هنوز جوانها نمیدانند احمد کاظمی کیست؟ احمد کاظمی افسانهای! که واقعاً یک اعجوبه عجیب و غریب بود! البته امسال یک فیلم درباره شهید کاظمی در جشنواره داریم که ربطی به جنگ ندارد. در نهایت تحلیل من این است که این احساس نیاز، این جسارت را به فیلمساز نسل جدید داده که به سمت آن حرکت کند و با دریافت بازخورد مثبت این مسیر ادامه یابد.
در جامعهای که به دلایل مختلف دوز سیاستزدگیاش غالب شده و بخشی از مفاهیم یک جور دافعه ایجاد کرده، اگر بخواهیم این مفاهیم را به بیان متقاعدکننده تبدیل کنیم، هوشمندی و ظرافت خاصی میطلبد تا مخاطب را جذب کند. شاید این هم بخشی از تعلل در رفتن سراغ سرداران ملی جنگ است.
قطعاً این هم یکی از همان هزاران مشکلی است که باعث شده فیلمسازان نسل قبل سمت اینگونه کاراکترها نروند که همین مصادره شدن و وجود برخی دافعههاست. نوع ادبیات و چطور بیان شدن هم مهم است. مجموعه این اتفاقات دردسرهایی برای فیلمساز درست میکند که عطای ماجرا را به لقایش میبخشد و انصراف میدهد. از این دست موارد بسیار داشتیم که بهعنوان مثال پروژه فلان با محوریت یک شهید کلید میخورد و با وجود صرف هزینه فراوان در پیشتولید و باوجود پژوهش زیاد بعد از یک سال متوقف میشود و فیلمساز به خاطر همین دست مشکلات انصراف میدهد، چون متأسفانه سیاستگذار به فیلمساز اعتماد نمیکند یا بلد نیست چطور به فیلمساز اعتماد کند و سعی میکند آن چیزی را که فکر میکند نیاز جامعه است در محتوا بگنجاند و فیلمساز نیز میداند که این ماجرا بعداً دچار چه دافعهای از یک سو خواهد شد و بالعکس از سوی دیگر اگر یک بخشهایی را در نظر نگیرد چه اتفاقات دیگری میافتد! فیلمساز باید شانس بیاورد که بعد از مدیر و سفارشدهنده در مرحله بعد به یک تهیهکننده با درک بالا بربخورد که به او اعتماد کند و بتواند فیلمی بسازد که جوانی که ممکن است قرابتی با این ماجرا ندارد و از برخی چیزها دلخور و سرخورده است و به برخی رفتارها نیز نقد دارد، آن را بپذیرد. واقعاً میشود با همان ظرافتهایی که شما میفرمایید، فیلمی ساخت که این نسل را هم جذب بکند. شخصاً تمام تلاشم این بود قصهای که انتخاب میکنم، نوعی که روایت میکنم و دغدغههایی که بیان میشود، قابل مصادره کردن توسط هیچ نوع طرز فکری نباشد و این کاراکتر، قهرمان در سطح ملی باقی بماند. تمام تلاشم را کردم که این اتفاق بیفتد؛ بنابراین یک مجموعه دایره لغات و مجموعه رفتارهایی که در سینمای دفاع مقدس دهه ۶۰ یا ۷۰ بسیار مرسوم بود را حذف کردم و به قول معروف پای قهرمان من روی زمین آمد، در عین حال که شأن او حفظ شد، در عین حالی که به حقیقت وفادار ماندم، تمام تلاشم را کردم که از یک سو قهرمان همه مردم ایران باشد و از سوی دیگر نه دافعهای علیه او وجود داشته باشد و نه طرز فکر خاصی بخواهد او را به نفع جریان خود مصادره بکند.
شما دائم از نسل جوان بهعنوان مخاطب فیلمتان صحبت میکنید در حالی که به باور مخاطب گروه دیگری نیز باید بیننده این دست فیلمها باشد.
بخشی از زندگی مخاطب دهه ۶۰ در همین فضا رقم خورده و مشتاق است وقایعی که مدتها با آن درگیر بوده یا چیزی را که راجع به آن میشنیده حالا تصویرش را ببیند، اما چرا دائم بر مخاطب نسل جوان تأکید داریم، چون این نسل تصور و کنجکاوی چندانی درباره آن دوران ندارد و این اشتباه و کمکاری ما است. اغلب متولدین نیمه ۷۰ به بعد تعهد و نیاز خاصی احساس نمیکنند که در این باره جستوجو کنند مگر اینکه برای آنها کنجکاوی و جذابیتهایی ایجاد شود. برای همین دغدغه من جذب این دسته از مخاطب است. من دلم میخواهد راجع به شهید خرازی فیلم ساخته شود و ببینم، همچنین مشتاقام راجع به محمود کاوه فیلم ساخته شود و ببینم، چون بخشی از زندگی من در دورهای گذشت که این آدمها در آن تأثیرگذار بودند و تاریخ آن دوره را رقم زدند، اما من هیچ تصویر درستی از آنها ندارم. در واقع نسل من و نسلهای قبلی چه با این فضا قرابت داشته باشند یا نداشته باشند، به خاطر کنجکاوی مشتاق دیدن اثر میشوند و بعد از تماشا درباره آن قضاوت میکنند. دغدغه من نیمه دوم ۷۰ به بعد است.
مقصود من البته مخاطب عام نیست. حس نسل جوان پس از تماشای این دست آثار حسرت است و به نظر میرسد لزوم نمایش این آثار بیش از نسل جوان، یادآوری الگوها و قرارها به بخشی از مدیران است. به اعتقاد شما ممکن است حاصل این دست آثار و دیدن رشادت برادران زینالدین که انفعال ندارد، کنشمند است و تسلیم شرایط نمیشوند و از بنبست مسیری تازه میسازند یا دیدن امثال شهید باکری که معتقد است باید خودم جلو بروم و به گردان بگویم بیاید، میتواند تلنگر یا فرهنگسازی برای آنها باشد؟
نه من و نه هیچ فیلمساز دیگری نمیتواند کسی که خودش را به خواب زده، بیدار کند. من تلاشی برای فلان مسئول نکردم و اصلاً هم در ذهنم نبوده که بتوانم روی آن تأثیر بگذارم و مثلاً با نشان دادن اینکه روزی چنین فرماندهی وجود داشته، از او بپرسم پس تو چرا اینطور نیستی؟ من اصلاً نمیدانم میتوانم روی این قشر تأثیر بگذارم یا نه؟ جامعه هدف من جوانترهایی هستند که عِرق خودشان را به وطن از دست دادهاند و خیلی وقتها به آنها حق میدهم، اما دلم میخواهد بدانند چه جوانانی ازدست دادیم برای اینکه سانت به سانت این خاک و پرچم حفظ شود و تو به راحتی به خاطر بیلیاقتی یک مسئول و ناراحتیات از اینکه شاید نوع برخوردشان با تو اشتباه بوده به خودت اجازه میدهی هتک حرمت کنی؟! من باز به آن جوان انتقاد میکنم و راستش را بخواهید از جامعه هدفی که شما میفرمایید، قطع امید کردهام.
اهمیت عملیات خیبر و جزایر مجنون برای آنهایی که شناختی از تاریخ جنگ دارند، مشخص است، اما شما چطور برای همین نسل مخاطبتان سراغ این عملیات رفتید؟
من مستندساز و فارغ التحصیل هنرستان سینمایی روایت فتح هستم. همزمان با تحصیل در دانشگاه در مؤسسه روایت فتح مستند جنگ میساختم و تا سال ۷۸ بیش از ۵ هزار دقیقه مستند تلویزیونی در روایت فتح با موضوع جنگ و بعد از آن هم چند فیلم مستند سینمایی اجتماعی و جنگ ساختم. به خاطر نزدیکی به این فضا، کتابهایی که میخواندم و پژوهشهایی که در اختیار داشتم و البته تأثیری که مرتضی آوینی روی من گذاشته بود، با مهدی زینالدین مثل خیلی از فرماندهان دیگر جنگ، کلیتی از زندگیاش، عملکرد و خانوادهاش و اتفاقاتی که برایش افتاده بود، آشنایی داشتم. این دغدغهها برای من و محمدحسین مهدویان و خیلی دیگر از بچههای جوان زمانی که در روایت فتح مستند جنگ میساختیم، شکل گرفت. در یک دهه گذشته پیشنهادات فیلم داستانی مطرح شد، اما من را جذب نکرد و مستند را ترجیح میدادم تا اینکه ماجرای «مجنون» پیش آمد و خیلی زود قبول کردم. میدانستم کار بسیار سختی در پیش است، اما مهدی زینالدین برای من بسیار جذاب بود؛ جوان نخبهای که در سن بسیار کم با رتبه ۴ کنکور سراسری در رشته پزشکی قبول میشود و ورودش به دانشگاه با انقلاب همزمان میگردد که وارد جهاد سازندگی میشود و برای آبادانی روستاها کمک میکند. با شروع جنگ به خاطر هوش بسیار سرشارش تا آزادی خرمشهر در اطلاعات ـ عملیات در کنار حسن باقری میماند و بعد از آن تیپ ۱۷ علیبن ابیطالب را به او میسپارند و بعدش درگیر عملیاتهای مختلف میشود و در نهایت سال ۶۳ در کردستان با کمین ضدانقلاب به شهادت میرسد. هر برش از زندگی او جذاب است، اما قله حرکتی آقامهدی و تأثیرگذاریاش زمستان سال ۶۲ است. این برهه ۴۰ روز و عملیات خیبر بهترین موقعیت برای شناخت نسبتاً کامل از مهدی زینالدین بود.
شما تجربه ساخت مستند دارید، اما در فیلم سراغ تصاویر آرشیوی نرفتید. دلیلش چیست؟
این تجربه هم در فیلمهای هادی حجازیفر و هم حسین مهدویان اتفاق افتاده بود و برای ساختاری که انتخاب کرده بودند، تصاویر خوبی وجود داشت و خوب در فیلم هم جا افتاده بود، اما برای برههای که من با آن مواجه بودم، آرشیو خوبی وجود نداشت بنابراین تلاش کردم با میزانسنها، نوع کارگردانی، دکوپاژ و فضا و بازیگردانی و مجموعه اختیاراتم در حوزه کارگردانی به سمت مستند حرکت کنم تا اینکه بخواهم از پلان مستند استفاده کنم. نمیدانم آیا فیلم گاهی شما را به یاد سینمای مستند میاندازد یا نه، اما تلاش من این بود که به این سمت حرکت کنم.
اصل صدای هیچکدام از صحبتهای پشت بیسیم و سخنرانیها در دسترس نبود؟
سخنرانی آقامهدی در فیلم واقعی است و از جملات خود آقا مهدی استفاده کردیم، صدای بیسیمهایی که میشنوید و در بکگراند کار وجود دارد، صحبتهای واقعی آقا مهدی با فرماندهانش در عملیات خیبر است. من سعی کردم با ساختار سینمای داستانی فضای باورپذیر مستند را در ذهن مخاطب تداعی کنم و فکر کردم شاید این کار برای مخاطب جدیدتر و جذابتر باشد. از این روشی که شما میگویید یعنی استفاده از صدای بیسیم، کارهای عملیاتی، افراد، عکس، صدای فرماندهان، مخاطب تجربهاش را داشته و من هرچقدر هم تلاش میکردم محمدحسین مهدویان خیلی جذابتر از من قبلاً این کار را کرده بود. سعی کردم از تمهید دیگری استفاده کنم که همان تأثیرگذاری را داشته باشد و در عین حال برای مخاطب جذابتر هم باشد.
از چه منابع و اسنادی برای نگارش فیلمنامه بهره بردید؟ پژوهش و تحقیق داشتید؟
یک پژوهش خیلی جامع و کاملی شامل ۴۷۰ مصاحبه صوتی از خانواده، دوستان، رفقا، فرماندهان جنگ، بچههای لشکر در دورههای مختلف زندگی آقا مهدی و مجید زینالدین داشتیم. همچنین پژوهشهای غیرمیدانی و کتابخانهای و اسنادی که در شرایط مختلف ثبت شده بود، یک مجموعه پژوهش جامع و کامل در اختیار ما قرار داد تا از این نظر احساس کمبود نکنیم. جا دارد از آقای مرتضی قاضی که حدود دو سال به صورت فشرده با تیم خوبش برای پژوهش وقت گذاشت، تشکر کنم. آن پژوهش از تولد تا شهادت مهدی زینالدین را کفایت میکرد، من تمام آن را با دقت مطالعه و فیشبرداری کردم و درنهایت این دوره را برای معرفی مهدی زینالدین انتخاب کردم. خواهناخواه یکسری اتفاقات که حتی شاید جذابتر باشد حذف میشد، اما یک چیزهایی را از قبل و بعد از این اتفاق در این دوره تاریخی آوردم که جذابیت درام هم حفظ شود.
هر چقدر هم تلاش کنید تا سبک خودتان را در فیلمسازی داشته باشید یا یادآور اثری نباشید طبعاً ناخودآگاه از آثار سینمایی تأثیر میگیرید و وجوه مشترکی در برخی آثار دیده میشود. خودتان دوست دارید فیلمتان یادآور چه اثری باشد؟
در حوزه فیلمهای دفاع مقدس بشدت روایت عزیزالله حمیدنژاد را دوست دارم، فیلمهایی مثل ستارگان خاک، زندگی در ارتفاعات، هور در آتش که از همه معروفتر است را خیلی دوست دارم و بارها آنها را دیدهام، «زندگی در ارتفاعات» به نوعی داکیودرام هم هست یعنی در فضای مستند با کاراکترهای مستند یک روایت غیرمستند از موقعیت سربازان ارتش در کردستان در بحبوحه جنگ است. به طور کلی خیلی تحت تأثیر آقای حمیدنژاد در سینمای جنگ هستم، اما از این بیشتر و به شکل آگاهانه سعی کردم با فیلمهای مستند روایت فتح، نوع کارگردانی و روایت قصه در فیلمهای مستند شهید مرتضی آوینی مواجه شوم و از آن در نوع روایت فیلم داستانی ام بهرهبرداری کنم. سکانس سینهزنی و اعزام که همزمان مونتاژ موازی دارد و یکی سربند میبندد و دیگری نشسته نامه مینویسد، شربت میخورند و همدیگر را بغل میکنند و خداحافظی میکنند و از زیر قرآن رد میشوند و بعد با خنده و شوخی سوار قایق میشوند و خداحافظی میکنند و به هور میروند، عیناً سعی کردم یکی از سکانسهای شب اعزام فیلمهای مرتضی آوینی به نام «شب عاشورایی» که در مورد عملیات والفجر ۸ است، باشد. من عاشق آن سکانس اعزام مستند مرتضی آوینی هستم که مصطفی دالایی فیلمبردار آن بود و من سعی کردم به نوعی در «مجنون» آن سکانس را بازسازی کنم و ادای دینی به فیلمهای مستند جنگ باشد که در آن دوره تنها چیزی بود که ما از جنگ داشتیم.
شخصاً با خانواده زینالدین هم گفتگو داشتید؟
سال ۹۳ محمدحسین مهدویان، قبل از «ایستاده در غبار» تصمیم داشت فیلمی درباره مهدی زینالدین بسازد. پژوهش مفصلی داشتند و مصاحبههای زیادی ضبط کردهبودند، اما در نهایت تصمیمشان تغییر کرد و کار را کنار گذاشتند. آن دوستان با خانواده زینالدین صحبت کرده بودند و ما پژوهش آنها را کاملتر کردیم. هرچند که الان با خانواده شهید در ارتباط هستیم و اتفاقاً ساعاتی پیش فیلم را در کنار آنها دیدیم. از کلیت فیلم رضایت داشتند و البته نکاتی را هم به ما گفتند. یکی از مسائل انتخاب بازیگر بود که ما هر کسی را هم انتخاب میکردیم، چون آنها با شهیدشان زندگی کرده بودند در ابتدا سخت بود که بپذیرند. در حالی که مخاطب در ۱۰ دقیقه ابتدایی سجاد بابایی را به عنوان مهدی زین الدین میپذیرد. طبیعی است آنها سالها با عزیزانشان خاطره دارند و هر کس دیگری جای همین کاراکتر میگذاشتیم همین مشکل وجود داشت.
آورده «مجنون» به صورت شخصی برای شما در خروجی کار چیست؟
لذتبخش است که بتوانم روایتی از یک کاراکتر محبوب را به عنوان قهرمان همچون حس یک کشف برای نسل جوان ایجاد کنم. من حضور و انرژی شهید زینالدین را در پروژه کاملاً حس میکردم. یکی از موارد انتخاب سجاد بابایی بود که در ابتدا خیلی مطمئن نبودم و نگران بودم، چون میخواستم چهره آشنا نباشد، اما گزینه مورد نظر دلخواه را پیدا نکردیم، با کش و قوس فراوان و به شکل عجیبی نقش به سجاد رسید و بعد او به من ثابت کرد چقدر اشتباه میکردم. بعد از مدتی یک احساسی به من دست داد که این آدم انتخاب من نیست و انتخاب [خود شهید]مهدی زینالدین است، بشدت این حس را داشتم و چند بار این تجربه را در طول این پروژه داشتم که آقامهدی حواسش به ما در طول کار است و همانطور که گفتم سجاد یکی از آنها بود.
این عملیات ضلع دیگری دارد که هنوز درباره آن فیلمی ساخته نشده است. از علاقهمندیتان برای ساخت فیلمی درباره شهید خرازی و محمود کاوه و... گفتید. آدم حس میکند شهید همت با آن همه محبوبیت در بین فیلمسازان غریب است.
نه اتفاقاً ۲ ارگان برای ساخت فیلم شهید همت استارت زدند و بازیگر و تهیهکننده آن هم مشخص است و دیر یا زود جلوی دوربین میرود. مسأله اینجاست که ابراهیم همت ناشناخته نیست. به یکی از فیلمسازان آزمون پس داده این حوزه ساخت فیلمی درباره شهید همت پیشنهاد شده بود، خیلی زیاد دوست داشت فیلم را بسازد، اما در عین حال خیلی هم میترسید. با وجود این همه علاقه دلیل ترسش را که جویا شدم گفت به خاطر اینکه همت از سلبریتیترین سلبریتیهای ماست. فیلم ساختن راجع به چنین سلبریتی بزرگی بسیار کار سختی است. تعاریف مختلفی از شهید همت وجود دارد، تصاویر ذهنی مختلفی از او ارائه شده و مستندهای زیادی درباره او کار شده است، اینطور که شما میفرمایید در غربت نیست و اتفاقاً خیلی قدرتمند است، ولی مثلاً شهید بقایی واقعاً غریب است، علی هاشمی که سازمان اوج در تدارک ساخت اثری درباره اوست خیلی غریب است، خیلی شهدای بزرگی داریم که واقعاً غریب ماندند از جمله محمود اسکندری که بزرگترین دغدغه من است که یک روزی فیلم او ساخته شود؛ وگرنه ابراهیم همت واقعاً سلبریتی است.