به گزارش مجله خبری نگار، اطلاعات ما درباره تاریخ و فرهنگ ژاپن، چیزی در حدود صفر است. با اینکه از آغاز روابط سیاسی تهران و توکیو حدود ۱۴۳ سال میگذرد و ژاپنیها سفارتخانهشان را در تهران، ۹۴ سال قبل تأسیس کردند، اما به دلایل مختلف از جمله دوری مسافت و نیز فقدان علاقهمندیها یا چالشهای مشترک، ژاپن همچنان برای مردم ما به صورت کشوری ناشناخته باقی ماندهاست. ما فرهنگ این سرزمین را صرفاً از دریچه سینما و با فیلمهای مشهور ژاپنی، مانند برخی آثار «کوروساوا» از قبیل «هفت سامورایی» و «ریش قرمز» یا سریالهای معروفی مانند «سالهای دور از خانه» شناختهایم. اما این چشمانداز واکس خورده و تمیز، قادر نیست ژاپنِ واقعی و فرهنگ آن را به ما نشان دهد.
درباره چرایی و چگونگی اوج گرفتن قدرت آن در قرن نوزدهم حرف بزند و بگوید که چگونه آنها ظرف مدت کوتاهی، در کنار پیشرفت فناوری و قدرت گرفتن جنگسالاران، تصویری از قومی به شدت نژادپرست، بیرحم و فاقد عواطف انسانی نسبت به دیگر ملتها را به نمایش گذاشتند. ژاپنیها از جنگ جهانی اول تا پایان جنگ جهانی دوم، میلیونها انسان را در آسیای شرقی به قتل رساندند، به آنها تجاوز کردند و برای ساخت سلاحهای میکروبی، تحت آزمایشهای وحشتناک پزشکی قرار دادند. ارتش ژاپن در چین، برای سرگرمی سربازانش، مسابقه «قطع سر» برگزار میکرد.
نظامیان این کشور شکم زنان باردار کرهای و چینی را میدریدند تا بر سر جنسیت جنین شرطبندی کنند. تاریخْ این حوادث دهشتناک را به خوبی در خود ثبت و ضبط کردهاست؛ آنگونه که ژاپنیهای به ظاهر متمدن و پاستوریزه امروز، قادر به نفی و انکار آنها نیستند. اما ریشه این وحشیگری افسارگسیخته را چگونه میتوان در فرهنگ ژاپنی یافت؟ برای شناخت دقیقتر آن، باید به کدام بخش از تاریخ ژاپن سَرَک کشید؟ شاید برای شکل گرفتن این اخلاق، با چنین گسترهای در میان ژاپنیها، بتوان دلایل مختلفی را اقامه کرد. اما به احتمال زیاد، مهمترین علت را باید در نظام جنگسالاران و تاریخ نظامی این کشور جُست؛ یعنی تاریخ ساموراییها!
قدیمیترین گزارش درباره تاریخ ژاپن به قرن اول میلادی و کتاب «بیست و چهار تاریخ» چینی باز میگردد؛ سندی که در آن به اختصار، اشاراتی به ژاپنیها شدهاست. اما تاریخ ژاپن به واقع بیشتر از اینهاست. شواهد زیست انسان در جزایر ژاپن به حدود ۱۴ هزار سال قبل باز میگردد. اجداد ژاپنیها در دوره عصر یخبندان از روی دریا گذشتند و از آسیا وارد این سرزمین شدند.
در حدود ۵۰۰ سال پیش از میلاد مسیح و همزمان با دوره «یایویی» در تاریخ ژاپن، هزاران نفر از شبهجزیره کره به جزایر ژاپن مهاجرت کردند و به این ترتیب، نسب بخش عمدهای از ژاپنیها به مردم کره میرسد. با این حال فرهنگ ژاپنی، با فرهنگ کرهای و حتی فرهنگ چینی که به عنوان یک فرهنگ مهاجم، مدتها ژاپنیها را تحت تأثیر قرار دادهبود، توفیر بسیاری دارد. شکل گرفتن یک دین ملّی، یعنی مذهب «شینتو» که بر اساس آن امپراتور از نسل خدایان انگاشته میشد، فرهنگ ژاپنی را عمیقاً تحت تأثیر قرار داد. مفهوم اطاعت از امپراتور چنان در ساختار اجتماعی ژاپنیها رخنه کرد که عدول از آن، گناهی نابخشودنی دانسته میشد.
به این ترتیب، فرهنگ اطاعت محض، طبقهای از جنگسالاران را پدید آورد که نظمی فوقالعاده عجیب و اطاعتی غیرقابل باور در برابر مافوق داشتند. آنچه این وضعیت را بیشتر تقویت کرد، شکل گرفتن ساختار طبقاتی در ژاپن بود. این نظام طبقاتی (کاستی) به مراتب سختتر و استوارتر از نظام کاستی هند به نظر میرسید. حفظ این نظام، اساس برقراری نظم در جامعه ژاپن بود. به همین دلیل، در قرن هشتم میلادی، قانون سربازی اجباری در ژاپن به اجرا گذاشته شد و طبقهای پدید آمد که افزون بر فراگیری جدی فنون نظامی، مکلّف به رعایت قواعد بسیار خشک اجتماعی بودند.
این گروه جدید که در دورههای تاریخی بعد، حدود ۱۰ درصد جمعیت ژاپن را در برمیگرفت، «سامورایی» نامیدهشد؛ واژهای که احتمالاً از کلمه ژاپنی «سابورائو» به معنای «ملازمت» گرفته شده بود. ساموراییها جنگجویانی توانمند بودند؛ که رابطه آنها با جوانمردی، نظم و اطاعت در نسبتشان با اربابی که به خدمتش درآمدهبودند، تعریف میشد. در مکتب آنها، همه چیز حول محور اطاعت از ارباب و مافوق دور میزد. آنها معمولاً برای اطاعت از اربابان سوگند وفاداری میخوردند و تا پای جان به این سوگند وفادار میماندند.
ساموراییها در دوره «ادو» که در آن جنگسالاران بزرگ ژاپن، موسوم به «شوگون»ها قدرت را در ژاپن به دست گرفتهبودند، نقشی محوری در برقراری نظم و امنیت ایفا میکردند؛ البته یادمان نرود که این نظم و امنیت در نسبت با خواست و میل اربابها تعریف میشد و گاه از میان برداشتن گروهی روستایی بینوا به دلیل ناتوانی در پرداخت مالیات سنگین برنج، عین برقراری نظم و امنیت بود.
به این ترتیب، ساموراییها در ساختار طبقاتی ژاپن جایی برای خودشان دست و پا کردند. در نظام کاستی دوره «ادو» یا عصر پسامدرن ژاپن که بین سالهای ۱۶۰۳ تا ۱۸۶۸ م برقرار بود، امپراتور در رأس حرم قدرت قرار داشت و پس از او به ترتیب درباریان، «شوگون»، «دایمیوها» (زمینداران بزرگ، فئودالها)، ساموراییها، دهقانان، پیشهوران و بازرگانان قرار داشتند. هرچند ساموراییها در طبقه اشراف قرار نمیگرفتند، ولی در میان طبقات عادی، ارجحیت کامل داشتند. این ارجحیت به آنها قدرت میداد تا بتوانند در بدنه جامعه، با هر شیوهای که آن را نظم و امنیت میپنداشتند، عمل کنند. در جامعه ژاپن کسی غیر از ژاپنیها حق حمل شمشیر نداشت. آنها معمولاً دو شمشیر حمل میکردند، یک شمشیر بلند موسوم به «کاتانا» و یک شمشیر کوتاه به نام «واکیزاشی»؛ اولی هنگام جنگ کاربرد داشت و دومی هنگام خودکشی!
از آنجا که دسترسی به طبقه اشراف برای مردم عادی به سادگی ممکن نبود، ساموراییها در دسترسترین طبقه اجتماعی بالا برای طبقات فرودست جامعه به حساب میآمدند و از فرهنگ آنها بهسان یک فرهنگ عالی و تراز اول تمجید میشد. این مسئله، به ویژه هنگام جنگ و درگیریهای داخلی، موقعیت برجستهتری پیدا میکرد. ساموراییها با تواناییهای نظامی خود در جنگها نقش محوری ایفا میکردند؛ اما با وجود احترام ظاهری آنها در میان مردم، طبقات فرودست نفرت شدیدی نسبت به ساموراییها داشتند.
در برخی دورههای تاریخی عصر «ادو» هنگامی که اوضاع کشور آشفته میشد و اربابان نمیتوانستند از عهده مخارج ساموراییها برآیند، بسیاری از افراد این طبقه بهناچار به صورت انفرادی به دنبال کار جدید میگشتند و در این جستوجو، خیلی از آنها توسط مردم عادی و به جرم سالها قتل، تجاوز و ستمگری کشته شدند. نمونه چنین رویکردی در فیلم «هفت سامورایی»، توسط «آکیرا کوروساوا» کارگردان مشهور ژاپنی به نمایش گذاشته شدهاست. با این حال، یکی از جاذبههای تقابل میان مردم عادی و ساموراییها، ترکیبی از علاقه و نفرت است که شاید از عوارض نظام کاستی باشد.
مردم ژاپن همانقدر که از ساموراییها متنفر بودند، نسبت به قدرتی که در وجود آنها، به واسطه هنرهای رزمی و برخی آداب و رسوم خشک و نظم شدید و توام با خشونت پدید آمدهبود، علاقه نشان میدادند. بنابراین، تظاهر به سامورایی بودن، به ویژه در اواخر عهد «ادو» در ژاپن شدت گرفت و فرهنگ سامورایی، به نوعی با ساختار اخلاقی جامعه این کشور درآمیخت و به یک ارزش و هنجار اجتماعی تبدیل شد؛ به خصوص این ویژگی که تمکین محض نسبت به مافوق میتواند دست افراد را در تعدی به فرودستان باز بگذارد و او را از رعایت اصول اخلاقی نسبت به دیگران، به ویژه افراد غیر ژاپنی معاف کند.
عصر «میجی» مانند آواری بر سر ساموراییها فرود آمد. امپراتور میجی علاقهمند به غربی کردن ژاپن بود. او سوگندنامهای را منتشر کرد که در ماده دوم آن، «سخن از وحدت و از بین رفتن طبقات اجتماعی» به میان آمدهبود؛ البته امپراتور همچنان جایگاه خدایی خود را به عنوان اصل مورد نیاز در شکل دادن به وحدت کشور، حفظ میکرد! در ۱۸۷۱ میلادی زمینهای فئودالها مصادره شد و طبقه «دایمیو» عملاً از بین رفت. چند سال بعد، با اجرای قانون نظاموظیفه عمومی، انحصار نظامیگری از ساموراییها گرفته و ارتش ملی، به سبک غربی تشکیل شد. دولت ژاپن با وجود آنکه توسط جنگسالاران اداره میشد، حق حمل شمشیر توسط ساموراییها لغو و مستمری ماهانه آنها را قطع کرد.
به این ترتیب، طبقه سامورایی با چالشی مهلک روبهرو شد. به دنبال اجرای قانون نظام وظیفه عمومی توسط «یاماگاتا آریتومو»، وزیر جنگ ژاپن، ساموراییها جایگاه خود را کاملاً از دست دادند. شورشهایی توسط آنها سازماندهی شد، اما ارتش ملی که به سلاحهای مدرن مجهز بود همه این شورشها را سرکوب کرد. با وجود این، مرگ طبقه سامورایی و نابودی ظاهری آن، هنجارها و ارزشهای سامورایی در جامعه ژاپن از بین نبرد.
هنجارهایی که به ویژه توسط نظامیان و جنگسالاران، برای تقویت ارتش استعمارگر ژاپن به کار گرفته میشد. سربازان ژاپنی با آنکه برچسب سامورایی نداشتند، اما کاملاً مانند ساموراییها فکر میکردند؛ آنها همانقدر که مرگ در راه اجرای دستور مافوق را مقدس میدانستند تا جایی که حاضر میشدند خودشان را با هواپیماهای پُر از بمب به ناوهای دشمن بکوبند، به برتری نژادی خودشان معتقد بودند و باور داشتند که با دیگر انسانها، هر رفتاری میتوانند داشتهباشند.
به این ترتیب، روح سامورایی که از جنگاوران ژاپنی سلحشوران وحشی میساخت، در تقویت ارتش ژاپن نقشی محوری ایفا کرد و به عنوان یک ارزش و هنجار بنیادین به خورد کودکان معصوم ژاپنی دادهشد؛ آنگونه که آنها را در تقابل با مردم دیگر کشورها، مانند چین، کره، فیلیپین و ... به متجاوزانی خونآشام مبدّل کرد.
منبع: خراسان